آسیاارمنستانجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم ارمنستان (روز دوم)

تور سایکل توریسم ارمنستان (روز دوم)

روز دوم

7 مهر 96 (29 سپتامبر  2017)

صبح هوا کمی باده و سرد. یه کم صبر می کنیم تا بهتر بشه و بعد وسایلا رو می بریم میریزیم توی ماشین و میریم سمت پاسگاه. پاسپورت ها رو می گیریم و برمی گردیم سمت گمرک . بعد از پارک ماشین توی پارکینگ از جعفر چند تا شماره تلفن برای مواقع اضطراری می گیریم. دوچرخه ها و خورجین ها رو آماده می کنیم و میریم تا از مرز رد بشیم.

تو گیت ایران عوارض خروج از کشور رو می پردازیم که نفری 25 تومنه و بعد میریم برای بازرسی وسایل که مامور کنترل کمی باهامون شوخی می کنه و بدون بازرسی اجازه میده رد بشیم. مامور کنترل پاسپورت هم چندان وقتی تلف نمی کنه و سریع مهرهای خروج رو میزنه. از گیت خارج میشیم و میریم روی پل. این پل روی رودخانه ارس قرار گرفته و حد فاصل دو کشور رو مشخص می کنه. افسر ایرانی پل برامون آرزوی موفقیت می کنه و با خوشرویی پاسمون رو چک می کنه.

پل رو رد می کنیم و اونطرف هم باید همه این کارهایی که توی گیت ایران انجام دادیم بصورت قرینه انجام بدیم. افسر روی پل پاسپورت ها رو می گیره و بدون هیچ صحبتی با یک قیافه عبوس تحویلمون میده. داخل گیت مامور کنترل پاسپورت مدت زیادی مشغول مطالعه صفحات گذرنامه مون میشه و بعد توی بازرسی وسایل همه خورجین هارو جدا می کنیم و میذاریم روی نقاله. کارمون تموم میشه و میتونیم به راهمون ادامه بدیم.

جاده باریک که یک طرفش کوههای سنگیه و طرف دیگه ش سیم های خاردار رو پی می گیریم. تا مدت ها در امتداد رودخانه ارس رکاب میزنیم که سمت دیگه ش خاک ایرانه ولی سیم های خاردار مانع هر نوع عبور و مروری هستن. شیب جاده کمی رو به بالاست و دیگه از باد و سردی هوای صبح خبری نیست. برعکس بالای کوهها رو مه گرفته و باعث شده گرمای آفتاب اذیتمون نکنه. هرچه جلوتر میریم باغ ها بیشتر خودنمایی می کنن و همه جا پر از دار و درخت میشه.

بطری هامون آب نداره ولی جای نگرانی نیست. تا اولین شهر یعنی مقری 12 کیلومتر راهه که خیلی زود میرسیم و در اولین شیر آب بطری هامون رو پر می کنیم. اینجا کشور پر آبیه بطوریکه هر جا چشمه ای هست و رودی. همه جا هم چشمه های آب رو لوله کشی کردن آبش رو آوردن کنار جاده و یه سازه سنگی هم براش درست کردن که مسافرها راحت ازش آب بردارن. اغلب کنار این چشمه های آب یه محل استراحتی هم تعبیه شده و از تاریخ های روی سنگ ها مشخصه که این محل ها رو محض شادی روح اموات ساختن.

از مقری خارج میشیم و شیب جاده رفته رفته بیشتر میشه ولی در کنار شیب ، درخت ها میوه هم بیشتر میشن. انواع میوه ها از انجیر و انار و ازگیل تا انگور و گیلاس وحشی و آلو همه رقم مهیاست. هر از چند کیلومتری با دیدن میوه ای متفاوت توقف می کنیم و ناخنکی به درخت ها میزنیم. هوا انقدر خوب و دلچسبه که اصلا سربالایی معنی نداره. خیلی شانس آوردیم که هوا مه آلوده چون علاوه بر مناظر زیبایی که در دره های پایین دست بوجود آورده ما رو از شر گرما هم آسوده کرده. فقط کافیه توی همچین شیبی که بین 7 الی 12 درصده بخوای گرما رو هم تحمل کنی ، اونوقت هیچ لذتی نمیشه از این مناظر برد.

هر چه جلوتر میریم مناظر پاییزی تر میشه و درختان انبوه که سرتاسر کوهها رو پوشش دادن به هزار رنگ درمیان. خیلی خوشحالیم که توی این فصل به این منطقه اومدیم. هر جا که خسته میشیم تو محل های استراحت توقف می کنیم و آب و بیسکویت و تنقلات می خوریم. یه دوچرخه سوار هم که به تنهایی سفر می کنه میرسه بهمون و بقیه مسیر رو سه نفره رکاب میزنیم.

توی مسیر با یه دوچرخه سوار آلمانی هم آشنا میشیم که داشت خلاف جهت ما به سمت ایران میرفت.با یه سگ کوچولو هم ملاقات می کنیم که من هنوز هم از دیدنش متاثرم. سگ خیلی کوچکی بود با اندامی نحیف. همین که ما رو دید پیچید به پاهامون بطوریکه کم مونده بود زیر چرخ له بشه. کناری ایستادیم و از نون هایی که داشتیم بهش دادیم. انقدر ذوق کرده بود که برد همه شو قایم کرد حتی یه ذره هم نخورد. بعدشم افتاد دنبالمون و با پاهای کوچکش و با تمام قدرت پشت سرمون می دوید. هرکاری کردیم برنگشت تا اینکه به خودمون فشار آوردیم و سریع رکاب زدیم تا بالاخره جا موند. تا مدت ها صدای ونگ ونگش به گوشمون میرسید و متاسفانه نمی تونستیم با خودمون ببریمش.

چند تا پیچ رو پشت سر میذاریم و به نماد بزکوهی میرسیم که روی یک تپه ایستاده و به منظره فوق العاده زیر پاش نگاه می کنه. ما هم همون نزدیکی ها توقف می کنیم تا هم ناهاری بخوریم و هم از مناظر و آرامش عجیب اونجا بیشتر بهره ببریم.

تا برسیم بالای گردنه هوا کاملا مه آلود میشه و تقریبا بیشتر از جلوی پامون رو قادر نیستیم ببینیم ولی خوشبختانه جاده هم خلوته و نگران ماشین ها نیستیم. گردنه توی ارتفاع 2535 متری قرار داره و برای رسیدن به اونجا باید 40 کیلومتر شیب ممتد رو رکاب زد. بعدش تقریبا سرپایینیه. از گردنه پنج کیلومتر دیگه رکاب میزنیم تا به شهر قاجاران برسیم. این شهر رو در میان مه و نم بارون رد می کنیم تا هر چه زودتر خودمون رو به ارتفاعات پایین تر برسونیم تا از شدت مه کاسته بشه. به اندازه 40 کیلومتر هم سرپایینی ممتد داریم و این پاداش لذتبخشی برای استقامتمون هست.

سرپایینی ها رو بسرعت پشت سر میذاریم و تو این جور مسیرها فقط انگشت های دست از کار می افتن از بس که باید ترمز بگیری ! چند کیلومتر مانده به شهر کاپان مجسمه خرس رو می بینیم که یه کلید هم در دهان گرفته و روی یک صخره بزرگ ایستاده. چند تا عکس می گیریم و خودمون رو به کاپان میرسونیم تا یک هتل پیدا کنیم.

آفتاب در حال غروب کردنه و ما در طول شهر رو به جلو پیش میریم. همسفرمون مارتین یه ارمنیه و گویا چند تا هتل خوب می شناسه. با اولیش که یه هتل قدیمی بود سر قیمت به نتیجه نرسیدن ولی دومی که تازه ساخت بود و در پی جذب مشتری حاضر شد با 7 هزار درام باهامون کنار بیاد که حدود 60 تومن میشه. اتاق ها دو نفره و تازه و تمیز بودن با همه امکانات .

امروز تولد منه و نیما می خواد هر جور که شده یه جشن کوچولو برام بگیره. مارتین که حسابی خسته ست و ساعت 8 نشده رفت که بخوابه. من و نیما زدیم بیرون و از یه فروشگاه یه کیک و کمی میوه خریدیم . یه جشن تولد دو نفره با بهترین دوست و شریک و همسفر دنیا ، بعد از یک روز هیجان انگیز و زیبا هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 + 16 =

بستن
بستن