آذربایجان شرقیایرانگردیکوهنوردی
کوه مندیل
کوه مندیلبسر
1393/11/03
دانه تویی دام تویی
باده تویی جام تویی
…
چند روز بیشتر نیست که از مشهد برگشتیم ، نیما میگه بعد زیارت یه کوه بریم حسابی می چسبه ! اما جمعه شیفت شبه و تا بیاد برسه خونه ساعت 8 میشه و ما اول صبح رو از دست میدیم. قرارمون آق داغ هشترود بود ولی با کم شدن تعداد نفرات و همچنین محدود بودن وقتمون ازش صرفنظر می کنیم و تصمیم می گیریم بریم مسیر زرنج به مندیل بسر تا هر جا که وقتمون یاری کنه و به شب نخوریم.
اولین باره میرم مندیل و نیما هم یه بار چند سال پیش رفته. تا برسیم پای مسیر ساعت 9 میشه. از پل سنگی عبور می کنیم و اونایی که بی دقتن از خیسی بی نصیب نمی مونند. باد سوزناکی می وزه و برای اینکه سریعتر گرم بشیم میریم سراغ یه مسیر سنگی و تا تمومش کنیم حسابی گرم شدیم . موسی که دفعه پیش برنامه غار حمزه زندان باهاش آشنا شدیم اینبار خودشو تو خرج انداخته و یه تعداد وسایل کوهنوردی خریداری کرده و تصمیم داره شریک آینده زندگیشم با این ورزش آشنا کنه و این یعنی ” چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت ” !
به سنگهای زیر قله زرنج میرسیم و تا از دستمون برمیاد مسیرهای جدیدتری برای صعود انتخاب می کنیم تا هم کمی تب سنگنوردیمون فروکش کنه و هم مسیر طولانی تر بشه. نهایتا میرسیم قله و صبحونه می خوریم.
لیلی داغی به زیبایی هر چه تمام سمت راستمون دیده میشه و مندیل روبرو و سهند برف گرفته زیبا پشت سرمون قرار داره. مسیر رو بسمت مندیل از روی خط الراس ادامه میدیم و از بالای آخرین قله که ارتفاعش از زرنج کمی بلندتره بسمت روستای پایین دست سرازیر میشیم. روستایی که حداکثر 10 تا خونه داره . اطرافش دو سه تا باغ و به همین تعدادم زمین زراعی هست. روی پشت بام هر خونه یه ماهواره! و توی هر زمین یه ماشین خرمن کوب خوشگل. قبل از هر چیز سگهای روستا استقبال گرمی می کنند و بعد با دو کشاورز آشنا میشیم که میگن اسم روستاشون ” گوی دره ” هست. نیما باهاشون گپی میزنه و یه قمقمه شیر تازه ازشون می گیره و اونا هم با گشاده رویی و مهربانی وصف ناپذیری تقدیممون می کنن.
اینجا مسیر دسترسی به مندیله ولی ما وقت کمی داریم و تصمیم می گیریم از اینجا برگردیم. مسیر دره رو در پیش می گیریم که دیدنی های بسیار و چند تا هم آبشار یخزده برای سر خوردن داره. نهار رو هم توی مسیر می خوریم و همه کبک های توی راهمون رو فراری میدیم تا دست دو تا شکارچیا توی منطقه بهشون نرسه.
میرسیم به یه جاده که مال معدن زغال سنگه و بخاطر زمستون فعلا کار نمی کنه. سرکی توی تونل هاش می کشیم. اولی با شیب تندی پایین رفته و مسیر ریلش مشخصه . دومی که توش پر آبهای فصلیه. همه جا بخاطر گوگرد و زغال سنگ زرد و سیاهه و بوی گوگرد مشام رو آزار میده. راهمونو ادامه میدیم. ته این جاده خاکی ما رو به روستای امیر میرسونه. از اینجا هم با کمی پیاده روی میرسیم به محل پارک ماشین.
هوا اینروزا اصلا زمستونی نیست. هوای بهاری مردم رو از خونه ها به طبیعت کشونده . طبیعتی که نفس هاش به شماره افتاده. اطراف رودخانه مردق پر از آدمهایی ست که بساط پیک نیک و جوونهایی که بساط قلیون براه انداختن. دلمون حسابی می گیره…
ادموند هیلاری می گوید :
” کوهنوردی یک روش زندگی ست . روشی که در آن یک سیب بین همه اعضای گروه تقسیم می شود . روشی که در آن قوی ترین عضو گروه به پای ضعیف ترین راه می رود . راهی که رقابت ندارد که به رهروانش حقوق نمی دهند و ایشان را نیازی به سوت و کف مشوقان در قله نیست. ناجی بی منت یکدیگرند . گروه می سازند تا دل جوانان به سنگ بند کنند تا به ننگ بند نشود . مزدشان معراج روح است و تشویقشان نوازش باد قانونشان عشق است و قانونگذارشان معشوق . عشق به طبیعت ، عشق به زندگیست و زندگی تجلی عشق است و مرگ آنجاست که عشق نیست . کوهنوردی عشق به طبیعت است و عشق به طبیعت ، ورزش ما نیست ، باور ماست . به راستی که کوهنوردی فقط ورزش نیست ، کوهنوردی یک روش زندگی ست.”