اروپاجهانگردیدانمارکسایکل توریسم
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز نوزدهم)
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز نوزدهم)
روز نوزدهم (هرنینگ-Herning) – دانمارک
یکشنبه 13 فروردین 96
2 آپریل 2017
بعد از صبحانه بسمت مرز راهی میشیم
که کمی بالاتر از خلیج توی 5 کیلومتری شهر و در سمت شمال قرار گرفته. پشت سر دو نفر که مشغول ورزش دو هستند رکاب میزنیم که متوجه میشیم داریم از مرز رد میشیم. اون دو نفر به راه خودشون ادامه میدن تا به بقیه ورزششون در کشور دانمارک بپردازن ! ما هم توقف می کنیم تا چند تا عکس بگیریم . برای مسیر ماشین رو یه گیت گذاشتن که سربازی داخل کابینش نشسته و پاسپورت راننده ها رو چک می کنه. برای ما هم بعنوان خوشامدگویی دستی تکون میده و جوابشو میدیم.
امروز توی ایران روز طبیعت نامگذاری شده و یکی از روزهاییه که بشدت ازش متنفریم ! امروز مردم میهن عزیزمون میافتن به جان طبیعت و یه جای سالم توی بدنش باقی نمیذارن ! سالهاست که در قانون خودمون این روز رو تحریم کردیم و همواره سعی کردیم برای نجات جان طبیعت مبارزه کنیم. با ورودمون به دانمارک متوجه افرادی میشیم که کیسه زباله هایی در دست مشغول جمع آوری زباله های اطراف هستند. هرچند مقدار این زباله ها خیلی کمه و اصلا به چشم نمیاد ولی این آدم ها که گاها خانوادگی مبادرت به جمع آوریشون می کنن نمونه کامل یک شهروند یا بهتر بگم یک انسان مسئول هستند. با دیدگانی حسرت بار و سپاسگزار بهشون لبخند میزنیم و از کنارشون رد میشیم.
طبیعت اینجا کاملا متفاوت با کشورهایی ست که قبلا ازشون گذر کردیم. همه جا مناطق استپه. سرزمین هایی تقریبا هموار که پوشیده از ماسه ست. انگار اینجا اصلا خاک نداره ولی کشاورزی رونق داره. برای درست کردن زمین های کشاورزی یه لایه خاک روی ماسه ها ریختن و بذر کاشتن. ناهمواری ها در حد تپه های کم ارتفاعیست که البته گاهی شیب های تندی دارند و موش های کور حساب نقطه به نقطه شون رو رسیدن و حسابی سوراخ سوراخشون کردن. همه جا خونه های ویلایی با وسعت زیاد به چشم می خوره و وضعیت جاده ها عالیه. دیگه خبری از جاده های دوچرخه درب و داغون آلمانی نیست و آرامش خاصی همه جا حاکمه.
دانمارک یک شبه جزیره ست که از هر طرف در میان آبها محصور شده و پیدا کردن ساحل های زیبای دم دستی خیلی کار راحتیه. مرکزش شهر کپنهاگ در مجاورت دریای بالتیک قرار گرفته و براحتی با تمام کشورهای اسکاندیناوی و حوزه بالتیک و خود آلمان ارتباط دریایی داره. مخصوصا خیلی نزدیک به کشور سوئده و بیشترین جمعیت کشور رو در خودش جای داده. ولی مسیر ما از جنوب به سمت شماله و این شهر توی مسیرمون نیست. جایی که امشب باید خودمون رو بهش برسونیم هرنینگ نام داره که صد و خورده ای کیلومتر راهه.
موقع عصر میرسیم به هرنینگ و آدرس منزل دوستمون رو پی می گیریم که سر از یک جای صنعتی درمیاریم. برمی گردیم به نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس تا از دختری که اونجا نشسته و منتظر اتوبوسشه کمک بگیریم. ازش می خوایم با دوستمون پیتر تماس بگیره و آدرس دقیق رو بپرسه که اونم با خوشرویی این کار رو برامون انجام میده. آدرس رو روی نقشه مارک می کنه و بنده خدا از اتوبوسش هم جا می مونه ولی اصلا ناراحت این قضیه نیست .
دنبال آدرس میریم تا مرکز شهر ولی هنوز هم نمیشه خونه رو پیدا کرد. از چند نفر می خوایم که با پیتر تماس بگیرن . اولی میگه تماس تلفنی خیلی گرونه و الان هم گوشیش شارژ نداره و به نوعی حالیمون می کنه که برای زنگ زدن پول می خواد ! دومی میگه که اصلا تلفن نداره و سومی هم میگه خیلی پیره و انگلیسی بلد نیست ! نفهمیدیم این جماعت چه مرگشونه ولی نهایتا از یک مغازه دار کمک می گیریم که با کمال میل زنگ میزنه و بعدا می فهمیم طرف ترک هست.
پیتر رو در یک کافی شاپ پیدا می کنیم که همراه با دوستش منتظر آماده شدن قهوه هاشون هستن. برای ما هم سفارش دادن که با کمال میل ازش استقبال می کنیم . جفتشون اهل انگلیس هستند که برای کار به دانمارک اومدن. پیتر تقریبا همسن ماست و یه سفر دور دنیا رو در 380 روز رفته . یه سایکل توریست تمام عیاره و آدم باهاش خیلی راحته. یه سایکل توریست میدونه احتیاجاتت چیه و کلی موضوع هیجان انگیز وجود داره که میتونیم در موردش صحبت کنیم. نه فقط سوال و جواب های تکراری و خسته کننده !
با پیتر میریم خونه ش که همون نزدیکی هاست. باید بریم بالای پشت بوم ! خونه ش بالا سر یه خونه دیگه ساخته شده و ورودیش از پشت ساختمان طبقه اوله که با یه راه پله میشه بهش رسید. کمکمون می کنه تا وسایلا و دوچرخه ها رو از پله ها ببریم بالا. خونه بزرگیه ولی همش مال خودش نیست. اونجا با چند نفر دیگه هم خونه ست که اونها هم برای کار و تحصیل اومدن دانمارک. یکیشون دوست دختر خودشه به اسم لی لی و اهل مجارستانه. دومی اسمش می هایی هست و سفرهای زیادی رفته. ایران هم اومده و تو بساطش چای ایرانی هم پیدا میشه. نفر چهارم رو زیاد ندیدیم ولی همشون خیلی مودب و خونگرم بودن و ما اونجا مثل یه همخونه بودیم براشون.
پیتر رفت و از فروشگاه یه چیزایی برای شام خرید و مشغول پخت و پز شد. رفتم کمی کمکش کردم و نیما هم توی لپ تاپ بود تا چند تا ایمیل بفرسته. یه چیزی شبیه لازانیا پختیم که یه لایه سیب زمینی له شده روش رو پوشونده بود و داخلش انواع سبزیجات رو داشتیم. روی هم رفته طعمش بدک نبود.
قصد داشتیم دو روز توی هرنینگ بمونیم تا یک روزش رو به استراحت و ریکاوری سپری کنیم ولی با وجود اینکه پیتر و دوستانش آدم های خوب و با محبتی هستن ولی چندان احساس آسایش نمی کنیم . بنابراین به دوستانمون در شهرهای بعدی ایمیل میزنیم ولی هیچکدوم به ایمیل جواب نمیدن و اکثرا پیام گذاشتن که در صورت نیاز باهاشون تماس گرفته بشه. زحمت تماس ها رو پیتر می کشه و با چند نفر صحبت می کنه. به این ترتیب تا چند روز آینده جا و مکانمون مشخصه و مشکل هاست نداریم.