اروپاجهانگردیسایکل توریسمفرانسه
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز چهارم)
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز چهارم)
روز چهارم (کوتCuts-)-فرانسه
شنبه 28 اسفند 95
18 مارس 2017
علی رغم خستگی دیروز ، امروز صبح زود از خواب بیدار میشیم چون مقداری از کارهای مربوط به آماده سازی دوچرخه ها باقی مونده که باید انجامش بدیم. بعد از اتمام آماده سازی دوچرخه ها ، کارتن های خالی و لوازم بسته بندی رو میذاریم توی گاراژ خونه تاریل تا موقع برگشت دوباره ازشون استفاده کنیم. چون بلیط برگشتمون هم از فرانسه ست و به امید خدا بعد از پایان سفر دوباره به پاریس برمی گردیم.کمی صبحانه می خوریم و حوالی ساعت 9 در حالیکه بارون نم نمی در حال باریدنه به همراه تاریل از خونه میزنیم بیرون.
تاریل تا خروجی شهر باهامون رکاب میزنه و بعد از همدیگه خداحافظی می کنیم .
هنوز چند دقیقه از حرکتمون نگذشته که نقش زمین میشم ! سرعتم بالا بود و زمین خیس و جاده باریک که یه ماشینی از پشت بوق زد و منم خواستم بکشم روی پیاده رو و … یه مدت رو زمین ولو بودم و خودم رو بررسی می کردم . یه گوشه دندون جلوییم شکست و صورتم یه خراش سطحی برداشت. دوچرخه ولی سالم بود. راننده ای که بوق زده بود ، اومد کلی معذرت خواهی کرد و ما هم بخشیدیمش رفت !
امروز باید تا شهر کوت بریم که در صد کیلومتری شمال پاریس قرار داره و برای اولین روز مسافت زیادیه. مخصوصا اینکه هوا هم چندان یاریگرمون نیست . باد و بارون و ابرهای عصبانی !
ناهار کار خودشو می کنه و بعد ناهار انرژی مضاعفی می گیریم و راحت رکاب میزنیم. مسیرمون پر است از روستاهای زیبا و خونه های ویلایی بزرگ . خونه هایی که غرق در طبیعت سرسبز اطرافشون هستن. تا چشم کار می کنه سرسبزی و گل و درخت و چمن. آدم مگه تو همچین محیطی پیر میشه ! آرزو می کنم امشب تو یکی از همین خونه های قشنگ باشیم . حتما داخلشون هم دیدنیه.
اواخر مسیر پاهام کمی اسیدی شدن (یعنی حالتی که اسید لاکتیک توی ماهیچه ها جمع میشه)که حسابی اذیت می کرد. از روی زین بلند شدم و با تمام توان رکاب زدم تا اسیدها پخش بشه. هرچند خستم کرد ولی موثر بود و پاهام برگشت به حالت عادی. چند کیلومتر آخر چشمام همش توی کیلومتر شمار سیر می کنه ! بالاخره میرسیم به کوت که یه شهر خیلی کوچیکه با کوچه های خلوت و زیبا. یه ماشین جلومون ترمز می کنه که دو تا خانم داخلشن. مادر و خواهر الایزا هستن که بهمون خوشامد میگن و خونه رو بهمون نشون میدن. خود الایزا جلوی خونه ایستاده و برامون دست تکون میده.یه دختر مهربون و قشنگ با پوستی سفید و موهای طلایی ژولیده و یکم تپل ! انگار به آرزوم رسیدم چون خونه دوستمون الایزا یکی از همون خونه های قشنگه. بزرگ و جادار با معماری قدیمی که همه جور امکانات رفاهی توش هست و هر طرف که نگاه می کنی طبیعت محاطه .
میریم داخل و دوچرخه ها رو میذاریم توی گاراژ داخل حیاط. هنوز داره نم بارون میزنه و چمن ها رو می خندونه. درخت بزرگی توی حیاطه با گل های زرد که طراوت خاصی به فضا داده. خورجین ها رو میبریم داخل اتاقمون و لباسهای خیسمون رو عوض می کنیم. الایزا و خواهرش ماتیلد و مادرشون ماقتین توی آشپزخونه مشغول آشپزی اند. ماتیلد برعکس خواهرش حسابی لاغر و باریکه و لباسای تنگی پوشیده ، مادرشون سخت انگلیسی صحبت می کنه و توی صحبت هاش لهجه غلیظ فرانسوی داره ولی دستپختش خوبه ! خانواده خیلی گرم و صمیمی ای دارند و مدام دخترها با مادرشون در حال گپ و گفتن . نه تلویزیونی ، نه بازی کامپیوتری و نه حتی ور رفتن با تلفن. علی رغم این که همه جور امکاناتی هم دارن ولی ترجیح میدن وقتشون رو با در کنار هم بودن سپری کنند . خونه شون هم پر از کتابه و کتاب ها رو دم دست گذاشتن که دسترسی راحت تری بهشون داشته باشن.
شب میریم دوش می گیریم و در حالیکه خانواده دوستمون هنوز در حال بگو و بخند هستن ، به اتاقمون میریم تا استراحت کنیم. اتاق کمی سرده که البته برای ما سرد محسوب میشه چون اهالی این مناطق به این آب و هوا عادت دارند . از اونجایی که سیستم شوفاژها بصورت مرکزیه و نمیشه حرارتش رو کم و زیاد کرد ، برای راحتی خودمون کیسه خواب ها رو درمیاریم و می خزیم داخلش .