آسیااندونزیجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز بیست و هشتم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(اندونزی)

روز بیست و هشتم _ Dumai

دوشنبه 6 فروردین 97

26 March 2018

آفتابی در کار نیست ! صبح سراسر آسمون پر از ابرهای خاکستریه که رکابمون رو شروع می کنیم ولی با وجود هوای ابری دمای هوا 42 درجه ست. تایر عقبم کمی بالانس کردن نیاز داره که کار یه تعمیرکار ماهره. بیست کیلومتری با احتیاط رکاب میزنیم و یه تعمیرکار دوچرخه پیدا می کنیم که با مهارت تمام دوچرخه رو بالانس می کنه ولی اونم نتونست خودروی دورچرخه رو دربیاره. مشکل خودرو اینه که آخرین باری که دوچرخه ها رو تو ایران دادیم سرویس کنن ، تعمیرکار خودرو رو سفت بسته در حالیکه دوچرخه های جدید از جمله توریستی ها به هیچ وجه نیازی به وارد آوردن فشار ندارن.

ابرهای بالای سرمون سر ظهر بود که بالاخره طاقتشون تموم شد و لبریز شدن. آب مثل سیل توی خیابونا جاری شد  ولی خوشبختانه ما اونموقه زیر یه آلاچیق بودیم و مشغول خوردن مینی پیتزایی که برای ناهار سفارش داده بودیم. منتظر شدیم تا بارش تموم بشه و بعد به راهمون ادامه دادیم. امروز بعد از مدت ها یه میزبان داریم که از بچه های وارم شاورزه و توی بیست کیلومتری شهر بندری دومای زندگی می کنه. بعد از 132 کیلومتر به منزل حمدی انصاری میرسیم. البته پیدا کردن خونه ش کار راحتی نیست چون جی پی اس دقیق محلش رو نداریم. توی محله شون از یه خانمی آدرس رو می پرسیم و خانمه بی معطلی سوار موتورش میشه و چند خیابون اونورتر ما درست میبره دم در خونه حمدی. گویا تو شهر همه می شناسنش و هر دوچرخه سوار خارجی که این ورا پیداش بشه مقصدش خونه حمدیه !

خونه توی یه محله زیباست با منازل ویلایی بدون حیاط و دیوارهایی که با رنگ های شاد رنگ آمیزی شدن. حمدی با همسر و دخترش مریم و مادرش زندگی می کنه که راهنمایی مون می کنن داخل و یه اتاق در اختیارمون میذارن. خونه مثل بقیه خونه های مالایی بسیار ساده و بدون تجملاته ولی تمیزه و حتی بدون فرش هم میشه راحت روی سرامیک هال نشست. حمدی شیفت شبه و ازمون خداحافظی می کنه تا بره سر کار.

همسر جوان و لاغر اندام حمدی حجاب کاملی داره و حجابش رو چه داخل خونه و چه در بیرون تغییر نمیده. چون خونه ها جوری طراحی شدن که وقتی در یا پنجره ای بخاطر گرما باز گذاشته میشه کل فضای داخلی خونه در معرض دید قرار می گیره. مادر حمدی یه معلم قرآنه و عصرها به بچه های خردسال محله قرآن یاد میده. جالبه که اندونزیایی ها علاوه بر یادگیری الفبای مالایی ملزم به یادگیری الفبای عربی هم هستن تا بتونن قرآن بخونن. شب قبل از اذان یک دو جین بچه سرازیر میشن تو خونه و نیم ساعتی مشغول رفع اشکال میشن که من هم از فرصت استفاده می کنم و میشم معلم قرآن یدکی ! اینجوری میتونم بهشون نزدیک بشم و دقایقی رو با بچه های اندونزیایی به صمیمیت بگذرونم.البته اونا فقط ریز ریز می خندن و پشت همدیگه قایم میشن ولی قرآنشون رو خوب بلدن بخونن.

امشب آخرین شبی ست که توی اندونزی می مونیم و فردا با رسیدن به شهر دومای سوار بر کشتی بسوی مالزی خواهیم رفت. باید در مورد اندونزی بگم که مسیر سوماترا مسیری نیست که توریست های معمولی رغبتی بهش داشته باشن بلکه مسریه برای ماجراجوها. اغلب هیچ هایکرها ، بک پکرها و سایکل توریست های اروپایی و امریکایی که دنبال جاهای بکر هستند و دوست دارند زندگی واقعی مردم رو بدون رنگ و لعاب کذایی ببینند به این مسیر پا میذارن . قیمت ها در کل پایینه ولی چیز زیادی هم برای خرید نیست. مثلا غذا با وجود ارزون بودن چندان قابل خوردن نیست (اونم بستگی به مزاج آدم داره) و نخوردن غذا توی سفرهای توریستی بلند مدت یه مساله مشکل سازه. یا حتی اگه اهل خرید سوغاتی باشید این طرفا چیزی برای توریستا نیست. ولی تو شهرهای توریستی اندونزی انواع صنایع دستی مخصوصا صنایع چوبی و انواع سازهای موسیقی از جمله گیتار رو میشه با قیمت پایین خرید.

هوا گرم و راکده و همه جا پر از پشه ست. مادربزرگ خونه یه پشه کش برقی توی دستشه و دائم اونو اطراف نوه کوچولوش می چرخونه و پشه ها رو منفجر می کنه ! از صدای ممتد برخورد پشه ها به دستگاه میشه فهمید که صدها پشه در اطرافمون هستن. ما تا حد امکان با لباس های بلند از خودمون محافظت می کنیم. گویا روغن نارگیل هم برای فراری دادن پشه ها موثره و مالایی ها ازش استفاده می کنن. همسر حمدی برنج با چند مدل خورشت درست کرده که مقداری از برنج رو می خوریم ولی خورشت ها طعم خیلی تندی دارن. بعد برامون جک فروت تازه میاره که برای اولین بار تستش می کنیم. جک فروت یه میوه خیلی بزرگ اندازه هندونه ست که روی درخت رشد می کنه. میوه های بیضی شکل داخل مایعی لزج قرار دارند که برای جدا کردنشون باید از روغن مخصوصی استفاده کرد.

دوست دارم یه یادگاری به مریم کوچولو بدم ولی تو بساطمون چیز زیادی نیست. یه عروسک خرگوش دارم که تمام سفرها باهام بوده. اونو میدم به مریم که کلی ذوق می کنه و با لبخندی دندونای سفید کوچولوش رو نشونمون میده.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن