آسیااندونزیجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز بیست و هفتم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(اندونزی)

روز بیست و هفتم

یکشنبه 5 فروردین 97

25 March 2018

صبح زود همزمان با طلوع آفتاب از هتل خارج میشیم. با خودمون فکر می کنیم چه حیفه که همش تو هتلیم و نمیتونیم با مردم ارتباط نزدیک تری برقرار کنیم. خبری از دوچرخه سوارها نیست و کسی هم انگلیسی نمیدونه بطوریکه فهموندن مطالب به مردم تبدیل به یه کار شاق شده. کمتر کسی تو این مناطق عضو کوچسرفینگه و تقریبا هیچ کس عضو وارم شاورز نیست. ولی خوبه که اندونزیایی ها آدم های سحرخیزی اند و همه مغازه ها از همون اول صبح بازه.

آنچه که توی اندونزی بیش از هر چیزی خودنمایی می کنه سیگار کشیدن مردم تو هر سن و موقعیت اجتماعیه. زن و مرد ، پیر و جوان و حتی کودکان خردسال که گاها هشت یا نه ساله هستند سیگار بدست از صبح تا شام مشغولند. علتش برمی گرده به ارزان بودن سیگار در این کشور که به وفور در دسترس همگان قرار داره. همچنین اندونزیایی ها شدیدا علاقمند به موسیقی مخصوص کشورشون هستند که با صدای بلند از بلندگوها پخش می کنن و همه آهنگ ها تقریبا ریتم یکدست و شبیه به هم و شادی داره و البته برای ما خسته کننده ست .

در تمام مسیر شاهد جشن های عروسی بسیاری هستیم که با تابلوهای گل مشخص هستند. به این صورت که تابلوهای بزرگ در اندازه تخته سیاه مدرسه و با همون پس زمینه سیاه و پر از گل های رنگارنگ رو جلوی درب تالارها و کنار جاده می چینن و ورودی تالار رو با گل های فراوان تزیین می کنن که البته تالار ها هم مکان تجملی نیستن. تنها یک سالن که گاهی در فضای بازه و دیوار نداره و داخلش صندلی چیدن و یه سکو برای اجرای مراسمات داره .چند جا برای عروسی دعوت شدیم که به خاطر طولانی بودن مسیرمون نتونستیم دعوتشون رو قبول کنیم.

دنبال جایی بودیم که صبحانه و ناهارمون رو یکی کنیم که با صدایی از طرف چرخ عقب من متوقف شدیم. وضع جاده خیلی داغون بود و داشتیم روی چین خوردگی های آسفالت رکاب میزدیم چون جاده شلوغ بود و نمی تونستیم از خط ممتد سفید بغل جاده به اطراف منحرف بشیم. ولی بالاخره یکی از چین خوردگی ها که ارتفاع زیادی داشت کار خودشو کرد و یکی از سیم پره های چرخ عقبم رو شکست. کشیدیم تو خاکی و دوچرخه ها رو یه مقدار توی دست بردیم تا یه جای سایه پیدا کنیم. نیما سریع تمام خورجین ها رو کند و دوچرخه رو کله پا کرد تا نگاهی به وضعیت چرخ بندازه.

کنار یه دکه بودیم که توش غذا هم سرو میشد. یه خانواده از این دکه نون می خوردن و تقریبا همونجا هم زندگی می کردن. از ظهر خیلی گذشته بود و از گشنگی فشارمون داشت می افتاد. یه نودل سفارش دادم و یه آب جوش که برای نیما نسکافه درست کنم. چون سخت درگیر دوچرخه بود و میدونستم چیزی نخواهد خورد. سیم پره مال خودروی عقبه و خودرو باید کامل دربیاد تا بشه سیم پره زاپاس رو جاسازی کرد. خودرو هم ابزار مخصوص می خواد تا دربیاد. بعد از تلاشی نیم ساعته نیما موفق میشه سیم پره رو سر جای خودش محکم بکنه و در این حین مردی با موتور سر میرسه و به انگلیسی شروع به صحبت می کنه. مثل اینکه یه تور لیدره و قصد داره بهمون کمک کنه.

آقاهه میگه تو شهر بعدی که ده کیلومتر جلوتره میتونیم تعمیرکار پیدا کنیم ولی نیما نگرانه همین ده کیلومترم نشه با این چرخ نامتعادل رکاب زد. تصمیم میگیریم که وسیله بگیریم که من و دوچرخه م بتونیم سوارش بشیم ولی می بینیم تاکسی گرون درمیاد و موتورهای باربری هم برا این کار کوچک اند. به هر ترتیب با دوچرخه های خودمون به راه می افتیم و آهسته میریم تا مشکلی پیش نیاد.

به شهر که میرسیم دوست تورلیدرمون ما رو می بره به چند تا تعمیرگاه که مال موتوره. چند نفر میان نظر میدن و چند نفر هم تلاش می کنن تا خودرو رو دربیارن ولی نمیتونن و بیشتر از حد فشار وارد نمی کنن تا یه وقت نشکنه. آفتاب داره غروب می کنه و تا اینجا 130 کیلومتر راه اومدیم و هنوز مشکل دوچرخه حل نشده . به فکر شب مانی تو همین شهر هستیم ولی مشکل اینجاست که این شهر هتل نداره. یه هتل بیست کیلومتر قبل شهره و یکیشم ده کیلومتر بعد . ولی دوستمون هیچکدومشون رو توصیه نمی کنه و میگه هتل های خوب و ایمنی نیستن ! خودشم اینجایی نیست و نمیتونه مهمونمون کنه وگرنه آدم بسیار مهربان و خوش قلبیه. چادر هم که به هیچ وجه نمیشه زد چون چادر زدن همانا و به غارت رفتن وسایل ها همانا ! تو همین گیر و دار هستیم که  سر و کله یه دوچرخه سوار پیدا میشه. خوشبختانه کمی انگلیسی بلده و اهل همون شهره. بهمون میگه اونجا نمیتونیم تعمیرگاه دوچرخه پیدا کنیم و دعوتمون می کنه به منزلش که با کمال میل قبول می کنیم !

خیل عظیم جمعیتی که از روی کنجکاوی دورمون کردن رو بزحمت ترک می کنیم و میریم سمت خونه که زیاد دور نیست و توی کوچه پس کوچه های باریکیه توی محله ای با خونه های ویلایی نزدیک به هم . اسم میزبان و دوست جدیدمون آگوس هست و با همسر و پسر کوچولوش زندگی می کنه. بیشتر اهل محل هم فامیلاشونن ! خانمش با خوشرویی ازمون استقبال می کنه و برامون آب خنک و میوه تازه میاره. همونجا جلو در که هم کوچه محسوب میشه و هم حیاط خونه ، خورجین ها رو می کنیم و نیما و یه دوستی که مشخصه دوچرخه سواره شروع می کنن به تعمیر دوچرخه. کم کم بچه ها و چند نفر از اهل محل سر میرسن و با لبخند های زیبا و محجوب مکنونات قلبی شون رو که سرشار از محبت و صفاست نشونمون میدن.

وسایلا رو می برم داخل و میرم دستشویی تا یه کم به سر و وضعم برسم. خونه یه هال و دو تا اتاق و یه آشپزخونه داره با یه حمام و دستشویی که اگه حشراتشو در نظر نگیریم در کل تر و تمیزه. دستگاه فیلتر آب دارند و توی آشپزخونه سینک ظرفشویی ! یه پتو توی هال پهن می کنن تا روش بشینیم و چند نفر از دوستانشون هم تا مدتی حضور دارند تا با هم گپ بزنیم. مثل خانواده های ایرانی بساط دید و بازدیدشون هم براهه و چند تا از فامیلاشون برای تجدید دیدار میان خونه و دقایقی به خوش و بش می گذرونن.

آگوس از بیرون برامون غذا گرفته که برنج و نودل پیچیده شده توی کاغذهای روغنیه . برنج رو با نارگیل و شکر شیرین کردن و با خوردن نودل مثل اژدهایی میشیم که از دهنش آتیش درمیاد ! فلفل ها رو با اشکی که از چشمانمون سرازیره قورت میدیم  و در عین حال یادمون نمیره که لبخند بزنیم و از میزبان مهربانمون به خاطر زحمتی که کشیده تشکر کنیم.  امشب فرصت خوبی بود تا با یک خانواده اندونزیایی آشنا بشیم و بفهمیم این مردم در پس دود سیگارها و عقب نگه داشته شدگی اجباری و فقر تحمیلی آدم هایی هستند با قلبی پر فروغ و دستی سخاوتمند.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن