ایرانگردیسایکل توریسممازندران

نوار ساحلی دریای خزر روز سوم

نوار ساحلی دریای خزر

 سایکل توریسم

روز سوم 20 مرداد ماه 94:

 

ای درخت آشنا این قرارداد

تا ابد میان ما برقرار باد

چشم های من بجای دست های تو

من به دست تو آب می دهم

تو به چشمان من آبرو

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم

ریشه های ما به آب و …

شاخه های ما به آفتاب می رسد

و ما … دوباره سبز می شویم

امروز یه روز فوق العاده زیباست . از همین طلوع دل انگیزش پیداست. صبح آفتاب از دل دریا طلوع می کنه و هر لحظه به رنگی در میاد . همینطور که بالاتر میره چشم اندازهای متفاوتی خلق می کنه. به محض دیدنش باپرهنه می پرم روی شن ها و میدوم به سمتش تا اونجا که به مرز آب و آفتاب برسم. از اینجا میشه عکس های بهتری گرفت…

چادر و وسایلا رو جمع می کنیم و آهسته میزنیم بیرون. میریم دفتر مجتمع و بیست تومن بابت آلاچیق می پردازیم. البته سی بود که ده تومنشو تخفیف ورزشکاری دادن بهمون !

جاده خلوت و هوا عالیه. نیما از مغازه کنار جاده کمی برای صبحانه خرید می کنه و از نانوایی بربری. یاد آقای سام میافتم که می گفت برو بربری بخر به لهجه تالشی میشه : بری بربری بری ! بعد از زیبا کنار ، کنار جاده زیر یه سایه بان صبحانه مختصری می خوریم. چایی مونم میریم توی یکی از چایی خونه ها که جلوی مغازه چند تا مرد از محلی ها مشغول صحبتن. صاحب مغازه چای خوشمزه ای برامون میاره و هرچه اصرار می کنیم پولشو نمی گیره.

 

جالب اینکه تو روستاهای این حوالی پره از جیپ های قدیمی در طرح ها و رنگ های مختلف و البته همشونم از کار افتاده بودن.

بندر کیاشهر رو دوست داشتم چون خیابوناش بخاطر وجود درختای بلند کلا سایه بود ! ده کیلومتری از کیاشهر دور نشدیم که کنار جاده دو نفر بهمون اشاره می کنن توقف کنیم. اینجور اتفاقات زیاد میافته. مثلا عده ای دست تکون میدن و سلام  خسته نباشید میگن یا ازت می خوان توقف کنی و سوال پیچت می کنن. بیشترشونم فک می کنن خارجی هستیم و هر چی انگلیسی بلدن خرج می کنن ! ولی این بنده خدا می گفت تو مسیر ما رو دیده و منتظرمون مونده تا برسیم. ازمون خواست به ویلاشون بریم و کنار خانواده شون صبحانه بخوریم. هرچند برای ورزشکارا خیلی وقته از وقت صبحونه گذشته ولی دوست داریم باهاشون آشنا بشیم چون یکی از انگیزه های ما برای چنین مسافرت هایی شناختن انسان ها و رفتارهاشونه. ضمنا ورزشکارا یه معده زاپاس دارن !

جمع گرم و صمیمی شون که شامل پدر و مادر و فرزندان و نوه ها میشه و اهل تاکستان هستن لبخندی از رضایت به لبامون میاره. خیلی حس خوبیه وقتی می بینی آدم ها در کنار هم خوشبختن. والدین بچه ها رو می فهمن و بچه ها قدر اونا رو میدونن و عشق تو قلب ها حکمرانی می کنه. کلی سوال دارن که ازمون می پرسن و بعد کلی عکس دسته جمعی که فک کنم به ثانیه نکشه که از شبکه های اجتماعی سردربیارن !

چندین روستا رو پشت سر میذاریم ولی مرز روستا ها مشخص نیست. تقریبا همه جا در طول جاده خونه و مغازه وجود داره. خونه ها هم روستایی نیستن. بدلیل توریستی بودن منطقه اغلب ویلای شخصی اند که برای اجاره دادن آماده شون کردن. بعد روستای دستک مردی با یه چاقوی بزرگ تو دستش می پیچه جلومون و توقف می کنه ! البته جای ترس نداشت چون تو دست دیگه ش یه هندونه بود که ازمون دعوت کرد یه جا بشینیم و بخوریمش. می گفت هفته ای یکی دو تا سایکل توریست که نود درصد خارجی اند ازینجا عبور می کنن و اونم به همشون هندونه تعارف می کنه ولی بعضی ها قبول نمی کنن. تو دلم میگم با این چاقوی گنده حق دارن بیچاره ها !

به چمخاله میرسیم . از اینجا جاده به سمت لنگرود می پیچه که هم از ساحل دور میشه و هم مسیر مارو برای رسیدن به رودسر طولانی می کنه پس تصمیم می گیریم از جاده روستایی که روی نقشه چندان هم مشخص نیست راهمونو ادامه بدیم. پل زیبای چمخاله رو که رد می کنیم یه میدان هست و جاده ی سمت چپی میره رودسر. اینو برا دوست تاکستانیمون گفتم که خواسته بود اگه راهو پیدا کردیم بهش بگیم !

جاده باریک و بدون شانه ست و دو طرف پوشیده از درختان و چون روستاهای زیادی تو مسیر هست باید دقت کنیم و توی چند راهی ها مسیرمونو اشتباهی نریم. خاصه اینکه تابلوهای راهنما هم کوچک و بعضا پوسیده و کم رنگ هستن. اما این جاده به تمام مسیری که تا حالا اومدیم می ارزه. زیبا و خلوت ، انقدری که بتونیم ادعا کنیم اینجا واس ماس ! جای همه دوستانی که التماس دعا داشتن رو خالی می کنیم مخصوصا جعفر آقا خبازپور رئیس هیات دوچرخه سواری مراغه که گفته بود هرجا خیلی لذت بخش بود منو یاد کنید…

روستاهای توی این مسیر واقعا روستا هستن ! نه ویلایی ، نه توریستی ، نه پلاکارد ” ویلا سوئیت اجاره ای ” . خونه ها با سقف شیروانی بی رنگ که بر اثر باران پوسیده شدن. مغازه های تک و توک کوچک که یکی دو ردیف بیشتر جنس ندارن. چای خونه هایی که توشون پیرمردها مشغول گپ زدن هستن…

به رودسر که میرسیم حسابی گشنمون شده. ولی اول باید آقای جعفری رو پیدا کنیم. راستش برای امشب قصد داشتیم چادر بزنیم و مهم نبود کجا باشه ولی دوستمون تو عباس آباد زنگ زد گفت یکی از دوستاش تو رودسره و هماهنگ کرده که بریم اونجا. برای همینم قسمت ما این شد که یه شبم تو رودسر باشیم.

آقای جعفری مغازه دوچرخه سازی داره  و پارسال با دوچرخه دور ایران رو رکاب زده بطول 7000 کیلومتر. قابل توجه اینکه دوچرخه ش آساک هست ! از همون برخورد اول میشه فهمید روحیاتش خیلی خاصه. قرار میذاریم بریم ناهار بخوریم و برگردیم بعد باهم بریم سمت ویلاشون که خارج از شهره. با نیما رکاب میزنیم سمت ساحل و اونجا ناهارمونو صرف می کنیم. پول آلاچیق بیشتر از پول غذا شد ! بعدشم چون هوا شدیدا گرم و کلافه کننده ست بی خیال گشت و گذار میشیم و برمی گردیم پیش آقا مهدی (جعفری) و میریم سمت خونه.

بقول خودش ویلا تو آخر دنیاست ! چون جایی قرار داره که بعد اون هیچ خونه دیگه ای نیست. اطرافش با رودخونه و دریا و جنگل محصور شده. در ضمن آب و برق و گاز و تلفنم نداره ! البته زیادم دور نیست فقط 5 تا رکاب زدیم و امروز رکابمونو به 105 تا رسوندیم.

دو ساعت بیشتر به غروب نمونده و آقا مهدی قصد داره ما رو ببره ماهیگیری . پس لباسامونو عوض می کنیم و وسایلا رو میاریم داخل خونه و دنبالش راه میافتیم. پشت خونه رودخونه ست که با تورش میره سراغش و به ما می سپره سروصدا نکنیم . چند بار تو جاهای مختلف تور میندازه ولی چیزی دستمونو نمی گیره. میگه ماهیا خیلی باهوشن وقتی اولین تورو بندازی همگی شستشون خبردار میشه و در میرن. خودشم مثل ماهی دایم می پره تو آب و شنا می کنه. میگه عمق آب تو وسط رودخونه به 6 مترم میرسه.

بی خیال رودخونه میشیم و از میون بوته های انبوه تمشک و مزارع و درختا رد میشیم و میریم سمت دریا. با اولین تور کلی ماهی گرفت.میگه اینا شوک و کفال هستن. نیما هم از فرصت استفاده می کنه و میره واسه شنا. ولی هرچی از ساحل دور میشه ارتفاع آب بیشتر از کمرش بالا نمیاد! آخرشم دست از پا درازتر برگشت.

موقع غروب آفتابه و خورشید مخالف جهت دریا داره توی جنگل و پشت درختا خودشو پنهون می کنه. این همون آفتابیه که صبح ازش کلی عکس گرفتم و حالا بعد این همه اتفاقات زیبا داشت باهامون خداحافظی می کرد.

آقا مهدی ماهی ها رو واسه شام سرخ می کنه و اعتقاد داره هرچیزی رو باید بصورت طبیعی مصرف کرد واسه همینم همه چی ارگانیکه و از محصولات کارخانه ای خبری نیست. برام از چاه آب می کشه و میتونم لباسامونو بشورم بعدشم در معیت پشه ها شام می خوریم . برای خواب ترجیح میدیم روی ایوان چادر بزنیم که البته با وجود انواع حشرات فکر خیلی خوبیم بود!

 

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × چهار =

بستن
بستن