آذربایجانآسیاجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز نهم)

سفر به آسیای باختری(روز نهم)

سفرنامه آسیای باختری – جمهوری آذربایجان

روز نهم (آران)

یازدهم اسفند 97-2 مارس 2019

دیشب بخاطر سرمای شدید هر چی لباس داشتیم تنمون کرده بودیم و رفته بودیم تو کیسه خواب ولی صبح جرات نداشتیم از کیسه خواب بیایم بیرون ! وسایلا رو آماده کردیم و رفتیم طبقه پایین یه قوری چایی خوردیم و کنار بخاری فندقی گرم شدیم ! بهش میگم بخاری فندقی چون بجای هیزم توش پوست فندق ریخته بودن و چه آتیشی هم بپا کرده بود. روی بخاری یه سیستمی کار گذاشته بودن که پوست فندق ها رو آروم آروم هدایت می کرد به سمت مخزن سوخت. صاحب کافه ای که دیشب دیدیمش رفته بود و بجاش یه آقای کچل اخمو نشسته بود. ازمون ده مانات بابت اتاق مطالبه کرد که بهش گفتیم رفیقش با ما حرف دیگه ای زده و از پول مول خبری نیست. تازه بهش تذکر دادیم که پول چایی دیروز رو دوبار حساب کردن و قبل از اینکه بتونه حرف زور دیگه ای بزنه میزنیم به راه.

اماده برای رکاب زنی در باد و سرما
جاده خلوت و بدون ترافیک

مسیر تا کیلومترها سرپایینیه ولی از همون سر صبح باد تند و سردی میزنه تو صورت که هم کرختمون کرده و هم سرعتمون رو می گیره و مجبوریم خود سرپایینی رو هم رکاب بزنیم. کم کم از کوهها دور میشیم و میرسیم به یه دره زیبا و متفاوت. از فکر اینکه داخل دره دست باد بهمون نمیرسه ذوق زده میشیم و سریع رکاب میزنیم. پیچ های تندی ما رو به عمق دره میرسونه جایی که دو تا دیواره بلند در دو طرفمون ما رو از گزند باد محافظت می کنه. دره عجیبیه مثل شیروان دره سی سبلان خودمون. اتفاقا یه روستا هم توی مسیرمون هست به اسم ساوالان که با دیدن تابلوش به وجد میایم و یاد سبلان عزیزمون میافتیم. دره که یه رودخونه کم جون  وسطش جاریه با رسیدن به یه معدن به انتها میرسه و دوباره میرسیم به فضای باز. میریم تو اولین کافه ای که کنار جاده ست و یه صبحانه درست و حسابی می خوریم.

روستای به اسم ساوالان

به شهر آغداش میرسیم و ازینجا باید مسیرمون رو به سمت غرب که باد از روبرو میزنه تغییر بدیم. بیست کیلومتر مسیر رو سه ساعت طول کشید رکاب بزنیم ! شدت باد چنان نفسی ازمون می گرفت که از هر سه چهار کیلومتر متوقف میشدیم تا استراحت کنیم. بعدش که باد آرومتر شد دیگه ما جون نداشتیم که سریع رکاب بزنیم. تا شهر یولاخ (yevlakh) آروم آروم میریم و چشممون دنبال جایی برای چادر زدن می گرده. از یه پل زیبا عبور می کنیم که بسیار باریکه و تا از روبرو ماشین نیومده باید سرعتمون رو زیاد کنیم و سریع ردش کنیم. اونور پل یه ماشین پلیس بهمون خوشامد میگه و توصیه می کنه مواظب خودمون باشیم. وارد شهر میشیم چون جاده از وسط شهر می گذره و مردم از هر طرف چیزی بهمون میگن. چند تا بچه جیغ و داد کنان افتادن دنبالمون برامون سوت میزنن و یکیشون از سر سرخوشی دستشو دراز می کنه و خورجین نیما رو می چسبه که با چهره غضبناک نیما مواجه میشه. مردم هلو هلو می کنن و یه ماشین وسط خیابون ناگهانی ترمز میزنه که بگه ور آر یو فرام ! تازه یه آمبولانسم برامون بوق خوشامد پخش کرده که این مورد آخر شک مون رو به یقین تبدیل می کنه که اینا یه چیزیشون هست . پس فی الفور محل رو ترک می کنیم و با زور نداشته مون با سرعت از شهر خارج میشیم.

اولین کافه ای که میرسیم توقف می کنیم برای ناهار. از وقت ناهار خیلی گذشته ولی از وقتی صبحانه خوردیم جایی برای خوردن ناهار گیرمون نیومد. کافه کوچکیه و مرد میانسال ریزاندامی برامون چایی میاره. آدم آروم و مهربونیه. میگه دوشب پیش یه سایکل توریست تنها بغل کافه اش چادر زده بوده و از ما می خواد همونجا چادر بزنیم. قصد داشتیم یه کمی هم جلوتر بریم و کافه بعدی شبمانی کنیم تا راهمون برای فردا کمتر بشه ولی کافه چی اونجا رو تایید نکرد و ما هم حرفشو قبول کردیم. کافه ش اتاق نداشت وگرنه ازمون مضایقه نمی کرد. جایی که برای چادر نشون داد بغل کافه بود و از باد در امان. جای خوبی بود و ما هم میتونستیم بالاخره چادر جدیدمون رو افتتاح کنیم.این چادر هدیه شرکت پرسون وارد کننده تجهیزات مارک فرینو ست.

محل شب مانی
داخل چادر

برای خوردن غذا به داخل سالن میریم و کمی دورتر از بخاری می شینیم چون سالن کوچکه و بخاری انقدر داغه که نمیشه نزدیکش شد. کافه چی فقط آبگوشت داره ! انقدر گشنمونه که کم مونده در و دیوار رو گاز بگیریم و مجبورا فراموش می کنیم که گیاهخواریم و بعد از چندین سال معده مون رو با آبگوشت آشنا می کنیم. قیمتش 5 ماناته و حسابی چرب و چیلیه. خوردن آبگوشت همانا و سنکوب معده همانا ! دقیقا 24 ساعت طول کشید تا هضم بشه و ما تو این مدت نتونستیم چیزی بخوریم !

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۲ نظرها

  1. سلام و درود بر شما
    سرما را در نوشته ها کاملا حس کردم. تازه فهمیدم جریان آبگوشت خوردنتون را که می گفتید به رغم گیاهخواریتون:))
    پوست فندق هم برای سوخت جالب بود. ببنید ما دیگه چه منبع عظیمی از سوخت از پوست فندق گرفته تا پوست گردو و بادام و … برای سوخت داریم.
    راستی برای افزایش سئو و زیبایی متن
    در متن بیشتر از پالگراف استفاده کنید
    سرتیتر اگر بگذارید خیلی خوبه
    لینک داخلی و خارجی هم استفاده کنید و …
    کشفیات جدیده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − 7 =

بستن
بستن