اروپاجهانگردیدانمارکسایکل توریسم

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیستم)

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیستم)

روز بیستم  – دانمارک

دوشنبه 14 فروردین  96

3 آپریل 2017

امروز تو ایران روزیه که یا باید بری سر کار یا سر درس و مشق ! من باب ستمی که در روز 14 فروردین به اهالی کارمند و محصل روا داشته شده چه مصیبت نامه هایی که نقل نکردن و چه مویه ها که نرفته ! ولی من هزاران کیلومتر با این مظلمه فاصله دارم و لازم نیست غصه بخورم عوضش هرچه از دستم برمیاد توی تلگرام به همکارام زبون درازی می کنم و دلشونو می سوزونم !

یه روز آفتابی و خوش آب و هوا رو در پیش رو داریم و مسافت امروزمون نود و خورده ای کیلومتر بیشتر نیست. یکی از اون روزهای خوب و دلپذیر. ابتدای مسیرمون کمی سربالا و سرپایین در پیش داریم و گویا در مناطق وسط دانمارک همه جا همینجور تپه ماهوره. بیشتر جاها مسیر اختصاصی برای دوچرخه سوارها موجوده که کاملا دور از جاده های اصلیست و اغلب از وسط جنگل ها می گذره. مسیرها خلوته و حتی یه دوچرخه سوار هم نیست مزاحممون بشه !

از جاده ای جنگلی عبور می کنیم و به علت مرطوب بودن جنگل تعداد زیادی حلزون ریختن توی جاده. البته تا بیایم و متوجهشون بشیم احتمالا چندتایی رو زیر چرخ دوچرخه ها به کشتن دادیم. بقیه مسیر همش چشممون به زمین دوخته شده تا از وسط حلزون ها لایی بکشیم و لهشون نکنیم. یکیشون رو نیما میذاره روی کیف فرمون تا بلکه سرشو از صدفش بیاره بیرون و بتونه عکسشو بگیره.

میرسیم به Viborg که شهر بزرگیه و امیدواریم یه رستوران غذای حلال توش پیدا کنیم. یه رستوران سوری پیدا می کنیم و ساندویچ سفارش میدیم. ولی ساندویچها تا حدودی کوچک هستن و نونشون حجیم نیست. خود سوری ها نونش رو توی تنور پختن که یه چیزی شبیه تافتونه ولی نرم تر.

میزبان امشبمون بهمون ایمیل زده بود که ساعت 5 و نیم از سر کار برمی گرده و ما باید جوری برنامه ریزی می کردیم که همون موقع برسیم به منزلش. ولی مسافتمون کوتاه بود و اغلب مسیر هم صاف ، بطوریکه هر چه قدر تلاش کردیم که وقت رو کش بدیم و حتی ناهارمون رو کلی کش دادیم ولی بازم ساعت 4 بود که دیدیم جلوی در خونه ینس هستیم.منزل ینس (jens) و همسرش یه خونه ویلایی بزرگ مابین دو تا روستاست که سرتاسر پر شده از زمین های کشاورزی و درختان تک و توک. با دیدن این خونه بود که به معنی دقیق کلمه countryside پی بردم !

داخل خونه نمیشیم و مسیر رو تا روستای بعدی ادامه میدیم. توی زمین های کشاورزی ، کشاورزان با ماشین آلات مخصوص مشغول کارهاشون هستن و پشت سر هر تراکتوری که داره زمین ها رو شخم میزنه یه دسته بزرگ از کلاغها مشغول قیل و قال و ارتزاق کرم های خاکی هستن. میشینیم روی چمن های کنار جاده و مشغول گوش دادن به آهنگ میشیم و نهایتا ساعت 5 برمی گردیم خونه. ینس توی حیاطه و با دیدنمون به استقبالمون میاد. یه مرد میانسال با موهایی که کمی سفید شده . میریم داخل و ما رو بسمت طبقه بالا راهنمایی می کنه که اتاقمون رو نشون بده. همه قسمت های خونه از چوبه و فضای زیادی در داخلش هست.

طبقه بالا یه اتاق خواب بسیار زیبا با پنجره ای رو به طبیعت سرسبز در انتظارمونه. همه جای خونه پر از وسایل بچه هاست که حالا بزرگ شدن و رفتن کپنهاگ زندگی می کنن. یه عالمه وسایل ورزشی از جمله یک قایق بزرگ بادی با کلیه متعلقاتش یه گوشه بدون استفاده موندن. عکس سه تا بچه بزرگسال این خونه به همراه نوه ها روی هر دیوار و قاب عکسی به چشم می خوره. ما تقریبا همسن بچه هاشون هستیم و اونا هم مثل بچه هاشون باهامون مهربونن. معلومه حسابی دلشون واسه بچه ها تنگ میشه.

ینس مزرعه نداره ولی یه باغچه کوچولوی زیبا داره که خونه ویلایی شو احاطه کرده و پنجره های بزرگ در هر سمت خونه ، چشم اندازی زیبا بسمت باغچه داره. محل کارش 50 کیلومتر با خونه ش فاصله داره و ینس تمام این مسافت رو که روزانه بالای صد کیلومتر میشه با دوچرخه تردد می کنه. میگه دولت دانمارک کسانی که با دوچرخه میرن سر کار رو مورد تشویق قرار میده و بهشون حقوق اضافه میده.

ینس تمام وقتش رو در اختیارمون گذاشته و حتی دوست داره ما رو برای گردش ببره بیرون. با ماشین میریم تا گشتی در اطراف بزنیم ولی چون در نزدیکی خونه جای دیدنی نیست ، ینس مسافت های طولانی رو رانندگی می کنه تا جاهایی که مد نظرشه بهمون نشون بده. اول میریم سراغ همون روستایی که برای وقت کشی رفته بودیم سراغش ! رستورانی رو نشون میده که گویا یه سری اتفاقات مافیایی توش افتاده و حالا مخروبه شده . بعد میریم به یه دریاچه زیبا که جهت اجرای مسابقات قایقرانی مورد استفاده قرار می گیره. فضای آرومی داره و اطرافش چند تا خونه ویلایی دیده میشه. ینس به یه خونه که به چشم انداز زیبایی از دریاچه اشراف داره ، اشاره می کنه و میگه خیلی دوست داره اون خونه مال خودش باشه. می خواستم بهش بگم : تو کجایی درین بحر تماشا و ما کجا . ولی نگفتم !

آفتاب داره غروب می کنه و دریاچه فرصت مغتنمی بدست میده که از مناظر زیباش عکاسی کنیم. بعد میریم یه منطقه ای که سنگ بزرگی وسط جنگل قرار گرفته و داخل سنگ به اندازه یه اتاق بزرگ کنده شده. ماجراش برمی گرده به همون گروه مافیایی که بعد از تیراندازی توی رستوران اومدن اینجا پنهان شدن و آخر سر همون جا کشته و دفن شدن و تعدادشون به 62 نفر میرسه . البته برای ما ماجرای جالبی نیست ولی برای میزبانمون که داره تلاش می کنه تا به مهموناش خوش بگذره احترام زیادی قائلیم و همه داستانشو گوش میدیم.

دوست دارم هونجا توی جنگل بمونم و از غروب خورشید که رنگ های داغ فریبنده شو از لابلای درختا به رخمون می کشه ، عکاسی کنم. ولی ینس یه جای دیگه رو هم می خواد نشون بده و ناچار باید غروب زیبا رو از داخل ماشین تماشا کنیم. میریم به ساحل یه دریاچه دیگه که تعداد زیادی مراکز تفریحی اطرافش ساختن. از پله هایی باریک و بلند و طولانی بالا میریم تا به بالاترین نقطه تپه کناری برسیم و منطقه رو از اونجا تماشا کنیم. آفتاب انقدری پایین رفته که دیگه نشه عکس خوبی گرفت. ینس یه منطقه رو نشون میده و میگه 35 سال پیش اونجا کلی درخت بوده و حالا تبدیل به هتل و اسکله شده. می خواستم بهش بگم در کشور من طی 35 سال گذشته یه دریاچه اندازه کشور تو نابود شده و مادر طبیعت از دست ستم هایی که به جنگل و کوه و حتی بیابانش روا داشتیم کمر راست نمی کنه. ولی بازم نگفتم !

برمی گردیم خونه و همسر ینس برامون لازانیا پخته و سالاد خوشمزه ای رو آماده کرده که برای اولین بار دیدم داخل سالاد قطعات میوه ریخته شده. عوض ناهارمون رو سر شام درمیایم و با میزبان های مهربان و دلتنگمون تا ساعت ها گپ میزنیم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده + 10 =

بستن
بستن