اروپاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیلاتویامکانهای دیدنی

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز سی و نهم)

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز سی و نهم)

روز سی و نهم (ریگا– Riga) –لتونی

شنبه2اردی بهشت  96

22آپریل2017

با صدای امواج آرام دریا از خواب بیدار میشیم. پنجره اتاقمون به سمت دریا باز میشه و سر صبحی منظره دریای بی کران و موج های کوچکی که با سرخوشی خودشون رو به ساحل شنی میرسونن همه حس های خوب آدم رو بیدار می کنه. امروز فقط باید تا ریگا بریم که بیشتر از 50 کیلومتر نیست . در واقع بعد از دو روز رکابزنی مسافت های طولانی امروز یه استراحت محسوب میشه.

مسیرمون بی نهایت زیباست . جاده خلوتی که از کنار دریا می گذره و دوطرفش انبوه درختان و خانه های زیبای تک و توک وجود دارن. هوا هم خیلی خوبه ، خبری از سرما نیست و ابرهای سیاه بالا سرمون هم به نظر نمیاد قصد باریدن داشته باشن. توی مسیر از چندین رودخونه وتعدادی دریاچه رد میشیم. یه جایی مسیر دوچرخه تموم میشه و باید از روی یک پل روگذر به سمت دیگه جاده بریم  و این پل رو مارپیچ با شیب ملایم و پهنای زیاد درست کردن بطوریکه با دوچرخه میشه براحتی رکابش زد.

از کنار یک هتل فوق العاده زیبا هم رد میشیم که ارزش چند دقیقه توقف کردن و تماشا کردنش رو داره. یه هتل ویلایی بزرگ با سقف شیروانی که سقف رو از چوب های قهوه ای ریز و پرتراکمی درست کردن که حس گرمای مطبوعی رو به آدم منتقل می کنه.

نزدیکای ریگا پایتخت کشور لتونی هستیم که تگرگ شدیدی شروع به باریدن می کنه بطوریکه دونه های تگرگ ضربه های محکمی به سر و صورتمون میزنن. مردم توی خیابون زیر سایه بون ها جمع شدن تا از حملات تگرگ در امان باشن ولی ما در حالیکه کلاه های ایمنی مون رو حمایل صورتمون قراردادیم به رکابمون ادامه میدیم تا طبق قرارمون سر ساعت یک جلو در خونه دوستمون باشیم.

مارتا از دوستان فیس بوکی و از بچه های کوچ سورفینگه که ازمون دعوت کرده به خونه ش توی محله الیزابت بریم. آدرسی که داده ما رو به هتل الیزابت میرسونه و هر چی می گردیم اطرافش خونه ای نیست. مارتا از ساختمون پشتی هتل خودش رو میرسونه دم در و راهنمایی مون می کنه داخل آپارتمانش که توی طبقه چهارم قرار داره . البته ساختمون خیلی قدیمیه و خبری از آسانسور نیست ! لاجرم دوچرخه ها رو میذاریم داخل حیاط و قفلشون می کنیم. هرچند مارتا میگه جاشون توی حیاط امنه ولی ما چندان خیالمون راحت نیست و هراز چندگاهی سری بهشون میزنیم.

خورجین ها رو چهار طبقه ناقابل می بریم بالا و خوشبختانه خونه مارتا جای دنج و گرم و بزرگیه . این آپارتمان ها درست وسط شهر و نزدیک مراکز توریستی قرار گرفتن و اتفاقا قیمت های پایینی هم دارن. از مارتا علت ارزونی ش رو که می پرسیم دلیلش رو هزینه های گرمایشی عنوان می کنه. از اونجایی که هزینه های گرمایشی بالاست و این جور خونه ها که بزرگ و کهنه هستن و گرم کردنشون انرژی زیادی می طلبه برای همین خریدار چندانی نداره. ولی تمام پنجره ها دوجداره هستن و درب های کوچک و مدرن جایگزین درب های بزرگ و قدیمی شدن . کفپوش ها پارکت شده و خلاصه خونه خیلی تر و تمیزیه .

یه دوش می گیریم و میریم توی آشپزخونه تا برای خودمون ناهار درست کنیم. بعد از ناهار فرصت خوبیه که برای گردش به بیرون بریم مخصوصا که  بارش هم تموم شده . با مارتا میزنیم بیرون و مارتا اول از محله خودشون شروع می کنه به معرفی کردن. چون محله الیزابت با ساختمون های قدیمی و بزرگ و رنگ به رنگش به اندازه کافی دیدنی های جالب داره که دقایقی رو داخل خیابون هاش قدم بزنیم . بعضی از ساختمون ها هتل و بعضی ادارات مختلف و حتی سفارت هستن. بعضی هاشونم موزه و دانشکده و حتی منزل مسکونی اند. از محله به سمت پارک بزرگ و زیبای اسپیلاناد میریم که موزه و آکادمی هنر ریگا در داخل مجموعه پارک ساخته شده.

لیزا دوست مارتا به سمتمون میاد که دختر خوش صحبت و خنده روئیه. مارتا ما رو یه لیزا می سپره تا شهر رو نشونمون بده و خودش میره تا به قرارش برسه. لیزا فرانسویه و توی ریگا به آموزش زبان فرانسه و کار ترجمه مشغوله. مدام حرف میزنه و راجع به هر چیزی که جلوی چشممونه اطلاعات میده . میریم به مرکز پارک که محل جمع شدن بچه های فستیوال دوچرخه ست. یکی از دوستانمون به اسم ماریس خبر این فستیوال رو بهمون داده بود و گفته بود که میاد ریگا و توی این فستیوال باهامون ملاقات می کنه. البته این ماریس بود که یونارس رو بهمون معرفی کرد و ما تونستیم دیشب رو توی ویلای کنار دریا اقامت کنیم.

