آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز شانزدهم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)

روز شانزدهم – Mangalore

چهار شنبه 23 اسفند 96

14 March 2018

صبح با صدای جیغ و ویغ پرنده ها بیدار شدیم. از توری چادر که نگاه کردم چند تا طوطی سبز کوچولو بودن. پدر گانیش داشت از معبد داخل مزرعه برمی گشت و از چاه آب کشیده بود تا پاهاش رو بشوره. دیشب از ساعت 3 مشغول عبادت بود. صدای زنگ و سنج از طبقه پایین میومد و گاهی طبلی رو به صدا درمی آورد و اورادی رو زمزمه می کرد. توی اتاقی که مخصوص عبادت بود. وقتی این مطلب رو توی تلگرام برای دوستم نفیسه نقل می کردم گفت : یعنی اینها از اون خدای سنگی شون چی دیدن که نصفه های شب از خوابشون میزنن برای نماز شب… این جمله مثل نوری بود که توی مغزم می درخشید و مدام می چرخید. تا مدتها بهش فکر می کردم.

چادر رو جمع می کنیم و میریم پایین برای خوردن صبحانه. مادر گانیش برامون غذای گرم آماده کرده.توی هند و البته بعدا توی بقیه کشورهای استوایی دیگه دیدیم که مردم برای صبحانه غذای پخته می خورن و خوردن چیزایی مثل لبنیات و مربا و عسل اصلا مرسوم نیست.

در یک چشم به هم زدن پسرها تمام خورجین ها رو از توی انباری میارن جلوی خونه و ما هم اونا رو سر هم می کنیم روی دوچرخه ها. همه خانواده جمع میشن و یه عکس دسته جمعی می گیریم و با دلی خوش از دوستانمون جدا میشیم.

از باغ میزنیم بیرون و جاده خاکی رو که خاک قرمز رنگی داره و با طبیعت سبز اطرافش تضاد زیبایی بوجود آورده آهسته طی می کنیم.

باید چند تا جاده فرعی رو به عقب برگردیم تا برسیم به جاده اصلی. امروز راه زیادی نداریم. تقریبا 60 کیلومتر تا شهر منگلور باید بریم. ضمنا جاده شانه خوبی داره و از نعمت هوای ابری هم بهره مندیم.

با وجود اینکه صبحانه خوردیم ولی دوباره گرسنه مون شده چون صبح زود خورده بودیم . توی سفرهای سایکل توریستی تقریبا هر دو ساعت بدنمون به مقداری کالری نیاز داره که با خوردن میوه یا تنقلات مقوی میشه تامینش کرد ولی بعضی وقتها با این چیزا نمیشه سر معده رو گول مالید و مجبوریم یه وعده غذا بخوریم. میریم یه رستوران و یه غذا سفارش میدیم که نونش برامون تازگی داره. مثل لواش خودمونه ولی خیلی نازکه و تقریبا خشکه.

سر ظهر میرسیم منگلور که یه شهر ساحلیه. توی هند یه شهر دیگه هست به اسم بنگلور که خیلی بزرگتر و پر جمعیت تره و دانشجوهای ایرانی زیادی توی دانشگاههاش تحصیل می کنن. واسه همین به محض ورودمون به منگلور پیام های زیادی از دوستان ایرانی در هند یا ایران دریافت می کردیم که دعوتمون می کردن یا از خاطرات بنگلور برامون تعریف می کردن !

منزل دوستمون هیمانت خیلی سرراسته و زود پیداش می کنیم. هیمانت یه جوان بیست و هشت ساله ست که توی شرکت نفت کار می کنه و آپارتمان تمیزی داره که بعد از مدت ها میتونیم توی یه خونه دنج و تمیز براحتی استراحت کنیم. قصد داریم توی منگلور دو روز بمونیم چون نیاز به استراحت داریم و من یه کم زمان لازم دارم تا به زخم زانوم رسیدگی کنم چون خونریزیش خیلی اذیتم می کنه. ضمنا مرتب و تمیز بودن خونه هیمانت هم توی تصمیممون برای موندن بی تاثیر نبود ! تو خونه هیمانت یه اتاق مجزا برا مهمون هست که در اختیار ما قرار می گیره و داخل اتاق یه سرویس بهداشتی مجزا وجود داره که دوش و دستشویی فرنگی داره ! اینا نعماتی هستن که همه جای هند گیر آدم نمیاد. مخصوصا دستشویی فرنگی بخاطر وضعیت زانوی من نعمت بزرگی محسوب میشه.

هیمانت ما رو با ماشین خودش می بره به یه رستوران و قبل اینکه برسیم کلی تعریفشو می کنه. از کوچه های تنگ و زهوار در رفته ای رد میشیم که به قیافه شون نمیاد رستوران شاخصی در خودشون جای داده باشن. توی کوچه مقصد به زور یه جای پارک پیدا می کنیم. یه پلیسی سوت بدست کنار کوچه وایساده و ماشین ها رو راهنمایی می کنه. جالب اینکه با همون سوت علامت میده که فرمون رو کدوم طرفی بچرخونن و چقد تا عقب و جلو برن تا ماشین بین ماشین های دیگه کاملا جاسازی بشه. دقایقی منتظر می مونیم و هیمانت از یه در کوچک میره داخل و ده دقیقه دیگه میاد بیرون. مثل اینکه جمعیت زیادی توی صف هستن و باید منتظر بمونیم. از در کوچک میریم داخل و وارد راهروی تنگ و تاریکی میشیم . مشتری ها مثل آب چشمه از داخل میجوشن و میان بیرون. از چند تا در کوچک دیگه هم رد میشیم و میرسیم به سالن های دراز و باریکی که به موازات هم قرار گرفتن و در هر سالن یه ردیف میزهای باریک تنگ هم چیدن و مشتری ها خیلی کیپ بغل هم نشستن و غذاهاشون با ولع و خیلی تندتند با دست می خورن . کلا هندی ها تو خوردن غذا خیلی عجله دارن و غذاشونو سریع تموم می کنن.

یه جا باز میشه و میتونیم بشینیم. هیمانت میگه اینجا مخصوص غذاهای دریائیه و مخصوصا شاه ماهی های خوشمزه ای داره. انقدر ذوق کرده که بهش نمیگیم گیاهخواریم و اجازه میدیم چیزایی که برا خودش سفارش داده برا ما هم بده. خوشبختانه کلی چیزای گیاهی توی دیس میارن و بغلش چند تیکه ماهی و میگو هم هست که آخر سر میدیمش به هیمانت و اونم مثل یه پلیکان در یک لحظه نیستشون می کنه !

هیمانت ما رو میذاره خونه و کلیدش رو میده بهمون چون تا شب برنمی گرده. یه کم استراحت می کنیم و عصر میریم یه دوری در اطراف میزنیم. فروشگاهها و رستوران های اطرافمون رو شناسایی می کنیم و کمی میوه می خریم. هوا هنوز ابریه و موقع برگشت کمی هم می باره که باعث میشه هوا خنک و بهاری بشه.

شب هیمانت که برمی گرده پاپی اش میشم که بهم یوگا یاد بده ! چون خودش استاد یوگاست و مخصوصا هندوستان مهد یوگا. حالا که توی هندم و یه استادم حی و حاضر پیشمه نباید موقعیت رو از دست داد. دو تا زیر انداز لاستیکی میاره که بندازیم زیرمون. یه ریسه از چراغهای ریز رنگی رنگی داره که روشنشون می کنه و لامپ ها رو خاموش می کنه. چند تا شمع و یه عودم میذاره بسوزن. البته اینا بیشتر جهت دلخوشیه وگرنه نباشن هم مهم نیست. بعد به مدت یک ساعت هر حرکتی که انجام میده ازش تقلید می کنم . با وجود اینکه نرمش ها و حرکت ها هیچ شدتی ندارن و خیلی هم آروم انجامشون میدیم ولی حسابی عرقمو درآورده. این حرکات برام ناآشنا نیست در واقع همون حرکات کششی هست که توی ورزش های رزمی انجامشون میدادیم. ولی خیلی خوشم اومد و حتما ادامه ش خواهم داد.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن