آلماناروپاجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز پانزدهم و شانزدهم)

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز پانزدهم و شانزدهم)

روز پانزدهم (بدبدرکیزا-Bad beder kesa) – آلمان

چهارشنبه 9 فروردین  96

29 مارس 2017

صبح زوده و نم نم بارون میزنه روی خاک و چمن و گلها و حسابی هوا رو باطراوت کرده. آسمون پر از ابرهای تیره ست و یه کمی هم روی زمین بصورت مه گسترده شده بطوریکه انتهای جاده رو نمیشه دید. توی سکوت دل انگیزی در حالیکه بارون انقدر آرومه که خیسمون نمی کنه ، توی جاده ای باریک و روستایی رکاب میزنیم و از هوای عالی دم صبح لذت می بریم.

پانچو ها رو هم می پوشیم که سرما نخوریم. میرسیم به یه فروشگاه و نیما میره تا کمی موز بخره چون یکی از میوه هایی ست که بخاطر خواص منحصر بفردش توی برنامه غذایی روزانه مون گنجاندیم . نیما دعوتم می کنه که کمی هم شیرینی بخوریم و دو تایی میریم داخل فروشگاه . انواع شیرینی ها با ظاهری وسوسه انگیز توی ویترین بهمون چشمک میزنن و آدم نمیتونه گولشون رو نخوره ! داخل فروشگاه و در کنار شیشه ای که به دوچرخه ها دید داره ، یه کافی شاپ کوچک درست کردن که اونجا میشینیم و مشغول خوردن شیرینی میشیم. خوشمزه بود ! قیمتش هم خوب بود ، کلا توی آلمان قیمت مواد غذایی خیلی مناسبه.

هرچند بارون آرومه ولی بزودی همه جاده ها خیس آب میشن و مثل یک آینه شدن که میتونیم تصویر خودمون رو توی سیاهی آسفالتش ببینیم. مثل یک رودخونه قشنگ . ولی ماشین ها خیلی سرعت دارند و راننده ها وحشیانه رانندگی می کنن. توی آلمان محدودیت سرعت وجود نداره ولی تصورم این بود که آلمانی ها باید آدم های قانون مداری باشن و رانندگی شون خوب باشه. حتی چند جا تصادف دیدیم ولی آسیب ها جدی نبودن چون اکثر ماشین ها ساخت خود آلمان هستن و کیفیت بالایی دارن.

بعد از 75 کیلومتر رکابزنی میرسیم به یک کانال بزرگ و جاده تموم میشه. از اینجا باید سوار فری بوت های خطی بشیم تا بتونیم به مسیرمون ادامه بدیم. افراد زیادی چه سواره و چه پیاده منتظر اومدن فری بوت هستن . میریم کنار پیاده ها می ایستیم که زیر یه سایه بان پناه گرفتن تا خیس نشن.

وقت ناهاره و گشنه مون شده ولی فعلا وقت خوردن ناهار رو نداریم. توی کیف فرمون یه کم خوراکی دارم که درمیارم و تا بیایم بخوریم فری بوت از راه میرسه. پیاده ها و دوچرخه سوارها قبل از ماشین ها میرن سمت اسکله . فری بوت خودشو می چسبه به لبه اسکله و درب آهنی بزرگش بوسیله قرقره های عظیمی پایین اورده میشه و هم طراز لبه اسکله قرار می گیره. میریم داخلش و تو قسمت جلوی عرشه مستقر میشیم. ماشین های کوچک و بزرگ هم میان داخل و ظرفیت فری پر میشه.

نم نم بارون دائم می باره ولی اذیت کننده نیست. رودخونه و آسمون هر دو یک رنگ شدن. هر دو سیاه و تیره. آب حسابی گل آلوده و مرغ های ماهی خوار اطراف فری در حال قیل و قال اند. پره های موتور فری بوت باعث میشه یه تعداد ماهی ها توی امواج گیج و سردرگم بشن و این همون فرصتیه که مرغ های دریایی منتظرشن تا با کله شیرجه بزنن توی آب. وقتی یکیشون موفق به صید ماهی میشه بقیه پرنده ها انقدر دنبالش می کنن تا صیدش رو از چنگش دربیارن. خلاصه اوضاع شیر توشیری دارن.

تقریبا یک ربع توی راه هستیم چون عرض رودخونه خیلی زیاده ، تقریبا سه کیلومتری میشه . مامور بلیط میاد و بهش 8 یورو می پردازیم. میرسیم به ساحل و میریم ردیف اول می ایستیم که زودتر از بقیه از آرواره نهنگ بزرگ بزنیم بیرون . وارد شهر برمرهاون (Bremerhaven)   میشیم ولی علاقه ای به پیدا کردن رستوران و اتلاف وقت برای ناهار نداریم. ترجیح میدیم یکسره تا مقصد ادامه بدیم چون ممکنه بارون شدیدتر بشه.

نیما پشت سر هم عطسه می کنه و حسابی نگرانش شدم. حتما سرما خورده و این خبر خوبی نیست. بارون یک لحظه هم قطع نمیشه ولی به هر ترتیب تا ساعت 5و نیم عصر خودمون رو میرسونیم به بدبدرکیسا که یک شهر کوچک و آروم در کنار یک دریاچه بزرگه. کنار یه مغازه می ایستیم تا نگاهی به نقشه بندازیم و محل دقیق خونه دوستمون رو پیدا کنیم که یورگن با یه عصا زیر بغلش از دور صدامون می کنه. از دیدنش بیش از اندازه خوشحال میشیم چون حالا می تونیم بریم یه جای خشک و استراحت کنیم و غذا بخوریم !

کارن همسر یورگن به همراه سه تا بچه های قد و نیم قد به استقبالمون میان و هرچند اسم بچه ها رو هم بهمون گفتن ولی هیچکدوم یادمون نموند. کارن اتاقمون رو نشون میده و خودش میره تا برامون عصرانه آماده کنه. خورجین ها رو میاریم داخل اتاق که حسابی خیس و گلی شدن ولی کارن میگه اشکالی نداره و بعدا اتاق رو تمیز می کنه. آدم های نازنینی هستن.

یه حمام آب گرم حالمون رو سر جا میاره و بعد سر میز بزرگی حاضر میشیم برای خوردن عصرانه. بچه ها ساکت و مودب نشستن سر میز و با اشتهای کامل غذاشون رو می خورن. مخلفات سر میز شامل سوپ ، کره ، پنیر ، شکلات ، مارمالاد و چیزای دیگه ست. بعلاوه یه قوری بزرگ چایی با لیوان های بزرگ ! یورگن معلمه و بخاطر شکستگی پای راستش در مرخصی استعلاجی بسر می بره. کارن هم تو کار آموزشه ولی بصورت نیمه وقت. دو تا دخترشون مدرسه میرن ولی پسر کوچکشون که با غذا خوردنش آدم رو به وجد میاره تنها سه سالشه.

با بچه ها یه دوری توی خونه شون میزنیم که خونه ای بزرگ با حیاطی بزرگتر هست. حیاط تقریبا چهار برابر خونه ست و یه فضای سبز با چند تا درخته. گوشه و کنار انواع وسایل بازی مثل تاب و سرسره و وسایل شن بازی به چشم می خوره. ته حیاط یه مرغدونی هم دارن. بعلاوه یه قفس برای خوکچه های هندی . سگ کوچولوی پشمالوشون هم هرجا میریم دنبالمون میاد و سعی می کنه پوزشو به پاهامون بماله . داخل خونه هم پر از وسایل بازیه. نه تنها تو اتاق بچه ها بلکه تو هال و پذیرایی و حتی آشپزخونه. یه قطار دراز با کلی ریل ، یه میز پینگ پنگ ، یه سکو پر از شن و وسایل مربوطه ش ، کلی توپ و لوازم موسیقی و چیزای دیگه.

این خونه فضای کافی برای بازی و رشد و نمو هر سه تا بچه رو داره بطوریکه براحتی میتونن انرژی شون رو توش تخلیه کنن و نتیجه ش همون سه تا بچه ساکت و مودبی میشه میان سر میز میشینن و برای خوردن غذاشون نیاز به التماس مادرشون ندارن !

