اروپاجهانگردیسایکل توریسمگرجستانمکانهای دیدنی

سفر به آسیای باختری(روز پانزدهم)

سفرنامه آسیای باختری – گرجستان

روز پانزدهم (اوپلیستسیخه-Uplistsikhe)

هفدهم اسفند 97-8 مارس 2019

مقصد امروز دو شهر باستانی متسخه تا و اوپلیستسیخه ست . بیشتر اسامی گرجی به سختی تلفظ میشن چون اسم هایی مثل همین دو تا شهر چندین حرف ساکن پشت سر هم دارن و برای ما که عادت به حرکه گذاری داریم تلفظش نیاز به تمرین داره. الفبای گرجی برای هر صدایی یک حرف داره و عین آنچه نوشته میشه ، خونده هم میشه . صبح با اشکان و سارای عزیز خداحافظی می کنیم و در حالیکه از طوفان دیروزی هیچ اثری نیست میزنیم به جاده. خوشبختانه توی خروجی شهر هستیم و نیازی نیست نگران شلوغی و ترافیک باشیم. خیلی زود وارد اتوبان میشیم و چند کیلومتری مهمون رودخانه متکواری هستیم. بعد از اتوبان جدا میشیم تا توی جاده های فرعی خوش خوشان ادامه بدیم.

کوههای اطراف جاده

شهر متسخه تا Mtskheta اولین شهر توی مسیرمونه که محل تلاقی دو رودخانه بزرگ متکواری و آرای گوی هم هست. از دور میشه چندین کلیسای بزرگ رو تو جای جای شهر دید که اکثرا روی بلندیها ساخته شدن و یکیشون از همه بزرگتره. از وقتی وارد جاده متسخه تا شدیم منظره های طبیعی هم تغییر کردن و اطرافمون پر از باغات و کوههای کوچک و بزرگ شده و یکی از شاخه های رودخانه به موازات جاده به پیش میره. برای ورود به شهر باید بریم سمت دیگه رودخونه که یه پل براش تعبیه شده. شهر روی تپه ساخته شده و برای رفتن به کلیساهای بالای تپه باید کلی شیب بریم بالا. ولی کلیسای بزرگی که از دور دیدیم پایین تپه ست و دسترسی ش راحت تره. مسیری که میره سمت کلیسا پر از دکه های سوغاتی فروشی و اغذیه فروشی که فعلا سر صبحی همشون بسته ن. کلیسا محوطه وسیعی داره و برای پیدا کردن درش یه دور قمری میزنیم. چیزی که بهش میگن مناسب سازی تو این کلیسا پیاده نشده و از مسیرهای شیب دار برای عبور افراد کم توان خبری نیست . باید دوچرخه ها رو کول کنیم و پله های بلند حیاط کلیسا رو بریم پایین.

Mtskheta

این کلیسا سوتیتسخوولی Svetitskhoveli نام داره (بازم سه حرف اول رو ساکن تلفظ کنید !) و قدمتش به قرن 4 میلادی میرسه. جزو کلیساهای بسیار مقدس شاخه ارتدوکس به حساب میاد و توش کلی پادشاه دفن شده. واختانگ یکم اولین پادشاه گرجستان همونیکه سند تفلیس رو به نام خودش زده بود و گیورگی دوازدهم آخرین پادشاه که شجره امپراتوری رو به باد داده جزو دفن شده های این کلیسا هستن. یه قصه ای هم هست که میگه خرقه حضرت مسیح رو بعد از مصلوب کردنش از اورشلیم آوردن تو این کلیسا و بعد از ماجراهایی دفنش می کنن یه گوشه و از اونجا یه درخت شفا دهنده سبز میشه.

Svetitskhoveli
Svetitskhoveli
داخل کلیسا

نیم ساعتی توی کلیسا می چرخیم و قسمت های مختلفش رو بازدید می کنیم. حالا برای برگشت مجبوریم همون پله های بلند رو که به دوچرخه ها سواری دادیم برگردیم بالا. نیما عزمش رو جزم میکنه و در یک حرکت انتحاری چندین پله رو با سرعت طی می کنه ولی توی آخرین پله ها سرعتش لاک پشتی میشه و معلومه فشار زیادی بهش میاد. من از همون اول با سرعت لاکپشتی بالا میرم و هنوز چند تا پله بیشتر نرفتم که یه آقای هیکلی چینی میاد دوچرخه رو از دستم می قاپه و خیلی ورزشکاری چند تا پله رو مثل نیما میره بالا. هر چی بهش میگم بابا سنگینه و به خودت فشار نیار ولی انگار تو محضور گیر کرده و محض حفظ آبرو پیش خانمش مجبوره تا آخرشو بره. البته من ازشون بخاطر کمک و بخاطر روحیه جوانمردی بسیار سپاسگزار بودم ولی بنده خدا دفعه بعد که بخواد فردین بازی دربیاره حتما یاد امروز به ذهنش تلنگری خواهد زد.

راه رفته رو برمی گردیم و چند تا از دکه های مسیر هم بساطشون رو پهن کردن. همه فروشنده ها لبخند به لب دارن و آرامش توی فضا موج میزنه. باید بریم یه جا پیدا کنیم واسه صبحونه که به نظر نمیاد داخل شهر جایی رو پیدا کنیم. وارد جاده که میشیم کلی باغ هست که میتونیم وارد یکیشون بشیم و صبحانه مون رو بخوریم ولی مثل همیشه نیما دنبال جائیکه بیشترین آسایش رو داشته باشه. مثلا میز و صندلی و دستشویی و آب برای خوردن. یکی از باغها همه این شرایط رو داره و گویا یه مرکز تفریحیه که فعلا بسته ست ولی نگهبانش اونجاست و بهمون اجازه میده داخل بشیم. هر چند زبون همدیگه رو نمی فهمیم ولی با زبان مهربانی کلی با هم حرف میزنیم. برای احترام میاد میزی که نشستیم رو تمیز می کنه و برامون دو لیوان بزرگ چایی میاره. ما هم از خوراکی هامون بهشون تعارف می کنیم.

جاده کوهستانی
استراحت های کنار جاده
جاده خاکی

جاده پر از پستی و بلندیه و گاهی شیب های تند ولی کوتاه سر راهمون سبز میشن. تا ارتفاع 700 بالا میریم و اطرافمون پوشیده از جنگل و کوهه. بعد به مناطق خشک میرسیم و کوههای برف گرفته تا قفقاز عقب نشینی می کنن. باد همچنان از روبرو می تازه ولی سرعتش کمه و چندان اذیت نمی کنه مخصوصا که با آدم های مهربونی توی راه آشنا میشیم که دیدمون رو نسبت به گرجی ها مثبت تر می کنه. یکیش مردیه که کلی سیب خوشگل بهمون پیشکش می کنه. این اتفاق زمانی رخ داد که ما چند دقیقه قبلش داشتیم می گفتیم اینجا چه سیبهای خوبی داره حتما از شهر بعدی یه کم سیب بخریم !

چند ساعتی به غروب آفتاب مونده که میرسیم به شهر سنگی اوپلیستسیخه و خوشحالیم که زمان برای بازدید و عکاسی داریم. راه اصلی دسترسی به این شهر از اتوبانه که طرف دیگه دره ست ولی ما توی جاده فرعی هستیم و این مسیر چندان شناخته شده نیست و ترددش خیلی کمه. البته سایکل توریست ها اغلب همین مسیر رو انتخاب می کنن بطوریکه طی روزهای بعدی تعدادی سایکل توریست توی مسیر دیدیم که از کشورهای اروپایی اومده بودن. باید از جاده جدا میشدیم و میرفتیم سمت دره جایی که شهر قرار داره. امیدوار بودیم داخل شهر محلی برای چادر زدن پیدا کنیم ولی حتی یه فضای باز یا محوطه سبز برای این منظور پیدا نمیشد. منطقه باستانی طرف دیگه رودخونه قرار داشت و اطرافش فضای سبز وسیعی به چشم می خورد پس تصمیم گرفتیم همونجا چادر بزنیم.

دوچرخه ها رو گذاشتیم کنار کیوسک نگهبانی و با پرداخت نفری 7 لاری وارد محوطه باستانی شدیم. این شهر سنگی از اوایل دوره آهن تا اواخر قرون وسطی جزو مهم ترین شهرهای گرجستان بوده و شامل خونه های ساخته شده از سنگ در دل صخره هاست که البته در زمان مغول نابود شده و جز ویرانه ای ازش باقی نمونده. از راهروهای سنگی که در حکم کوچه های پله ای هستن بالا میریم و داخل سوراخ سنبه ها سرک می کشیم . آفتاب رو به افوله و هر لحظه لنگ دراز سایه ها روی در و دیوار شهر باستانی درازتر میشه و آدم رو می بره تو حال و هوای شهر اشباح !

شهر سنگی اوپلیستسیخه
شهر سنگی اوپلیستسیخه
شهر سنگی اوپلیستسیخه

از تپه سرازیر میشیم پایین . تو محوطه نگهبانی یه رستوران و یه پارک بزرگه. از پلیس محلی اجازه می گیریم که توی پارک چادر بزنیم . سعی می کنیم بریم توی عمق پارک و از جاده دور بشیم چون هنوز گردشگرای زیادی تو محوطه هستن و معلوم نیست قراره تا ساعت چند نصفه شب سروصدا راه بندازن و مخل آسایشمون بشن. ولی انقدری هم دور نمیریم که از نگهبانی دور بشیم . ضمنا هرچه بخوایم تو عمق بریم به رودخونه نزدیک میشیم که هم از لحاظ خطر سیل و هم سرما بهتره فاصله مون رو باهاش حفظ کنیم چون اصولا هوای اطراف رودخونه سردتر از جاهای دیگه میشه.

محل کمپ

چمن ها خیسه ولی ما زیرانداز چادر داریم و نگران شبنم های کوچولوی اطرافمون نیستیم. با تاریکی هوا سرما هم هجوم میاره و ما می خزیم توی کیسه خواب هامون . برای شام یار همیشگیمون نودل رو با کلی ادویه درست می کنیم و سیبهای کشاورز مهربون گاز میزنیم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − یک =

بستن
بستن