اروپاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیهلند
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز دهم)
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز دهم)
روز دهم (روتردام-Rotterdom) -هلند
جمعه 4 فروردین 96
24 مارس 2017
امروز باید یه فکر اساسی برای زانوی خسته و رنجور من بکنیم چون دیگه به هرگونه فعالیتی جواب رد میده. امروزم فرصت استراحت داریم چون می خوایم توی روتردام بمونیم و ریکاوری کنیم. صبح بعد از صبحانه راهی خیابون های اطراف خونه میشیم و از روی جی پی اس که محل داروخونه ها رو نشون میده میریم سمت آدرسشون. خیابون ها خلوت و آرومه و صدای پرنده هایی که روی شاخه های درختا نشستن حس خوبی به آدم میده.
اولین داروخونه چیزایی که می خواستیم رو نداشت . مسئولش یه دختر محجبه بسیار زیبا بود که خیلی با حوصله به حرفامون گوش میداد و وقت زیادی رو برای جستجوی داروهایی که خواسته بودیم صرف کرد. داروخونه هم خیلی شیک و تمیز بود و آنچه توجه رو جلب می کرد این بود که تمام ساختمان ها و مخصوصا اینجور جاهای عمومی کاملا برای معلولین مناسب سازی شده بودند. درب های ورودی عرض زیادی برای عبور ویلچر داشتن و همگی اتومات عمل می کردن.
چند تا خیابون میریم بالاتر و تو یه داروخونه دیگه هرچی لازم داریم رو پیدا می کنیم. یه خانم مو بلوند زیبا و مهربانی با حوصله داروها رو میاره و برای مقاسیه چندین مدل از یک دارو باهامون همراهی می کنه تا نهایتا بهترین دارو رو انتخاب کنیم. چیزایی که می خوایم شامل کپسول امگا 3-6-9 و کپسول گلوکوزامین هست که هر دو مفصل سازند و برای دردهای مفصلی کاربرد دارند. استفاده همزمان این دو دارو میتونه مفاصل آسیب دیده رو در کمترین زمان ترمیم کنه و بهتره توی برنامه های سنگین و طولانی مدت حتی اگر دردی هم نباشه از همون ابتدای برنامه مورد استفاده قرار بگیره تا مفاصل تقویت بشن. علاوه بر داروها یک ژل ضد درد مخصوص زانو هم گرفتیم که محکم کاری کرده باشیم. برای ترمیم سریعتر هر روز باید دو تا امگا صبح و دو تا شب مصرف کنم و گلوکوزامین هم صبح و عصر یکی کافیه. برای کل داروها 54 یورو پرداخت کردیم که بنظرم از ایران ارزونتره.
هانه که توی یک مرکز خیریه کار می کنه و هر روز بیشتر از چند ساعت لازم نیست سرکاربره. نصف هفته رو هم تعطیله ! بعد از ظهر وقت داره تا با هم بریم دوری در اطراف بزنیم و ترجیحا پیاده میریم تا زانوی من استراحت کنه. ابتدای مسیرمون یک پارک خیلی بزرگ و زیباست که چندین دریاچه کوچک رو در خودش جای داده و قرار میشه موقع برگشت وقت بیشتری برای پارک بذاریم. مستقیم میریم سمت یه آسیاب بادی بزرگ که از شانس ما پره هاش می چرخه چون این آسیاب ها فقط هفته ای یک روز و بصورت نمادین کار می کنند.
درست مثل مناظر توی کارت پستال می مونه ! یه آسیاب بادی فانتزی وسط یه تپه سبز رنگ که یه رودخونه خوشگل هم از کنارش می گذره. تازه فانتزی ترین بخش این منظره مردیه که بعنوان آسیابان کار می کنه. درست مثل همون شخصیت های کارتونی نوستالوژیک که آدم رو می بره به قعر خاطرات کودکی. اونجایی که توی یک تلوزیون کوچک سیاه و سفید با لذت تمام چنین چیزهایی رو در قالب کارتون تماشا می کردیم.
هانه که در چوبی کوچکی رو که پشت آسیاب قرار داره رو چند بار دق الباب می کنه و چون کسی جواب نمیده میره داخل و ما هم پشت سرش. مرد آسیابان از پله های چوبی پایین میاد و پلکان با هر قدمش صدای جیرجیر میده که البته تو صدای حرکت چرخدنده ها چندان مشخص نیست. لین مرد آسیابان یه مرد درشت اندام و میانساله با کلی ریش و سبیل سفید و بلند و لباسهای سرهم پوشیده که مندرس هستن . لباسهایی که نشون میده این مرد کارش همینه و صرفا جهت تفریح توی این آسیاب کار نمی کنه. مشخصا مرد پولداری هم نیست چیزی که آدم انتظارشو نداره. خیلی ساده و دلنشین که حس قشنگی به آدم میده.
لین اصلا انگلیسی بلد نیست و البته نیازی هم بهش نداره. وقتی می بینه از دیدن آسیاب بادی خیلی ذوق کردیم خودشم خیلی ذوق می کنه ! و شروع می کنه به نشون دادن قسمت های مختلف ساختمان و روش کار هر قسمت رو بهمون عملی نشون میده. اصلا فکرنمی کردم داخل یه آسیاب انقدر دم و دستگاه باشه. طبقه به طبقه از همون پلکان چوبی زیبا میریم بالا و مثل بچه های کوچکی که بردنشون شهربازی به هر سوراخی سرک می کشیم و با دقت به زیر و بم چرخدنده ها نگاه می کنیم و هی عکس و فیلم می گیریم. لین هم حسابی کیف می کنه !
