اروپاجهانگردیدانمارکسایکل توریسم
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و یکم)
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و یکم)
روز بیست و یکم (ربیلد -Rebild) -دانمارک
سه شنبه15 فروردین 96
4آپریل 2017
دیروز به ینس گفتیم که می خوایم صبح کمی دیر حرکت کنیم و لازم بود راه حلی برای تحویل دادن کلیدها بهمون ارائه کنه . چون خودش و خانمش صبح زود میرن سر کار و بعدش دیگه همدیگه رو ملاقات نخواهیم کرد. ینس کلیدها رو داد بهمون و روش قفل درهای ورودی رو یه بار با هم تمرین کردیم و قرار شد موقع رفتن کلیدها رو بندازیم توی صندوق پستی جلوی خونه. البته بدمون نمی اومد یه روز دیگه هم به عنوان ریکاوری اینجا بمونیم ولی ترجیح دادیم ادامه بدیم و در عوض مسافت کمتری رو رکاب بزنیم.
برای امروزمون تا شهر ربیلد (Rebild) تنها 50 کیلومتر راه داریم برای همین نیازی نیست صبح زود راه بیافتیم. برای اولین بار تا ساعت 8 می خوابیم ! و بعد با ترتیب دادن یک صبحانه مفصل ، حسابی از خودمون پذیرایی می کنیم. یکی از انواع صبحانه هایی که بیشتر اینجا می خورن مخلوطی از دانه های مختلف یا چیزهای طعم دار مقوی شبیه اسنک با ماست های میوه ای هست که ما هم طرفدارش شدیم . خونه ینس پر از اسنک های مختلفه که خانومش دیشب همه شون رو دم دست گذاشته تا برا صبحانه بخوریم. از این بی تعارف بودنشون خیلی خوشمون میاد. آدم تکلیفش با همه چیز مشخصه !
میزنیم به راه و تمام مسیر پنجاه کیلومتری مون تپه ماهورهایی با شیب تنده . عجله ای برای رسیدن نداریم و زمان زیادی رو برای عکاسی توی جنگل صرف می کنیم. این جنگل در اواخر مسیرمون قرار گرفته ولی جاده اصلی از داخلش نمی گذره. مشابه این جنگل رو توی دانمارک زیاد دیدیم ولی از جاده نمیشه درک درستی از زیبایی اون بدست آورد. برای همین راهمون رو کج می کنیم و میریم به اعماق تاریک جنگل های سوزنی. برای رسیدن به این مکان مجبوریم از جاده های خاکی عبور کنیم که کمی هم خیس و پر از گیاه و خورده چوبه.
درختان بلند با برگ های سوزنی در تعداد زیاد و فاصله های کم کنار همدیگه قرار گرفتن و وقتی به داخل جنگل نگاه می کنی چیزی جز تاریکی نمی بینی. جاده های داخلی جنگل همگی خاکی هستن و مناسب برای پیاده روی. ورودی جاده ها هم با موانعی بسته شده که مطلقا هیچ ماشینی نتونه بیاد داخل و همین باعث دوچندان شدن آرامش داخل جنگل شده. مسیرهای داخل جنگل بطور کامل روی نقشه جی پی اس مشخص هستن و نیازی نیست راه رفته رو برگردیم.از یه مسیر دیگه ادامه میدیم تا نهایتا از جنگل خارج میشیم و میرسیم به مسیر اصلی.
ظهر میرسیم به شهر کوچک و آرام ربیلد و خیلی زود از وسط شمشادهای بلند موفق میشیم خونه دوستمون کارین رو پیدا کنیم. یه خونه کوچک دو خوابه که در کنار هفت هشت خونه مشابه در یک منطقه قرار گرفته. کارین یک زن مسن و تنهاست که در نظر اول خیلی سرد و تعارفیه. ولی تجربه ثابت کرده عقیده ی نظر اول بدرد بخور نیست .
وسایلامون رو میذاریم توی یکی از اتاق خواب ها و لباسامون رو عوض می کنیم تا لباس های چرک رو بریزیم داخل ماشین لباسشویی. تنها بودن کارین به نفع منه و میتونم بعد از مدت ها شالم رو دربیارم و توی خونه آزادانه بگردم ! کارین مشغول درست کردن غذاست که به بهانه کمک میرم و کمی با هم مشغول صحبت میشیم. آدم کم حرفیه ولی اصلا سرد نیست. تعارفی هم نیست ولی در مورد هر چیزی نظرمون رو می پرسه تا یه وقت باعث ناراحتی مون نشه. مدت زیادی که با هم مشغول گپ زدن هستیم احساس می کنم این موجود تنها ، دوست داشتنی تر از اونیه که آدم فکرشو می کنه. مثل اینکه تا ماه بعد خواهر کارین به همراه یه گروه تحقیقاتی قراره بره ایران و به کارین سپرده از ما سوالایی راجع به طرز پوشش و رفتارهای اجتماعی در ایران بپرسه. منم نیما رو صدا می کنم تا بصورت عملی به کارین نشون بدیم که خانم ها چطوری با آقایون سلام علیک می کنن و نیازی به دست دادن نیست(می خواست بدونه از راه دور باید دست داد و یا نزدیک ). بهش توضیح میدم که نیازی نیست برای حفظ حجاب خودشو پتوپیچ کنه (یه بار یه خارجی رو تو ایران دیدم پتو روی سرش بود چون بهش گفته بودن ایران حسابی بگیر و ببنده) ! بعنوان یه خارجی داشتن روسری و بلوز آستین بلند و شلوار کافیه. این گروه تحقیقاتی قراره بیاد جنگل های شمال راجع به درخت ها تحقیق کنه که آیا درخت های دانمارک که اصلاح شده و دارای خاصیت رشد سریع هستن میتونن تو جنگل های ایرانم رشد کنن یا نه.
کمی پیتزا درست می کنیم به همراه سالاد و ماهی بعنوان عصرانه می خوریم. خودش کم غذاست و غذای کمی هم درست کرده. ما هم هرچند سیر نشدیم ولی به روش نیاوردیم . بعد از عصرانه دعوتمون می کنه که باهاش بریم به یه اجرای گروه سرود. البته قبل از اومدن ما توی ایمیل بهمون توضیح داده بود که ساعت 6 باید بره بیرون و این نشون میده که چقدر آدم مبادی آدابیه و از روی احترامی که به مهمونش قائله حتی کوچکترین جزئیات برنامه روزانه ش رو برامون شرح داده بود که ما هم طبق این اطلاعات برای خودمون برنامه ریزی کنیم.
نمیدونستیم قضیه از چه قراره ولی بهتر از توی خونه موندنه . پس باهاش راهی میشیم و پیاده میریم به یک سالن بزرگ که عده زیادی روی میزهای غذاخوری مشغول تدارک غذا و نوشیدنی به تعداد زیاد هستن . با تعدادی از دوستان کارین که اونا هم همگی مسن اند سلام علیکی می کنیم و کم کم همه گروه یه جا جمع میشن. بیشتر از بیست نفرن و خانم ها اکثریت رو تشکیل میدن. کارین ما رو به دوستانش معرفی می کنه و چند دقیقه ای باهاشون گپ میزنیم. همگی شاد و پر انرژی هستن و برای کاری که انجام میدن خیلی هیجان دارن. کارین میگه حدود سه ماهه که سه تا سرود دسته جمعی رو دارن تمرین می کنن تا امروز توی سالن برای مهمان ها اجراش کنن.
البته مهم نیست مهمان ها کی هستن و نظرشون راجع به سرود ها چیه . مهم اینه که توی شهری به این کوچکی ، افراد مسن و اغلب بازنشسته دور هم جمع شدن تا یه کار نشاط آور رو در کنار هم تجربه کنن. خوندن سرود اون هم بصورت دسته جمعی روحیه فوق العاده ای به این آدم ها داده و این فعالیت تونسته روزانه دو ساعت از وقتشون رو به بهترین نحو پر کنه.
بعد از اجرا در حالیکه اعضای گروه از فرط خوشی و هیجان در پوست خودشون نمی گنجن از دوستان پیر و سرخوشمون خداحافظی می کنیم و برمی گردیم خونه. باد تندی میوزه و کم مونده لباسهایی که توی حیاط آویزون کردم تا خشک بشن رو با خودش ببره. لباس ها رو جمع می کنم و میرم تا زودتر بخوابیم.