می وزد باد سردی از توچال در سکوتی عمیق و رویا خیز
برف و مهتاب و کوهسار بلند جلوه ها میکند خیال انگیز
بعد از مدتها فرصتی پیش اومد تا بتونیم یک اردوی ارتفاع برگزار کنیم. برای اونهایی میگم که نمیدونن چی به چیه و کی به کیه. موضوع از سه سال پیشتر شروع شد که من و چند تا از دخترهای خیلی مشتاق شهرمون زنجان تصمیم گرفتیم بریم توی اردوهای هیمالیانوردی شرکت کنیم . از اون موقع تا حالا ما اردوهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم و بارها بعنوان تیم نهایی تایید شدیم ولی هنوزم که هنوزه ما رنگ هیمالیا رو ندیدیم و بازم داریم تلاش می کنیم به این امید که این سد شکسته بشه. سد خانم بودن. سد شهرستانی بودن(هرچند خود تهرانم مشکلات خودشو داره) و سد محدودیت های دیگه.
این بار به ما قول لنین داده شده که امیدواریم بتونیم تیرماه اعزام بشیم . حالا نوبت توچاله که 18 و 19 اسفند رفتیم برای اردو. از چند روز پیش تلاش کردم تا شاید بتونم نیما رو هم بعنوان مهمان وارد اردوکنم ولی نشد ینی چون نمیشناختنش اجازه ندادن.
چارشنبه بعد از یک فصل رنگ کاری سخت توی خونه بالاخره یه ساعتی وقت پیدا کردم و کوله رو جمع کردم و مستقیم رفتم راه آهن. بچه ها و مربیا هم رسیدن و 12 و نیم نصفه شب با قطار مراغه که این روزا زیاد سر و کارم باهاش افتاده راهی شدیم.
بعد از یک فرصت 5 ساعته برای استراحت مرحله اول اردو شروع شد که اتوبوس سواری بود! برای اولین بار ما رو با اون ریخت و تیپی که فقط توی کوه میشه دید با اون کوله های بزرگ از این سر شهر بردن اون سر. کفشهای دوپوش هم برای تکمیل فرهنگ سازی مون به کمکمون اومد!
خوبیش این بود که مسیرمون شیرپلا بود. زیبا و متنوعه. سنگنوردی هم داره.سه و نیم ساعته رسیدیم شیرپلا. ازونجا کرامپونا رو پوشیدیم و کوله های بیست کیلویی مون یک کیلو سبک شد! ولی پامون سنگینتر. تا امیری سه و نیم ساعت دیگر رفتیم و جونمون دراومد. شیب آخر رو که داشتم با لعن و نفرین بالا میرفتم. نه که تو سختی افتاده باشم . بخاطر اینکه تیم پراکنده شده بود. اونایی که از جلو بدوبدو رفتن جسمی تخلیه شدن و اونایی که از عقب اومدن روحا تضعیف شده بودن در حالیکه دیگه رقابتی در بین نیست.
شب رو امیری بودیم. باد شدید می وزید و انتن نداشتم جواب اس های نیما رو بدم. تهران مثل گدازه های آتشفشان بود که در دشتی خوابیده باشه. منظره ش فوق العاده بود.
جمعه صبح راه افتادیم سمت قله با سیستم حرکت در طناب برای تمرین هیمالیا. برای همین سرعتمون خیلی کم بود و زیر کوله ها له میشدیم .
تصمیم گرفتم این دفعه تعداد تپه هایی که به قله ختم میشه را بشمارم ! میگویند نام دیگر توچال هفت ناز است یعنی هفت بار تپه ای را بالا میری با این امید که قله را خواهی دید ولی قله روی شیب بعدی خود نمائی میکنه یا به عبارتی ناز میکنه.
سه و نیم ساعت میرسیم قله و بالاخره فرصتی پیش میاد که گوشی رو دربیارم و زنگی به نیما بزنم. قسمت هیجان انگیز برنامه اینه که با تله کابین برمی گردیم. توی ولنجک معطل نمیکنیم و میریم راه آهن که سرپرست برنامه لطف را در حقمان تمام میکنه و برمون ساندویچ می خره ! حالا ماییم و دوستان ناب و ساعاتی که باید با اونا سر کنیم.
[photo_gallery source=”media: images/Mountaineering/Tochal-mount-18.12.1390/DSC05112.JPG,images/Mountaineering/Tochal-mount-18.12.1390/DSC05119.JPG,images/Mountaineering/Tochal-mount-18.12.1390/DSC05120.JPG” class=”template-style”]
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود