آذربایجانآسیاجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز یازدهم)

سفر به آسیای باختری(روز یازدهم)

سفرنامه آسیای باختری – جمهوری آذربایجان

روز یازدهم (تووز-Tovuz)

سیزدهم اسفند 97-4 مارس 2019

یاشار و همسرش آینور دو تا دختر و یه پسر کوچک دارن. یه روز که یاشار داخل شهر بوده ، سه تا دوچرخه سوار رو می بینه که دنبال جای چادر بودن پس تصمیم میگیره اونا رو به خونه ش دعوت کنه.

بعد اونا یاشار رو با سایت های میزبانی آشنا می کنن و ایشونم می بینه که مراوده با خارجی ها هم برای تقویت انگلیسی و هم برای رشد اجتماعی بچه هاش خوبه پس در خونه ش رو به روی دوچرخه سوارها باز میذاره.

اکثر سایکل توریست ها که از اروپا میان به آذربایجان از مرز گرجستان وارد میشن و میرن سمت باکو تا از اونجا با کشتی برن ترکمنستان و مسیرهای کوهستانی آسیای میانه. ما برعکس اومدیم واسه همینم وزش باد مخالف فقط برا ما مشکل ایجاد کرد. از وقتی وارد خونه یاشار شدیم یک بند راجع به موضوعات مختلف حرف زدیم.

هر وقتم یاشار خواست مبحث رو بکشونه سمت سیاست یه جوری از زیرش در رفتیم ! زن و شوهر آدم های تحصیل کرده ای هستن و امروزی محسوب میشن. بچه ها مال نسل جدیدن و اختلاف نسل ها مثل اکثر جوامع خیلی به چشم میاد. پدر و مادر این بچه ها با وجود اینکه تحصیلات عالی دارن و خیلیم اجتماعی اند ولی سنتی زندگی می کنن و عقاید سنتی دارن. ولی بچه های دنبال افق های جدیدی برای زندگی اند و این افکار رو قبول ندارن.

آینور بعنوان زن خانواده مثل یه زن روستایی از صبح تا شب وظیفه نگهداری از بچه ها ، رفع و رجوع نیازهای خانه و خانواده ، پرورش مرغ و جوجه ، رسیدگی به باغچه و حتی پخت نون رو داره.

تو آذربایجان اعتقاد بر این هست که کار زن همینه و همین که ازدواج کرد باید بچه های قد و نیم قد بدنیا بیاره و اگه زنی نازا باشه شوهرش میتونه طلاقش بده یا زن دوم یا سوم بگیره.البته باکو بعنوان بزرگترین شهر این کشور کمتر با چنین سنت هایی روبروست ولی بقیه نقاط چه شهر باشه و چه روستا همینه. برای همینم هست که توی آذربایجان هر جا رسیدیم اول ازمون پرسیدن بچه ندارید ؟ و بعد که می فهمیدن نداریم کلی برامون دعا و نذر و نیاز می کردن ! اما بچه های یاشار و آینور در دنیای دیگری سیر می کردن. من یه نصفه روز با لیلا دختر بزرگ خانواده کنار باغچه نشستم و گپ زدم و از آفتاب بهاری که پوستم رو نوازش می کرد لذت بردم. لیلا دوست داشت مدرسه رو که تموم کرد به کره بره و اونجا دکتر بشه و با یه خارجی ازدواج کنه و تمام دنیا رو ببینه.البته دلیل علاقه ش به کره برخاسته از تماشای سریال های کره ای بود که گویا بجز ایران این کشور رو هم آباد کرده !

در طول مدتی که با لیلا حرف میزدم آینور اومد و چند باز بهم تعارف زد تا به جمع بانوان محله که سر منبع آب تشکیل شده بپیوندم که البته من مصاحبت با یه دختر جوان چشم زاغی با موهای بلند پر پیچ و تاب که هنوز زندگی تو دهنش بیات نشده بود و سرشار از روحی سبکبال برای پرواز بود رو به جمع بانوان که حدس میزدم چه مباحثی در پیش رو دارن ترجیح دادم.

بعد سراغ ملای محله رو گرفتیم که خبری ازش نشد . چون دیشب ملای مسجد محل به خونه یاشار اومده بود و وقتی فهمید ما ایرانی و مسلمان هستیم یه بحث مذهبی راه انداخت راجع به داشتن فرزند که بعد با مستندات روایی و محکم ما حسابی افتاد تو هچل و جواب کم آورد.

قرار شد امروز دعوتمون کنه ناهار و بحث رو به سرانجام برسونه . ملاهای اینجا شیعه هستن و اغلب برای تحصیل به ایران میان. البته مثل روحانی های ایران لباس مخصوص ندارن و لباس مردم عادی رو می پوشن . در کنار زندگی عادی ، امام نماز جماعت هستن و به سوالات شرعی مردم پاسخ میدن.

شیر آب آشامیدنی

دوچرخه ها رو می شوریم و هر چی لباس داریم میریزیم تو ماشین لباسشویی. تمام بند رخت های توی حیاط پر میشه از لباس های گل منگلی ما و آینور برامون غذاهای خوشمزه گیاهی درست می کنه. تلوزیون بازم داره برنامه های آبکی پخش می کنه ! چند باری که توی آذربایجان امکان تماشای تلوزیون رو داشتیم متوجه اوج خسران و تباهی شبکه های آذری شدیم! این کشور چهار شبکه ملی داره و دهها شبکه خارجی. چهار شبکه مورد نظر از صبح تا شب موسیقی پخش می کنن و هر خواننده طی برنامه ای چند ساعته به استودیو دعوت میشه و گفتگوهایی با مجری برنامه مابین هر اجرا رد و بدل میشه که این گفتگوها واقعا سخیف بودن .

طبق اظهارات دوستانمون خود این خواننده ها هم برای حضور در استودیو هزینه پرداخت می کنن و هر کس با هر سطح استعداد میتونه بیاد و یه افتضاح واقعی رو به نمایش بذاره. ما تلوزیون تماشا نمی کنیم چون هر موقع رفتیم سر وقت تلویزیون وقتمون رو تلف کرد ولی تو کشورهای دیگه بدمون نمیاد یه سر توی کانال ها بزنیم و با سطح برنامه های هر کشور آشنا بشیم.

امشب آخرین شب حضورمون تو آذربایجانه و اتفاقا جای خیلی خوبی هم هستیم. از دوستانمون نمیشه دل کند و اونا هم انتظار نداشتن به این زودی ترکشون کنیم. به آینور وعده و وعید قابلمه میدم تا دیدار بعدی ردیف بشه ! گویا تو آذربایجان وسایل منزل خیلی گرونه و آذری ها اغلب برای خرید به ایران یا گرجستان میرن. تو ایران جنسی که بخرن وقتی برسه به آذربایجان قیمتش چهار برابر میشه. آینور هم عاشق قابلمه ست و وقتی قیمت های ایران رو بهش نشون دادم روحش به پرواز دراومد. قرار شد یه روز گوش یاشار رو بچسبه و برای خرید بیاردش ایران .

مغازه های داخل شهر

تو این مدت کلمات جدیدی به دایره لغات ترکیم اضافه شده ولی بیشترشون فقط تو آذربایجان کاربرد دارن. حروف الفبای آذربایجان رو خیلی پسندیدیم چون برای هر صوت و حرکتی یه حرف تعریف شده که تلفظ ها رو فوق العاده راحت می کنه .

این کشور رو به پیشرفته و مردمش رو به تغییرند. مردم آذربایجان رو به لحاظ فرهنگی بسیار نزدیک به آذری های ایران دیدیم . اونا بسیار مهربان و مهمان نواز و معاشرتی اند.با وجود درآمد پایین ، سخاوتمند اند. کشور آذربایجان که قبلا آران نام داشته در زمان عهدنامه ترکمنچای و گلستان از ایران جدا شده و به روس ها تقدیم شده. البته قبلش هم مال ایران نبوده و در واقع مال رو به صاحبش پس داده ! بعدها آذربایجان به همراه کشورهای همسایه ش از روسیه که اون موقع شوروی نام داشته جدا میشه و الان بیست سالی هست که مستقل زندگی می کنه.واحد پولشون مانات و پول خوردشون قپیک هست. جاده ها آسفالت خوبی دارن ولی تعدادشون کمه و اتوبان هم فقط تو محدوده جاده ابریشمه. بنزین هرچند تولید داخله ولی 0.9 الی 1.2 مانات قیمتشه . مدت اقامت ما تو این کشور 12 روز شد که 89 مانات خرج کردیم و 900 کیلومتر رکاب زدیم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 − دو =

بستن
بستن