آسیاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیمکانهای دیدنیهندوستان
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز هشتم)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)
روز هشتم – Ratnagiri
سه شنبه 15 اسفند 96
6 March 2018
امروز روز ریکاوری و گردش در راتناگیری بود. چادرمون رو که روی بالکن زده بودیم جمع کردیم و رفتیم طبقه پایین.
پراتهام با ماشینش سر رسید و سوار شدیم و دریک هم به جمعمون اضافه شد. رفتیم خارج شهر و به سمت دریا جایی که قلعه بزرگ باگواتی روی یه تپه ی رو به دریا بنا شده . از همون اول صبح گرمای هوا بیداد می کنه. از پله های قلعه بالا میریم و به حیاط بزرگی میرسیم که یه معبد رو در داخلش جا داده.
برای اولین بار یه برهمن رو می بینیم. برهمن ها خادمان معابد هندو هستن که ردای نارنجی می پوشن و ماجرای مراسمات معبد به عهده اونهاست. ازش اجازه می گیریم تا عکسشو بگیریم و اونم از پیشنهادمون استقبال می کنه. بعد کفش ها رو درمیاریم و یه نگاهیم به داخل معبد میندازیم. سبک و سیاق تمام معبد تقریبا یه جوره. یه سالن بزرگ دارن برای اجتماع زائرین که کف سالن پوشیده از کاشیه و میرسه به اتاقک های کوچکی که محل استقرار مجسمه های خدایان هندوست. این خدایان به شکل انسان و بعضا حیواناتی در شمایل انسانی هستند و هر کدوم داستان مفصلی دارن.
میریم پیش دریک که علاقه ای به دیدن معابد نداره و بیرون در منتظرمون ایستاده. با هم میریم تا در محوطه قلعه قدم بزنیم. دیوارهای نه چندان بلندی داره که تمام محیط قلعه رو در برمی گیره و از سنگ های بزرگ و قطوری ساخته شده. کل قلعه مشرف به دریاست دیوارها روی صخره های بلندی ساخته شدن که از بالای دیوار میشه موجهای بلند دریا رو دید که به شدت خودشون رو به صخره ها می کوبن. از قلعه خارج میشیم تا به تپه کناری بریم.
از تپه بالا رفتیم و رسیدیم به صخره ها. صخره ها هم رم بالا رفتیم و دریک و پراتهام رو برای صخره نوردی وسوسه کردیم که اونا هم ترسان و لرزان خودشون رو بهمون رسوندن. مدت ها همونجا روی صخره های مشرف به دریا نشستیم و شکستن موجها رو تماشا کردیم و پرواز ماهرانه پرستوها رو. قلعه روبرومون بود و میشد دید که زیرش دو تا غار بزرگ وجود داره که با هر یورش موج به داخلشون از آب پر و خالی میشه.
برگشتیم داخل شهر و توی یه کافه محلی صبحانه مفصلی خوردیم به اسامی سابودانا کیچادی و راسا وادا و میسال . مقصد بعدی بازار بود که بیشتر از هر چیزی ازش لذت بردیم. چون بازارها محل تلاقی آدم ها و سلیقه هاست. جایی پر از انرژی های مثبت.مغازه های کوچک با کالاهایی مختصر و کوچه های تنگ و پرازدحام ، آدم های رنگ به رنگ ،خوردنی ها و پوشیدنی ها و نگاه ها و نگاه ها ….
کنار خیابان زنان مشغول فروش کالاهای باغی و کشاورزی باغچه شون بودن. محصولاتی مختصر از قبیل انبه یا بادام هندی و جک فروت یا سبزیجاتی مثل لوبیا سبز و کدو. محصولاتی که داخل مغازه ها هم به فروش میرسیدن همچنان مختصر بود. مغازه ها کوچک و محقر بودن و مشخص بود حتی مغازه دارها درآمد قابل توجهی ندارن.
برگشتیم منزل و مادر مهربان خانه ناهار خوشمزه ای آماده کرده بود شامل چاپاتی که همون نان محلی ست و غذایی از فلفل دلمه و بعد برنج و خورشت کاری که دور هم توی آشپزخونه صرف کردیم.
