آسیاجهانگردیسایکل توریسممالزی

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز سی و ششم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی( مالزی )

روز سی و ششم _ Sungai Petani

سه شنبه 14 فروردین 97

3 April 2018

تو مسیر امروزمون یه شهر بندری بزرگ رو داریم که مجبوریم ازش گذر کنیم و حتما باید یه مقداری هم بیافتیم توی بزرگراه. مسیر دیگه ای نداره و هیچ جوری نمیشه دورش زد پس پی استرس بزرگراه رو به تنمون می مالیم و تو گرگ و میش صبح به راه میافتیم !

دیدن یه میوه فروشی بزرگ توی مسیر همه غم و غصه هامون رو می شوره و می بره.مردم مالزی چندان اهل خوردن میوه نیستن و خیلی کم میشه میوه فروشی پیدا کرد. اینجا و سایر مناطق استوایی مردم عادت دارند که صبح و ظهر و شب غذاهای پخته از قبیل برنج و نودل و گوشت و چیزای پر از روغن پالم رو بخورن. واسه همین اکثر مردم مبتلا به چاقی و بیماری دیابت هستن. به محض دیدن یه میوه فروشی بزرگ در کنار جاده با کل تجهیزاتمون میریم داخلش ! یه هندونه بزرگ می خریم و خانم فروشنده با مهربونی برامون دو تا صندلی میاره و هندونه رو خودش قاچ می کنه. مثل قحطی زده ها انقدر می خوریم که آخرش با دل درد از مغازه میزنیم بیرون !

کنار یه پمپ بنزین توقف می کنیم تا هم از سرویسش استفاده کنیم و هم پنچری جدید رو بگیریم ! پشت ساختمان پمپ بنزین جای خوبیه چون هم سایه ست و هم خلوته. خورجین ها رو درمیاریم و دوچرخه رو کله پا می کنیم که سر و کله یه سایکل توریست پیدا میشه ! با دیدن خورجین های قرمز تا پشت ساختمون اومده و از دیدنمون خیلی ذوق کرده ! اسمش مارتین و اهل هلنده و مدل پولداری سفر می کنه ! یعنی یه دوچرخه داره بدون هیچ گونه خورجینی . عوضش یه جیب پر از پول داره که هر جا میرسه هتل می گیره و انواع غذاها رو تست می کنه. از نیما می پرسه : چند درصد از مردم بهتون میگن دیوونه ؟! وقتی نیما با کمی تفکر جواب میده حدود 80 درصد ، مارتین در جواب میگه: خوش بحالتون که بیست درصد می فهمنتون !

تو کیلومتر 50 توقف می کنیم برای ناهار. رستورانش سلف سرویسه و انوع غذاها رو توی ظرف های بزرگ درب دار و گاهیم بدون درب ! ریختن و ردیفی چیدن روی میزها تا از هر کدوم که خواستی بکشی تو بشقابت. چیز زیادی برای خوردن ما نیست چون توی هر غذایی یه مقدار گوشتم هست. مثلا کنار کلم ها یه کم صدف ، کنار سیب زمینی و پیاز یه کم هشت پاهای کوچولو و توی بادمجونا مقداری گربه ماهی هست ! همه غذاها هم پر از فلفل اند بطوریکه مثلا توی خورش آناناس و کدو با فلفل فراوان فقط مزه فلفل مشخصه. نه چیزی از آناناس می فهمی و نه بهره ای از کدو می بری !

بندر بزرگ و صنعتی Penang با مرکزیت جورج تاون یکی از مراکز مهم گردشگری مالزی به شمار میره که تعداد زیادی معابد بودایی و قشر عظیمی از چینی ها رو در خودش جای داده. برای رفتن به شمال باید از این بندر عبور کنیم که بزرگراههای شلوغ و پر ترافیکی داره. تمام نیروی خودمون رو یک جا جمع می کنیم و میزنیم به دل بزرگراه ! به یک پل کابلی بزرگ و زیبا می رسیم که روی رودخانه عریض پتاری ساخته شده ولی نمی تونیم برای عکاسی توقف کنیم چون مسیر پیاده رو نداره و تنها به گرفتن چند عکس در حال حرکت بسنده می کنیم.

داخل بندر که میرسیم مسیرمون رو کاملا می کشیم سمت دریا که بزرگراهش خلوت تره . هرچند راهمون رو مقداری دور می کنه ولی استرس کمتری داره. تو خروجی شهر میریم داخل جاده فرعی شماره 1 و به سمت شمال ادامه میدیم. سمت چپ یه قبرستان بزرگ با نمایی متفاوت توجهمون رو جلب می کنه. یه قبرستان برای مسلمان هاست ولی سنگ قبرهاش شبیه سنگ قبر مسیحی هاست. تو کشورهایی که ادیان مختلف توشون زندگی می کنن تنوع زیادی هم توی ساختار قبرستان هاشون هست که برامون جالبه.

بعد از 125 کیلومتر می رسیم به شهر سونگای پتانی و یکراست میریم منزل دوستمون فرحان.

فرحان از بچه های وارم شاورزه و خودش و همسرش دوچرخه سوارن. خانواده فرحان شامل والدین و خواهر و همسرش همه توی یک خونه زندگی می کنن و همگی مسلمانند. وسایلا رو میبریم تو اتاقمون و دوچرخه ها رو توی حیاط قفل می کنیم. ضمن پذیرایی گپی هم با پدر و مادر فرحان میزنیم. مادر فرحان حدود 65 سال سن داره و با این حال دارای تحصیلات عالیه و انگلیسی رو بخوبی صحبت می کنه که توی مدرسه یاد گرفته. پدرش هم به عربی مسلطه و عروس خانواده استاد انگلیسیه و بسیار مهربان و خونگرمه.

برای خوردن شام به دکه فرحان میریم که وسط شهره. توی مسیر بحثمون سر لهجه ها و زبان هاست. همسر فرحان انواع لهجه های مالایی رو معرفی می کنه و خواهر فرحان برامون اجرا می کنه ! بعضی لهجه ها خیلی بامزه ن و با اجرای خوب خواهره همگی میزنیم زیر خنده. به فضای بازی میرسیم که توی محوطه ش چند تا دکه اغذیه فروشی  قرار گرفته و اطراف هر دکه تعدادی میز و صندلی چیده شده برای مشتری ها و فرحان توی یکی از دکه ها دونر کباب سرو می کنه. نیم ساعتی طول می کشه تا سفارشامون آماده بشه و ما دونرها رو در حالی می خوریم که حسابی معذب هستیم. نه بخاطر اینکه گیاهخواریم بلکه بخاطر اینکه فرحان با این غذاهاست که پول درمیاره و خرج یه خانواده رو میده. ولی بخاطر دل بزرگشونه که اینطوری مهمان نوازی می کنن و حتی بعد از ساندویچ اول اصرار می کنن تا یکی دیگه هم برامون بیارن ولی قبول نمی کنیم.

 

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن