اروپاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیلهستانمکانهای دیدنی

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز چهل و دوم)

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز چهل و دوم)

روز چهل و دوم(ورشو –Warsaw) –لهستان

سه شنبه5 اردی بهشت  96

 25 آپریل2017

روبرتاس صبح زود بیدار شده تا برامون صبحانه آماده کنه. همه چیز توی هم قاطیه ! موز و پرتغال خرد شده با جو پرک و چند مدل از صبحانه های آماده ، چند نوع دانه و مغز که بعضی هاشون کامل پخته شدن و بعضی هاشون بخارپزن ، آخر سر هم ماست طعم دار بهشون اضافه کرده و برای هر کدوممون یه کاسه بزرگ سرو کرده. انقدر بزرگه که به زور تمومش میکنم . مزه ش هم بدک نبود ولی نمیشه بعنوان یه صبحانه دائمی بصورت روزانه مصرفش کرد.

وسایلا رو جمع می کنیم و میایم پایین تا خودمون رو به ترمینال اتوبوس های مسافربری برسونیم. امروز یه روز متفاوته و دیگه قرار نیست توی جاده رکاب بزنیم. هوا ابریه و قطرات ریز بارون خودشون رو به سر و صورتمون می کوبن. ترمینال زیاد دور نیست و خیلی زود میرسیم . با دوچرخه ها میریم داخل سالن انتظار و منتظر اتوبوس های ورشو می مونیم. از چندین شرکت مسافربری استعلام می کنیم که ببینیم قوانین حمل دوچرخه به چه نحویه. دو تا از شرکت ها مجوز حمل دوچرخه دارند که یکیش برای شب اتوبوس داره و دیگری برای صبح. برای خرید بلیط باید منتظر بمونیم اتوبوس بیاد و از خود راننده بخریم چون فروش بلیط منوط به اینه که توی صندوق جا برای دوچرخه ها باشه. با این توصیفات اتوبوس ساعت 10 تنها شانس ما برای رفتن به ورشو هست و باید دعا کنیم که صندوقش خالی باشه.

اتوبوس از راه میرسه و صندوقش هم خالیه ولی کارشناس شرکت میگه دوچرخه ها باید کاملا بسته بندی بشن . عجز و التماسمون هم فایده ای نداره و اصرار ما بیشتر عصبانیش می کنه. از طرفی فرصتی هم نداریم که بتونیم دوچرخه ها رو بسته بندی کنیم چون این کار علاوه بر تحمیل هزینه خرید دو تا کارتن دوچرخه حداقل دو سه ساعتی زمان نیاز داره و کلی دردسر. همونجا مثل بچه سرتق ها می ایستیم و نگاه ملتمسانه مون رو به راننده میدوزیم. آخر سر ایرانی بازی مون جواب میده و راننده بی خیال بسته بندی میشه. سریع خورجین ها رو جدا می کنیم و دوچرخه ها رو می خوابونیم کف صندوق و خورجین ها رو می چینیم اطرافشون تا هم آسیبی به دوچرخه ها نرسه و هم اگه بعدا وسایل مسافر دیگه ای رو گذاشتن کنارشون باعث کثیف شدن وسایل مردم نشن. هرچند سعی می کنیم وسایلمون کمترین فضا رو اشغال کنن ولی نهایتا نصف صندوق رو قبضه می کنیم !

28 یورو برای بلیط ها می پردازیم و میریم سرجامون. بجز ما فقط یه نفر دیگه توی اتوبوسه و تا خود ورشو کس دیگه ای به تعدادمون اضافه نمیشه. جالبه که برای شرکت ها سرویس دهی به این تعداد کم مسافر باعث زیانشون نمیشه و در هر صورتی این اتوبوس سر وقت تعیین شده به سمت مقصد میره چه با مسافر و چه بدون اون.

توی اتوبوس اینترنت رایگان داریم که فرصت خوبیه توی سفر هفت ساعته مون ، به خیل عظیم کارهامون برسیم. تو این فرصت باید دنبال بلیط پرواز برگشتمون بگردیم و کلی ایمیل بزنیم. باید برنامه سفرمون رو جمع بندی کنیم و برای دو سه روز آینده برنامه ریزی کنیم.