هانه که چیزایی که لین میگه رو برامون ترجمه می کنه. خوب این آسیاب ها با چهارتا پره غول پیکرشون و با انرژی باد کار می کنن. توی طبقه دوم یه سکوی مدور وجود داره که مثل سکان کشتی می مونه. میشه با کمک سکان جهت پره هارو مطابق حرکت باد عوض کرد . تو طبقه سوم دانه های گندم یا هر دانه دیگه رو میریزن توی مخزنی که یک آسیاب کن بزرگ بهش وصله و با حرکت چرخ دنده ها توی طبقه چهارم این آسیاب به حرکت درمیاد و دانه ها رو پودر می کنه. پودر یه مسیر رو طی می کنه و میریزه داخل گونی هایی که لین براشون آماده می کنه. و تمام این دستگاهها که توصیفش رفت از چوب ساخته شدن.
با لین خداحافظی می کنیم و میریم داخل پارک. یه قسمت بزرگی رو جدا کردن و توش پارک حیوانات اهلی رو درست کردن و از درب ورودیش مشخصه که مخصوص بچه هاست. یه ایده جالب که بچه های کوچک براش سر و دست می شکنن چون هم میتونن توش تفریح کنن و هم با کلی حیوانات اهلی آشنا بشن و چیز یاد بگیرن. توی قفس های تر تمیز و مرتبی از هر گونه حیوانات اهلی از جمله انواع ماکیان ، خرگوش ، گاو و گوسفند ، اسب و خوک و خیلی چیزای دیگه قرار دادن و بچه ها با ذوق و شوق میرن سر قفس های مختلف تا حیوانات رو ناز کنن. و البته جالب تر خود بچه ها هستن چون از هر نژادی و هر قومی میشه توشون پیدا کرد .
داخل پارک مسیرهایی رو در میان چمن های سرسبز و گل ها ودرختان درست کردن تا مردم بیان و در آرامش به ورزش و پیاده روی بپردازند. از کم عرض بودن این مسیرها مشخصه که اساسا قرار نیست هیچ ماشینی بیاد داخل پارک و آرامش اونجا رو بهم بزنه. هرچند اغلب این مسیرها خیلی طولانی اند و در توان هر کسی نیست که بتونه این همه پیاده روی کنه.
گذرمون از کنار رودخونه ست جائیکه درخت ها به شکوفه نشستن و منظره زیبایی رو بوجود آوردن و کنارشون برکه بزرگی پیداست. از وسط نیزارها عبور می کنیم تا بتونیم از قوهایی که داخل برکه مشغول شنا هستند عکاسی کنیم.
سرخوش از لذت هایی که امروز نصیبمون شده برمی گردیم خونه و آدریان و برادرش رو می بینیم که هی سیگار می کشن و راجع به یه موضوع کاری با هم جلسه گذاشتن. میریم داخل حیاط که یه اجاق هیزمی کنار دیوارش هست. آدریان هیزم ها رو میریزه داخل اجاق و آتش قشنگی درست می کنه. ماریتای زیبا چند تا صندلی برامون میاره و گویا فکر هیجان انگیزی توی کله شه که حسابی ذوق کرده. مارشمالو !
ماریتا یه بسته مارشمالوی حلال خریده و چند تا سیخ هم آورده که به روش ابداعی خودش مارشمالوها رو توی آتیش نرم کنیم و بخوریم. ماریتای خوش فکر دوست داشتنی ! بدون این که خودش بدونه من رو می بره به دوره نوجوانی زمانی که کتاب های شل سیلوراستاین رو با ولع می خوندم . توی یکی از کتابهاش شیری بود که مثل انسان ها رفتار می کرد و عاشق مارشمالو بود. ولی من نمیدونستم مارشمالو چیه تا این که امروز و کنار این آتش زیبا چشیدمش.
بعد از شام یکی از همکاران آدریان به دیدنمون میاد. کورش یه ایرانیه و وقتی از آدریان شنیده که مهمونای دوچرخه سوار ایرانی داره قرار گذاشته که بیاد و باهامون آشنا بشه. خوشحال بودیم که یه هموطن رو می بینیم و از اینکه برای دیدنمون وقت گذاشته حس خوبی داشتیم. کورش با یه بسته شیرینی خوش رنگ و لعاب سر میرسه و بعد کمی گپ و گفت متوجه میشیم می خواد باهامون یه مصاحبه انجام بده و هدفش تبلیغات برای یه مجتمع تجاری توی بابلسره! حسابی خورد تو ذوقمون. ما چی فکر می کردیم و طرف چی از آب دراومد. حتی آدریان هم از این رفتار کورش ناراحت میشه و ردش می کنه بره.
شب آدریان فرصت بیشتری داره تا باهم بیشتر آشنا بشیم. اهل اوکراینه که کشوری کوهستانی و سرسبز محسوب میشه و از طرف جنوب به دریای سیاه وصل میشه. همه اینا یعنی مناظر فوق العاده زیبایی داره و آدریان اصرار داره که حتما یه سری به وطنش بزنیم. ولی اوکراین جزو شنگن نیست و فعلا برنامه ای برای رفتن به اونجا نداریم.