بعد از ظهر وقت جشن رنگ بود و باید میرفتیم تا رنگی بشیم ! پراتهام به نیما یه دست از لباس های کهنه خودش رو داد ولی من باید یه دست از لباس های خودم رو فدا می کردم ! گوشی هامون رو توی نایلون گذاشتیم و رفتیم توی کوچه. وقتی رسیدیم به بچه های محله ، اولش حسابی رنگ مالی مون کردن و بعد یه گالن آب ریختن رومون. راه افتادیم سمت محل جشن و توی مسیر بچه های محله های دیگه هم بهمون ملحق میشدن و رنگ بازی ادامه داشت.
تو محل جشن تمام مردمی که جمع شده بودن مثل ما سر تا پا رنگی بودن. بعضی هاشونم سلیقه به خرج داده بودن و خودشون رو به شکل واحد نقاشی کرده بودن. دو تا گاو سفید یه گاری رو که با گل تزیین شده بود می کشیدن و دنبالشون گروه طبل زن ها بودن و بعد یه کجاوه چوبی بود که داخلش رو پر از گل کرده بودن و مردها سعی می کردن در حالی که کجاوه روی دوششون قرار داره برقصن!
این مراسمات همگی مربوط به همون جشن هولی میشه که ما توی شهر بن یه قسمتش رو دیدیم و توی راتناگیری بقیه سریال رو ! آیین جشن دو روز میشه. تو روز اول آتشی بزرگ در غروب یا شب هنگام روشن میشه. که تمثالی از هولیکا ست ساخته شده از خیزران و بوریا و در حرکت دستهجمعی منظم به همراه خوانندگان و نوازندگان محلی به وسیله ی برهمنها با تشریفات به محل منتقل میشه. تمثال در وسط تل آتش گذاشته میشه و برهمن، هفت بار طوافش میکنه و قبل از اینکه اونو آتش بزنه ، اشعاری رو در ستایش هولی میخونه.
بعد مردم به خونه هاشون برمیگردن. تو روز دوم از صبح زود تا ظهر روی سر و روی دوستان و خویشان گرد رنگ میریزن یا با آبفشان آبرنگی میپاشن. تو غروب همون روز، مردم شیرینی تعارف میکنند و برای هم آرزوی خوشبختی میکنن و کودکان و نوجوانان برای ادای احترام روی پاهای بزرگترهایشون دست میکشن. این جشن توی شهرهای مختلف هند توی روزهای متفاوتی انجام میشه و برای همین برای ما که داریم از شمال به جنوب هند میریم این جشن رو توی شهرهای مسیرمون شاهد بودیم.
بچه های محله که حالا همشون از شدت رنگ هایی که روشون پاشیده یا بهتر بگم مالیده شده به سیاهی میزنن ، چند دقیقه آتش بس اعلام می کنن تا بتونیم چند تا عکس بگیریم ! همه شون خیلی گرم و صمیمی هستن و زود با غریبه ها دوست میشن. مخصوصا ما رو که مهمون خارجی هستیم بیشتر مورد لطف و محبتشون قرار دادن بطوریکه یه جای سالم روی لباس ها و بدنمون باقی نمونده که رنگی نشده باشه !
دهها عکس می گیریم و بعد از یک روز شاد و به یاد ماندنی بالاخره به برگشت رضایت میدیم. حتی توی مسیر برگشت هم از تیر و ترکش های رنگی مصون نیستیم و از هر طرف ته مونده مهمات از جیب ها بیرون میاد و به سمتمون پرتاب میشه. برمی گردیم خونه و مستقیم راه حمام رو در پیش می گیرم. بعد از یکساعت شستن و کیسه کشیدن و صابون زدن و خلاصه تلاش بی وقفه موفق میشم صورتم رو توی آینه تشخیص بدم ! ولی شاهکاری که امروز خلقش کردیم به این زودی ها و به این راحتی ها پاک شدنی نیست .