اروپاجهانگردیسایکل توریسملیتونی

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز چهل و یکم)

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز چهل و یکم)

روز چهل و یکم ( کائوناس– kaunas ) – لیتوانی

دوشنبه 4 اردی بهشت  96

24 آپریل2017

ساعت 6 صبحه و میخائیل شوهر دالیا از سرکار برگشته خونه. باهاش سلام علیکی می کنیم و بعدش خداحافظی تا اون به استراحتش برسه و ما هم بعد صبحانه بریم برای ادامه ماجراهامون. دالیا هم آماده میشه تا باهامون بیاد. می خواد بره سر کار و مقداری از راه رو میتونه باهامون همراهی کنه. با اون هیکل ، خیلی چابک می پره روی دوچرخه و راحت رکاب میزنه. توی خروجی شهر از هم جدا میشیم و در حالیکه دل آسمون حسابی گرفته ست میریم داخل جاده .

بارون نم نم می باره ، گاهی ابرها میرن کنار و گاهی اجتماع می کنن. ابر از زمین و هوا احاطه مون کرده ! بارون هایی که باریدن دوباره برمی گردن به آسمون انگار آسمون هرچی داده می خواد پس بگیره. بخارات آب در قالب توده های ابری شکل از روی مزرعه ها و دشت ها حرکت برعکس خودشون رو به سمت آسمون آغاز کردن و خلاصه غوغایی برپاست.

پانچو هامون رو پوشیدیم و لباس های گرم تنمونه چون هوا شدیدا سرده و لپ های من مثل لپ های دالیا سرخ سرخ شدن ! نیما یه نگاه به قیافه م می کنه و جگرش کباب میشه ! تو این سفر روزهای زیادی رو توی سرما رکاب زدیم ولی مثل دیوونه ها هر چه سرما و سختی بیشتر میشد بیشتر کیف می کردیم ! سفر با دوچرخه ارزش هرجور سختی رو داره چون نهایتا زیبایی هاست که توی ذهن می مونه و این جور سفر کردن سرشار از زیبایی هاست.

منم امروز فهمیدم امروز آخرین روز رکابزنی مونه ! البته نیما بصورت پیشنهاد بود که مطرح کرد برنامه سفر رو تمومش کنیم ولی مشخص بود که روزهای اخیر خیلی به این موضوع فکر کرده چون جوانب قضیه رو در نظر گرفته و نهایتا به این نتیجه رسیده بود که بهتره هرچه زودتر برگردیم. ولی برای من قبول موضوع چندان راحت نیست چون فکر و ذهنم درگیر سفره و زمان لازم دارم به زیر و بم موضوع فکر کنم. زمان لازم دارم تا فکرم رو از جاده ها و کشورهایی که قرار بود بریم ولی حالا نمی خوایم بریم بکشم بیرون . توی فکرمون قبل از اینکه به اینجا برسیم حتی خیلی قبلتر از اونکه سفرمون رو شروع کنیم ، اینجاها رو رکاب زدیم. توی ذهنمون حتی تا بوداپست مجارستان و وین اتریش رفتیم . توی کوههای مجار ریه هامون از اکسیژن لذت پر و خالی شد و توی خیابون های وین قدم زدیم. ذهن آدم ها خیلی قویه و میتونه همه این سفرها رو با جزئیات کامل بره و بعدش تو رو مجبور کنه که تصاویر ذهنیت رو به واقعیت تبدیل کنی. وادارت می کنه واقعا به این سفر بری. ما هم تا اینجاشو اومدیم درست مثل اونی که توی ذهنمون بود ولی بقیه شو باید کات کنیم. دلایل نیما منطقی اند. چون ما وقتمون داره تموم میشه . من از اداره 45 روز مرخصی گرفتم در حالیکه این مسیری که انتخاب کردیم 60 روز زمان نیاز داره منم نمی خوام پیش رئیس اداره مون که بهم لطف کرده و هر سال همین مقدار مرخصی رو برای سفرهای سایکل توریستی میده بدقول بشم. از طرفی پولمونم داره تموم میشه چون برخلاف پارسال که اسپانسر داشتیم امسال بعد از یه سری ماجراها که تجربه ی خوبی شد نتونستیم اسپانسر پیدا کنیم .

موقع رکاب زدن که گاهی از صبح تا عصر طول می کشه به اندازه کافی فرصت هست تا به هرچیزی فکر کنی. ما هم تمام امروز رو فرصت داریم تا با سفرمون خداحافظی کنیم و روح سرکشمون که هنوز داره توی دامنه کوههای سرسبز رکاب میزنه رو آماده برگشتن کنیم.

بعد از 139 کیلومتر رکابزنی توی جاده های بارونی و طبیعت فوق العاده زیبا به شهر کائوناس میرسیم و باید بریم مرکز شهر جایی که خونه دوستمون روبرتاس قرار داره. خونه ش تو طبقه سوم یه آپارتمان قدیمیه با یه در کوچک که زورش خیلی زیاده ! یه نفر باید در رو با قدرت نگهداره تا بتونیم دوچرخه ها رو ازش رد کنیم. روبرتاس که یه جوان قدبلند مو بور و خوش برخورده قبل از اینکه من از لای در رد بشم نصف وسایلا رو برده تا طبقه سوم و بقیه شم نیما می بره. منم دستمو میذارم توجیبم و سوت زنان میرم بالا !

یه خونه مجردی جمع و جور که محل کار روبرتاس هم هست. کارش طراحی سه بعدی با کامپیوتره ، از اون شغل هایی که بدرد سایکل توریست ها می خوره ! این جور مشاغل نیاز به سرمایه نداره و داشتن تخصص حرف اول رو میزنه. همه جای دنیا هم میتونی کارتو انجام بدی ضمنا نیاز به گرفتن مرخصی هم نداری !

تا هوا تاریک نشده می خوایم دوری توی شهر بزنیم پس سه نفره میریم بیرون. به پیاده روی زیادی نیاز نداریم چون خونه تو قسمت شلوغ شهره و همه چیز دم دسته. از خیابون های سنگفرش میریم سمت شهر قدیم و نمای بیرونی کلیساها و قلعه ها رو تماشا می کنیم. از روی یک پل عریض رد میشیم که رودخانه پرآبی زیر پل در جریانه و به نظر میرسه با این عرض و شدت گل آلود بودنش حداقل چند متر عمق داشته باشه ولی روبرتاس میگه توی بیشترین حالت یک و نیم متر بیشتر عمق نداره !

سمت دیگه پل یه عالمه پله هست که ما رو به بام شهر میرسونه جایی که نمایی زیبا از شهر زیر پامون قرار داره. عاشق اون خونه ای میشیم که انگار داره لبخند میزنه ! از بام شهر بسمت ساحل رودخانه میریم که منتهی میشه به یه پارک بسیار زیبا. شاید اینجا یه پارک معمولی باشه ولی وقتی دست بهار رو شونه طبیعت باشه همه چیز رنگ و بوی دیگه ای به خودش می گیره.

هنوز هوا کمی نمناکه ولی گرمتر شده و لذت بی حد و حصری از تماشای مناظر بهاری زیر پوستمون می خزه. مخصوصا بیدهای مجنون با اون برگ های سبز نورس بارون خورده حسابی دل آدمو می برن. توی مسیرمون به چند تا مغازه هم سر میزنیم و یه کم سوغاتی لیتوانیایی می خریم چون قرار نیست به ویلینیوس پایتخت این کشور بریم. بعد هم کمی از فروشگاه برای خورد و خوراکمون خرید می کنیم . البته ما واسه فردا خرید می کنیم تا توی راه مجبور نباشیم به رستوران بریم و روبرتاس برای شام خرید می کنه. این اروپایی ها مواد مورد نیاز هر روزشون رو روزانه خرید می کنن که باعث میشه همیشه بتونن مواد تازه مصرف کنن. البته فروشگاهها هم مواد غذایی رو در حجم های کم به فروش میرسونن. روبرتاس با خودش دوتا نایلون از خونه آورده تا مجبور نباشه از فروشگاه نایلون بگیره. اینم یه فرهنگ درستیه که تو اروپا جا افتاده و مردم زباله های کمتری تولید می کنن.

روبرتاس برای شام یه غذای مقوی از انواع دانه ها درست می کنه که بعضی هاشون بومی همین کشور هستن و نمیشه جای دیگه پیداشون کرد. طبق توضیحات میزبانمون این شامی که خوردیم هزار جور ویتامین و املاح و مواد مغذی مختلف داره که علاقمند میشیم بعدنا توی لیست غذاهامون بگنجونیمش.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 − شانزده =

بستن
بستن