از کائوناس تا ورشو بیشتر از 400 کیلومتر نیست ولی از بس که اتوبوس باید تو شهرهای مختلف توقف کنه تا مسافرهای احتمالی رو سوار کنه ، هفت ساعت طول می کشه تا به مقصد برسیم. توی ترمینال ورشو که پیاده میشیم بعد از سر هم کردن دوچرخه ها بسمت منزل دوستمون رکاب میزنیم که سمت دیگه شهر قرار داره. از خیابان های عریض ، زیبا و منظم شهر عبور می کنیم. به نظر میرسه شهر بزرگی باشه . جلوی آپارتمان دوستمون میرسیم و هر چه زنگ میزنیم کسی جواب نمیده. خوشبختانه هوا خوبه و میشه بیرون منتظر ایستاد. چند دقیقه بعد میکائیل با دوچرخه از راه میرسه و با هم میریم خونه ش که تو طبقه دوازدهم قرار داره. البته جای نگرانی نیست چون آپارتمانشون کاملا مدرن و مجهزه و یه آسانسور گل و گشاد داره. انباری شم طبقه پایینه که دوچرخه ها میذاریم داخلش.

خونه شون به سبب قرار گرفتن در ارتفاع بالا چشم انداز زیبایی به سمت شهر داره و داخل خونه که به تازگی خریداریش کردن زیبا و دکوراتیوه.اتاقمون رو بهمون نشون میده و وقتی می فهمه می خوایم برنامه سفرمون رو به پایان برسونیم و احتمالا از همینجا بلیط پروازمون رو بخریم ، میره بیرون و نیم ساعت بعد با دو تا کارتون دوچرخه برمی گرده ! ما برای خرید این کارتون ها باید 70 یورویی می پرداختیم ولی میکائیل اونا رو مجانی از فروشگاه دوچرخه آورده بود.با این حرکت خیالمون راحت میشه که با یه آدم کار راه بنداز طرفیم که میتونیم همه جوره روش حساب کنیم.

تا شب وقت زیادی داریم و میتونیم یه دور برای شهر گردی بریم. دوچرخه ها رو که حالا بدون خورجین ها سبک شدن برمیداریم و پشت سر میکائیل به راه میافتیم. میکائیل خیلی سریع دوچرخه سواری می کنه و از وسط آدم ها و ماشین ها لایی می کشه. گاهی هم دوچرخه شو می کوبه به پله و دیوار و … ما هم با رعایت قوانین و با احتیاط بدنبالش میریم ! از مجسمه ماری کوری و خونه ش که سابقا توش زندگی می کرده دیدن می کنیم. خونه ش تو شهر قدیم قرار گرفته که خیابان هاش سنگ فرش هستن و کلی ساختمان قدیمی دیگه هست با رستوران ها و کلیساهای مختلف. ماری کوری دانشمند لهستانی بود که روی امواج رادیواکتیو کار می کرد تا بتونه بیماران سرطانی رو درمان کنه ولی عاقبت از تشعشعات همین امواج دچار سرطان شد و فوت کرد. عنصر پلوتونیوم رو هم ایشون کشف کرده و به افتخار لهستان که در زبان خودشون پولسکا تلفظ میشه این عنصر رو نامگذاری کرد.

از کنار دیوار و قلعه ای قدیمی رد میشیم که رنگ قرمز آجری زیبایی داره مخصوصا اینکه بارون هم نم نم می باره و رنگ دیوارها رو تشدید می کنه. درختان پرشکوفه هم به زیبایی های منظره اضافه شدن و می طلبه که بایستی و کلی عکس بگیری ولی به یکی دو تا قناعت می کنیم تا بقیه جاها رو هم توی روشنایی روز ببینیم. میدان شهر قدیم مقصد بعدی ست که فضای خیلی وسیعی داره با مجسمه پایه بلند پادشاه در وسط و کاخ پادشاهی در یک طرفش که حالا تبدیل به موزه شده.