قبل از اینکه ماریس رو پیدا کنیم بارون و تگرگ دوباره شروع میشه و ما هم که محافظی برای خیس نشدن نداریم مثل همه بچه های فستیوال زیر یک چادر بزرگ پناه می گیریم. بارون شرشر می باره ، چنین هوای متغیری اصلا قابل پیش بینی نیست. خیلی زود هم تموم میشه. همین طور که زیر چادر منتظر بند اومدن بارونیم به گفتگوهای آدمای اطرافمون گوش میدیم که همگی با هیجان و بلند بلند حرف میزنن. ماریس پیدامون می کنه و ازمون دعوت می کنه به دوچرخه سواری شبانه و جشن دوچرخه شون بپیوندیم. انگار قراره بعد از اینکه نفرات اینجا جمع شدن ، برن به یه محل دیگه برای جشن و برگزاری مراسم و شب هم قراره یه مسیری رو رکاب بزنن. ازش تشکر می کنیم و ترجیح میدیم با لیزا برای دیدن شهر بریم.

همین طور که از پارک خارج میشیم انواع و اقسام دوچرخه ها از کنارمون رد میشن تا به محل قرار برسن. هم دوچرخه ها عجیب غریبن و هم دوچرخه سوارها . یکیشون یه دوچرخه قدیمی داره که چرخ جلوش بزرگ و چرخ عقبش کوچکه و خودش هم لباس های دوک های قرون وسطایی رو پوشیده با یه کلاه مخصوص تردست ها. از اونایی که از توش خرگوش می پره بیرون !

اونا رو به حال خودشون میذاریم و میریم داخل شهر قدیمی که پر از کوچه های تنگ و ساختمون های بلند رنگارنگه و کوچه ها همه سنگفرشن. بارون هم که حال و هوای شاعرانه ای به کوچه های تنگ و زیبا داده و لیزا راجع به سنگ های توی کوچه ها هم بهمون اطلاعات میده !

از کنار کلیسای سنت پیتر که معلومه خیلی سن داره رد میشیم. اولش یه سرکی می کشیم داخل ولی چون شلوغه بی خیالش میشیم و به راهمون ادامه میدیم. به سه برادر میرسیم که سه تا ساختمون قرون وسطایی در کنار هم هستن. اولی به رنگ سفیده و پنجره های خیلی کوچکی داره. وسطی زرده و پنجره هاش تفاوت فاحشی با قبلی داره و سومی هم سبز رنگه و جای کمی اشغال کرده. همه شون بالای سیصد چهارصد سال سن دارن و دیگه کسی جرات نداره داخلشون زندگی کنه ! لیزا میگه قبلنا هزینه ساخت پنجره خیلی بالا بوده برای همین ساختمون سفیده پنجره هاش کوچکه ولی یه دوره بعد هزینه پنجره میاد پایین و زمین گرون میشه برای همینم ساختمون سبزه خیلی کم عرض ساخته شده.

راهمون رو بسمت ساختمان قرمز رنگی پی می گیریم که به ساختمون سرسیاه ها معروفه . یه جائیه که بعنوان ساختمان اداری و تجاری برای تجار آلمانی کاربرد داشته و الان فقط بخاطر خوشگلیش برای جذب توریست استفاده میشه. همون دور و برها چند تا مغازه سوغاتی فروشی هم هست که برای خریدن سوغاتی های لتونی میریم سروقتشون.

توی مسیرمون به یه مجسمه عجیب برمی خوریم که شامل مجسمه های خروس ، گربه ، سگ و الاغ میشه. ابعاد بزرگی نداره و براحتی دستم به پوزه سگ میرسه. این حیوونا روی هم قرار گرفتن و انگار در حال فرارن. یه کمی حالت کمیک دارن. بعدن توی اینترنت که سرچ می کنم می بینم اینا شخصیت های یه رمان هستن ، چهار تا حیوون مزرعه که از مزرعه شون فرار می کنن. یه مسجمه هم به همین شکل توی آلمان وجود داره و این یکی کپی از روی نسخه آلمانیه. راستش فکر می کردم داستان هیجان انگیز و جالبی پشت این مجسمه باشه ولی چیز خاصی نبود !

از شهر قدیم که خارج میشیم یه فضای سبز و یه میدان وسیع جلومون قرار گرفته که یه مجسمه بلند در وسط میدون جلب توجه می کنه. این مجسمه یه نماد برای آزادی و استقلال لتونیه چون لتونی هم مثل دو کشور بالتیک از سال 1991 بود که از شوروی جدا و مستقل شدند. یه زن روی یک پایه خیلی بلند که توی دستاش سه تا ستاره به نشانه سه بخش از تقسیمات کشور لتونی رو داره. در کنار مجسمه کلیسای طلایی قرار داره که رنگ سفید دیوارهاش و تزیینات طلایی رنگش جلوه ی زیبایی دارن.

به پارک قبلی برمی گردیم جایی که محل قرار فستیوال بود ولی دیگه خبری از دوچرخه ها نیست . چادر و همه بند و بساطشونم بردن و آرامش و سکوت در پارک حکم فرماست. با لیزا خداحافظی می کنیم تا بریم یه رستوران برای خوردن شام پیدا کنیم. همون حوالی یه رستوران عربی هست که غذاهای حلال داره. شاممون رو می خوریم و برمی گردیم خونه تا استراحت کنیم.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × چهار =

بستن
بستن