آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز چهاردهم)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)
روز چهاردهم – Murudeshwara
دوشنبه 21 اسفند 96
12 March 2018
فکر می کردیم فقط خودمون سحرخیزیم ! ولی صبح قبل طلوع آفتاب که از چادر زدیم بیرون عده زیادی رو مشغول پیاده روی و در حال انجام نرمش های صبحگاهی دیدیم. با دیدن این صحنه صبحمون هم بخیر شد !
امروز یه مسیر طولانی و سخت در پیش رو داریم چون علاوه بر پستی و بلندی هایی که توی مسیرمون هست یه جاده نصفه نیمه در اختیارمونه که باعث میشه سر نیم متر آسفالت با راننده تریلی ها رقابت کنیم ! ولی چون در برابر ماشین های عظیم اونها موجودات کوچک و بی نوایی بیش نیستیم ناچارا چند باری میزنیم به خاکی چون وقتی دو تا تریلی از هم سبقت می گیرن دیگه جایی برای ما نمی مونه . ضمنا جاده امروزمون اصلا سایه نداره و نمیتونیم جایی برای استراحت کردن توقف کنیم.
اولین پنچری برنامه رو امروز داریم که وسایلا رو می بریم زیر یه سایبون که مال یه دکه کوچک و محقره و در و پنجره ش تخته شده . هند با وجود اینکه خیلی هم کشور تمیزی نیست و انبوه زباله ها رو توی جای جای شهرها و اطراف جاده ها میشه مشاهده کرد ولی با این حال توی جاده چیزی که تایر رو پنچر کنه وجود نداره. حتی شیشه هایی که اطراف جاده ریختن هم باعث پنچری نمیشن. گویا جنسشون شیشه معمولی نیست. نیما زیر آلاچیق تمام وسایلا رو از دوچرخه جدا کرده و با حوصله مشغول درآوردن تایره. این جور مواقع من کار زیادی ندارم انجام بدم. ازش چند تا عکس می گیرم و میرم پشت ساختمون ببینم میشه دستشویی پیدا کرد. اتفاقا یکی هست و آب هم داره. کسی اطراف نیست ازش اجازه بگیرم. فقط چند تا گاو مشغول چریدن هستن و گاهی هم از پنجره مشبک نگاهی به داخل میندازن ! آبی که از شیر میاد آب محلیه و قابل خوردن نیست ولی حتما بدرد کار نیما می خوره. یه تشت پلاستیکی که همون حوالی هست رو پر آب می کنم و واسه نیما می برم. با این تشت راحت تر محل پنچری رو پیدا می کنه و نیازی نیست تیوب نو رو فعلا مصرف کنیم.
راه میافتیم و بعد از چند کیلومتر به امید پیدا کردن چیزی برای خوردن وارد یه بازار محلی میشیم. اول بازار پر از گل های زیبای زرد و سفید و سرخابیه. گل هایی هستن که برای مراسمات مذهبی و توی عروسی ها استفاده میشه و بصورت رشته در اومده. بیشترشون یاسمن های خوشبو هستن. گل رو که نمیشه خورد پس میریم سراغ موز که جایگزین خوبی واسه صبحانه ست. میوه های دیگه هم فراوانند ولی اغلب میوه هایی که نیاز به شستشو دارن رو نمی خریم چون شدیدا مراقبیم به واسطه آب های محلی مریض نشیم. با آب معدنی هم نمی صرفه میوه بشوری چون گرون درمیاد. جدیدا بجای بطری های کوچک از آب معدنی های 5 لیتری استفاده می کنیم که قیمتش 65 روپیه ست فقط مشکلش اینه که همه جا پیدا نمیشه و تنها توی شهرها میشه خریدش.