یکی دیگه از خونه های قدیمی مال فردریک شوپن موسیقیدان لهستانی ست که فرودگاه ورشو هم به نامش هست و نشان از علاقه و توجه لهستانی ها به موسیقی و افراد نامدارشون داره. از کنار کاخ ریاست جمهوری و انجمن علوم ورشو هم می گذریم که جلوی ساختمانش تندیسی از نیکلاس کپرنیک منجم و فیزیکدان لهستانی قرار داره. همه این مکان ها رو گذرا می بینیم تا فردا بازدید مفصل تری ازشون داشته باشیم.

با میکائیل به چند تا فروشگاه دوچرخه هم سری میزنیم تا وسایلی که برای بسته بندی دوچرخه ها لازم داریم رو تهیه کنیم. مثل نگهدارنده هایی برای دیسک ها و کرپی و غیره . ولی پیدا نمی کنیم. موقع برگشت بارون شدت می گیره که حسابی خیس میشیم. ولی هوا بهاری و دوست داشتنیه و نه تنها این بارون اذیتمون نمی کنه که حسابی دیوونه ش میشیم !

خیس و خوشحال میرسیم خونه و لباس ها رو عوض می کنیم و دوش می گیریم. استفانی مهمون دیگر این خونه هم از راه میرسه و باهاش آشنا میشیم. اهل کاناداست و بصورت بک بکینگ مسافرت می کنه. یعنی همه جا پیاده سفر می کنه البته گاهی هم هیچ هایک قاطی سفرش می کنه ! پوستش حسابی آفتاب سوخته شده و لباساش مستعمل شدن که جای پارگی هاش رو بهمون نشون میده. خوشم میاد وقتی دخترای قوی رو می بینم ! دخترایی که فارغ از همه محدودیت های موجود قدم در راه سفرهای سخت میذارن و زندگی رو با تمام سختی هاش سر می کشن و ازش لذت می برن.

میکائیل شام رو آماده می کنه و میز رو خیلی با سلیقه می چینه . ساعت 9 خانمش -دومینیکا- از سر کار برمی گرده که اصالتا فرانسویه. با قد بلند و عینک ته استکانی. عینکش از این جهت توجهم رو جلب کرد که با وجود سنگینی و کلفت بودنش ، دومینیکا هیچ مشکلی باهاش نداشت در حالیکه تو ایران و مخصوصا خانم ها با داشتن چنین نمره چشمی سریعا اقدام به عمل جراحی می کنن و بعدش با عوارض جراحی دست به یقه میشن.

میکائیل شام رو مرحله به مرحله سرو می کنه . اول پیش غذا شامل دو مدل سس که یکی شیرینه و دیگری تقریبا ترش . بعد سوپ چغندر رو داریم که همون لبوی خودمونه ! میرسیم به مرحله شام و سالاد و بعدش دسر که شکلات گرمه و میکائیل اونا رو تو ظرف های کوچک جداگانه پخته. دیگه کاملا سیر شدیم ولی بحث استفانی و دومینیکا که راجع به چند نکته گرامری زبان هست به پایان نرسیده.

اونا رو با بحث خسته کننده شون تنها میذاریم و میریم تا قیمت بلیط های هواپیما رو چک کنیم. نیما سایت اسکای اسکنر رو هر از چند ساعت نگاه می کنه تا بلکه یکی از این بلیط های برگشتی رو بتونیم بخریم. هواپیمایی اتریش و آلمان قیمت های مناسب تری دارند ولی رفتن تا وین یا برلین هم هزینه بر خواهد بود بعلاوه اینکه دردسر حمل دوچرخه ها رو در پی خواهد داشت. بهترین گزینه برای ما پرواز از ورشو ست ولو مجبور به پرداخت مبلغ بیشتری هم بشیم.

شب هر لحظه که چشمام رو باز می کنم نیما توی گوشی داره دنبال بلیط می گرده ! میدونم که تا بلیط رو نخره یک لحظه هم آرامش نخواهد داشت برای همین دعا می کنم هرچه زودتر و بی دردسر بلیط پیدا بشه.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

7 + 15 =

بستن
بستن