از کارن یه داروی سرماخوردگی می خوام و در کمال تعجب کلی دارو برامون میاره. تا الانش فکر می کردم که اروپایی ها بدون تجویز پزشک دارویی بهت نمیدن ! البته داروها رو استفاده نکردیم چون یه چیزایی تو جعبه کمک های اولیه داشتیم که از همونا استفاده کردیم. قرار هم بر این شد که فردا رو هم مهمون دوستانمون باشیم تا هم ریکاوری کنیم و هم نیما برای بهتر شدن حالش استراحت کنه.

 

روز شانزدهم (بدبدرکیزا-Bad beder kesa) – آلمان

پنجشنبه 10 فروردین  96

30 مارس 2017

بعد از یه خواب راحت یه صبحانه مفصل می چسبه ! صبحونه شامل همون مخلفات عصرونه دیروزه با کمی تغییر . بعد از صبحانه با کارن راهی بیرون میشیم تا دوری در اطراف بزنیم. یه قلعه کوچک درست نزدیکی خونه قرار داره که از بیرون تماشا می کنیم و زحمت داخل رفتن رو به خودمون نمیدیم. چون حس دیدن موزه رو نداریم و ضمنا ورودیه هم داره .

میریم سمت دریاچه که بزرگ بنظر میرسه ولی کارن میگه علی رغم وسعتی که داره عمقش خیلی کمه. در عمیق ترین قسمتش بیشتر از یک و نیم متر نیست ولی بدلیل آب و هوای معتدل و باران های دائمی که باعث میشه آبش تبخیر نشه ، هیچوقت خشک نمیشه.

هوا هوای بهاریه و مثل دیروز بارونی نیست. نشاط بعد از بارونه. انگار سبزه ها و چمن ها دارن می خندن. برگ درخت ها تازه دارن جوانه میزنن و هر جا بید مجنونی هست که دلربایی می کنه. با اون موهای پریشون و عاشق پیشه ش و برگ های نورسته و عاشق کش !

چند تا بچه توی پارک کودک مشغول تاب بازی اند و بزرگترها یا دارند پیاده روی می کنند یا سگ هاشون رو می برند هوا خوری.با کارن سری به مرکز شهر میزنیم که سمت دیگه ی خونه ست. درسته که شهر کوچکیه ولی چند تا فروشگاه بزرگ داره فراتر از احتیاجات مردمش کالا ارائه می کنه. چرخی توی فروشگاهها میزنیم و می بینیم حیفه تا آلمان بیای و یه وسیله برقی اورجینال نخری. کمی قیمت ها رو مقایسه می کنیم و نهایتا دو تا مسواک برقی می خریم که هر کدوم 25 یورو آب می خوره.

کارن عجله داره که برگرده و یورگن رو ببره فیزیوتراپی. باهاش خداحافظی می کنیم و فرصت خوبی داریم تا بریم به دونر کبابی سر خیابون که حسابی چشمک میزنه. شکم ما با عصرونه دیروز و صبحونه امروز گول نخورده و نیاز داریم یه غذای حسابی بخوریم. صاحب رستوران یه ترکیه ای هست که وقتی نیما باهاش شروع می کنه به ترکی حرف زدن حسابی خوشحال میشه و باهامون گرم می گیره. آلمان کشوریه که توش ترکیه ای های زیادی زندگی می کنن. بعد از جنگ و برای تامین نیروهای کاری ، مهاجران زیادی از ترکیه به اینجا اومدن و ساکن شدن و حتی توی مجلس برای خودشون نماینده هم دارن.

برمی گردیم خونه و عصرانه آماده ست. ولی ما سیریم و به منظور رعایت ادب کمی با میزبانمون همراهی می کنیم و بیشتر حرف میزنیم تا مشخص نشه کم خوردیم ! بعدش نیما و یورگن با دو تا دخترها یه ست فوتبال دستی بازی می کنن و بهشون می بازن !

بقیه روز نیما سرش توی لپ تاپه تا برای بقیه روزهای سفرمون برنامه ریزی کنه و با دوستانمون از طریق ایمیل تماس بگیره. کار سختیه ولی نیما بخوبی از پسش برمیاد . بخاطر برنامه ریزی های دقیق نیماست که با آسودگی سفر می کنیم و از همه لحظاتمون لذت می بریم.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + نوزده =

بستن
بستن