به یه معبد میرسیم که طرف دیگه جاده ست. راهمون رو بسمتش کج می کینم چون گویا مراسمی در حال اجراست. بیرون معبد پارچه نارنجی رنگی رو آویزون کردن و تعدادی زن و مرد اطراف یه درخت توت بزرگ مشغول دعا خوندن هستن. از کنار جمعیت رد میشیم و میریم داخل محوطه معبد. کمی به تماشای مجسمه های دیواری مشغول میشیم و بعد یه آقایی از معبد میاد بیرون و میتونیم ازش اجازه بگیریم که داخل بریم یا نه. میگه باید کفش و جورابامون رو دربیاریم و پاهامون رو با آبی که کنار درب ورودیه بشوریم. اجازه فیلمبرداری هم می گیریم که اصلا آدم های سخت گیری نیستن و برعکس خیلی هم ازمون استقبال کردن.
داخل معبد که میشیم یکی از برهمن ها مشغول کشیدن خطوط و اشکالی با رنگ های شاد و زیبا روی زمین معبده و کارش تقریبا تموم شده. دو برهمن دیگه مشغول خوندن اورادی هستن و همزمان نارگیل له شده رو میریزن توی آتشی که جلوشون قرار داره. همگی ردای نیم تنه نارنجی به تن دارن که کمر رو تا زانو پوشش میده و بعضی هاشون ساری نارنجی رنگی رو روی دوششون انداختن که کمتر برهنه باشن. ورد خوانی که تموم میشه برهمن ها میان سمتمون و با خوشرویی چند تا سوال ازمون می پرسن که نشان از علاقشون به سبک سفرمونه. براشون سفر با دوچرخه خیلی جذابه. می برن اطراف معبد رو نشون میدن که سه تا چاه عمیق در اطرافش هست . آب هایی که بعنوان تبرک توی معبدها به زائران میدن از همین نوع چاه ها بدست میاد. چند تا عکس با دوستان برهمنمون می گیریم و میریم سر وقت جاده. مردمی که بیرون معبد مشغول دعا بودن با هدایایی از خوراکی های مختلف دارن وارد معبد میشن و بعنوان نشانه صلح و دوستی هر کدوم لبخندی تحویلمون میدن .
ساعت ۱۲ ست و از اونجایی که صبحانه هم نخوردیم حسابی گشنمون شده. به دنبال تابلوی کوچکی که روش نوشته رستوران وارد یه کوچه تنگ و بعدش یه باغ بزرگ و سرسبز میشیم که وسطش رستوران زیبایی قرار گرفته. اصلا به قیافه اون تابلوئه نمیومد که تبلیغ چنین جای زیبایی رو بکنه ! کارکنان رستوران با دیدن دوچرخه ها با کنجکاوی به سمتمون میان و کلی سوال دارن که بپرسن. یه بریونی سفارش میدیم که یه کاسه برنجه با مخلفات گیاهی داخلش .
بعد از ظهر زمان تعطیلی مدارس ، بچه مدرسه ای های فسقلی با لباس های یک شکلشون توی هر کوچه و کنار خیابون ها هستن و توی گروههای دوستانه چند نفره به سمت خونه هاشون روان اند. از دور که ما رو می بینن یه تعداد شروع می کنن به های های (Hi) کردن یعنی اینکه سلام. برق شیطنت از چشم های زیبای سیاهشون میباره. یه تعدادم که کم روتر هستن کمی عقب تر با چشم های معصوم و کنجکاو براندازمون می کنن. با وجود خستگی نمیتونیم جواب لبخندهای شیرینشون رو ندیم.
بعد از ۱۲۰ کیلومتر رسیدیم به شهر مورودشوارا و پرسون پرسون میرسیم به یه هتل که قیمت مناسبی داره . ۷۵۰ روپیه . پایین بودن قیمت ها بخاطر اینه که اینجا کم کم داره فصل مسافرت به پایان میرسه و هتل ها برای جذب مشتری تخفیف های بالایی میدن. توی اتاقمون که یر به یر میشیم آفتاب هم غروب می کنه و دیگه فرصتی برای گشتن توی شهر نیست. روی نقشه نشون میده که اینجا یه معبد بزرگ و یه مجسمه بزرگ از شیوا داره که توی اینترنت هم مطالبی راجع بهشون می خونیم ولی بازدیدش رو میذاریم واسه فردا صبح.