آذربایجان شرقیایرانگردیکوهنوردی
کوه آغ داغ هشترود
کوه آغ داغ هشترود
1391/09/10
اونجایی که تو بهترین لحظات باهم بودن پات میرسه به ارتفاع ، حتی اگه یه ذره پات از روی زمین کنده شده باشه ، اونجا که آبی تند آسمون و رقص ابرهای سپید روحت رو به پرواز درمیاره، اونجا که برف های یکدست سرد زیر پات خرت و خرت کوبیده میشن و تا اون عمق آبی رنگ فرو میرن ، اونجا که باد روی یال هی تند و تندتر میشه تا همه فکرهای تاریک رو از ذهنت بکنه و با خودش ببره تا سبک بشی مثل خودش ، اونجا که همه زیبایی های توصیف ناپذیر اطرافت تو رو از زور لذت خفه می کنن ! اون موقع یاد حرف رفیقی می افتم که می گفت : کوهنوردا یه روز از خوشی زیاد می میرن !
این هفته عزم آغ داغ رو می کنیم که مدتهاست تعریفشو از مهدی (عباسی )شنیدیم. پنجشنبه بعد از ظهر آقا ناصر (قهرمانی) که اولین باره باهاش برنامه میریم و اومده که کفشهای نوش رو تست کنه ، میاد دنبالمون. بعد میریم سراغ دو تا مهدی ها. مثل همیشه تاخیر دارند .مهدی (عباسی) با کلی میوه و خوردنی جات از راه میرسه. ما هم مقداری خریداری کرده بودیم. آخه قراره بریم مهمونی ! اونجا هم میوه طرفدارای زیادی داره.
از جاده هشترود حرکتمون رو شروع می کنیم. راه طولانیه و تا برسیم غروب میشه. میریم روستای طاقچاجیق آخرین روستای نرسیده به آغ داغ. در واقع بیس کمپشه. این منطقه تو زمستونا قابل دسترسی نیست و کوهنوردی اون مستلزم پیاده روی بیشتریه. داخل روستا وارد خونه یکی از فامیلای مهدی میشیم که فعلا خالیه. هرچند قشنگه ولی یخه! عقلمونم نرسید کیسه خواب بیاریم!
مهدی گفته بود اینجا یه مادر بزرگ داره، همگی بیش از هر چیزی علاقه داشتیم که ایشونو ببینیم. میریم خونه عموی مهدی که استقبال گرمی ازمون می کنن. یه خونه روستایی با بخاری نفتی ، دیوارهای عریض کاهگلی ، پشتی های گرد که سراسر اتاق رو پر کردن ،آدم های قشنگ با دلهای خیلی بزرگ و محبتی که پایانی براش نیست.
دخترک نازک اندام مدام میره و میاد و سینی های چایی رو خالی می کنه و استکان های خالی رو جمع می کنه. نعلبکی های گود اشتهای آدم رو برای چایی خوردن باز می کنه. تا وقتی نعلبکی ها روی زمینه دخترک چایی میاره. خجالت میکشم ازینکه تو زحمت میافته.
تمام خانواده دست از کارهاشون کشیدن تا به مهموناشون برسن. عموی مهدی آدم متینیه و نگاه نافذی داره . خیلی سخت میشه باهاش حرف زد ولی آقا ناصر حسابی باهاش گرم گرفته.
مادربزرگ از راه میرسه. درست همونیه که تصور میکردم.کوچک اندام و باریک و به رسم زنان روستایی روسریش رو جلوی دهانش بسته و چارقدی به دور کمر حلقه کرده. با همه دست میده. دستهاش سفید و تمیزن. بعد جوراب بافتنیش رو تو دست میگیره که چهار تا میل داره و شروع می کنه به بافتن.
شام رو میارن (قسمت هیجان انگیز برنامه!). بدون اینکه ازت بپرسن. آخه اینجا ناراحت میشن اگه از غذاشون نخوری. ما هم که تعارفی!! شیرجه میزنیم توی سفره.
شب رو تو یکی از اتاقهای همون خونه سپری می کنیم که حسابی گرم و نرمه. صبح خیلی زود بیدار میشیم تا بریم سراغ برف هایی که انتظارمونو می کشن. اما قبل از اون چشم های صاحبخونه ست که منتظره. صبح خیلی خیلی زود بیدار شدن و صبحانه رو آماده کردن…
مسیر دره رو در پیش می گیریم. به گفته عموی مهدی ازینجا نیم ساعت راهه ولی چندان به این تایم ها اعتباری نیست. آقا ناصر اعتقاد داره از دره بریم ولی نیما چندان مطمئن نیست ایده ش خوب باشه. بعد از کمی بالا پایین کردن قرار بر این میشه که رفتو از پایین بریم و برگشتو از بالا تا دو تاشم تست کرده باشیم. مسیر نیم ساعته 3 ساعت طول کشید! به ته مسیر دره که میرسیم برف ها خودشونو نشون میدن. می کشیم بالا ولی هنوز به پای کار نرسیدیم. نیما جلوتر میره و برفکوبی می کنه.
آقا ناصر خیلی دلش می خواد برای صبحانه (دومیش!) بریم کنار چشمه که زیر یال شرقیه .میگه حیفه نبینیدش. ولی تا اونجا کلی باید راهمون رو کج کنیم. پایین کوه یه جا که کنارشم جویباری هست و برفشم کمتره توقف می کنیم برای صبحانه. تمام این مناطق سرشار از آب هستن. برف سنگینشون هم مزید علته که بهارهای اینجاها بهشتی میشه ناگفتنی. برای همین به سهند میگن عروس کوه ها. آغ داغ هم بغل دست سهنده ولی مسیرهای دسترسی شون خیلی باهم فرق داره.
از یال شرقی که بالاتر میریم نقشه توپوگرافی منطقه راحت تر دیده میشه. دست چپ جام و سهند با برف انبوهشون می درخشن. دست راست در شمالی ترین نقطه سبلان بزرگ یال و کوپال برفیشو رو زمین خوابونده و گویی به کوههای دیگه سلام میده. بزقوش هم بغل دستشه.و کوههای زیاد دیگه ای که توی این هوای صاف و آفتابی به زیبایی جلوه می کنن.
کم کم باد شدت می گیره بطوریکه همه مجبور میشیم سرو صورت رو کامل بپوشونیم تا سیاه نشیم.شیب تنده و با هر گام میشه راحت ارتفاع گرفت. اونچه که می بینیم به وجدمون آورده و روی پا بند نمیشیم . میرسیم به قله و شروع می کنیم به عکاسی و لحظه ای درنگ ….
از یال شمالی سرازیر میشیم. برف بیشتری داره و راحت میشه روش حرکت کرد .هر جا هم که می طلبه می سریم.حتی آقا ناصر هم نمیتونه از خیرش بگذره!
نهار رو کنار آب بندی که پشتش آب زیادی جمع شده و بهش میگن برکه می خوریم و مسیر جاده رو در پیش می گیریم. راهنما مهدی (عباسیه) و بعد از مدتی متوجه میشیم داریم به ناکجا آباد میریم. یه اشتباه 90 درجه باعث میشه از مسیر منحرف بشیم و بعد از افتادن تو گل و بالا پایین رفتنها با کمک جی پی اس مسیرو پیدا می کنیم. غروبه که میرسیم به خشکی(روستا!) و تعارف شام صاحبخونه رو رد نمی کنیم
پس نوشت :
ارتفاع آغ داغ 2950 متر
طول مسیر از مراغه تا طاقچاجیق 90 کیلومتر. 2 کیلومترش خاکی.
طول مسیر از روستا تا پای کوه 6ونیم کیلومتر.