اروپاجهانگردیسایکل توریسمنروژ
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و سوم )
روز بیست و سوم (اسلو-Oslo) –نروژ
پنجشنبه 17 فروردین 96
6 آپریل 2017
بعد از صبحانه نیما و کارستن میرن داخل کارگاه تا کمی به سر و وضع دوچرخه ها برسن. چون کارستن همه تجهیزات مورد نیاز برای تعمیر و سرویس دوچرخه ها رو داره و خودشم تو این کار استاده. نیما میگه کارستن نذاشت من به چیزی دست بزنم و خودش زنجیرها رو تمیز کرد و باد لاستیک ها رو تنظیم کرد. وقتی برمی گشتن کارستن سیاه شده بود و زنجیر دوچرخه ها برق میزد گویا با بنزین شسته بود.
نور آفتاب چشم آدمو درمیاره و سایه روشن های شدیدی از اجسام ایجاد کرده . از باد دیروزی هم خبری نیست ولی هوا حسابی سرده. از میزبان و دوست خوبمون خداحافظی می کنیم و میریم سمت اسکله.
باید توی فضای باز و در کنار سایر وسایل نقلیه منتظر بارگیری کشتی بمونیم. مسافرانی که وسیله نقلیه ندارن از یه تونل هوایی شیشه ای باید برن به قسمت سالن انتظار که حسابی گرمه و صندلی های نرمی داره. راننده ماشین های سواری و تریلی ها هم توی ماشین هاشون بخاری دارن و اوضاعشون خوبه. فقط ماییم که باید نوازش های سرما رو تحمل کنیم ! البته اینترنت رایگان بندرگاه رو در اختیار داریم که کمی از صورت مساله رو میتونه بشوره و ببره!
پاسپورت هامون رو چک می کنن و نیم ساعت قبل از موعد حرکت کشتی بزرگ stenaline شروع به بارگیری می کنه. قبل از هر وسیله نقلیه ای اجازه داریم که بریم به داخل . دربهای آهنی غول پیکر از طبقه زیرین کشتی دهن باز کردن و کارگرهای بندرگاه پل متحرک رو هم سطح دهانه ورودی کشتی تنظیم کردن . داخل محوطه پارکینگ کشتی همیشه محل هایی برای گذاشتن و بستن دوچرخه ها وجود داره. ولی این کشتی گویا فاقد چنین محلیه و ما از ملوان ها می پرسیم که دوچرخه ها رو باید کجا بذاریم. اشاره میکنن که هرجا بذاریم مشکلی پیش نمیاد چون کشتی هیچ تکونی نداره و خیلی نرم حرکت خواهد کرد. ما هم تکیه شون میدیم به یکی از دیواره ها و رگ پک ها رو برمیداریم چون وسایل مورد نیازمون رو داخل این خورجین ها گذاشتیم .
بقیه وسایل نقلیه توی دو طبقه زیرین کشتی جابه جا میشن و توشون دو نفر توریست موتور سوار هم هست. میریم سوار آسانسور میشیم و خودمون رو به طبقات بالاتر میرسونیم.باید بگردیم ببینیم کجا صندلی های راحت داره و محیطش خلوت تره و پنجره رو به دریا هم داره ! جایی با این مشخصات رو توی بار Bar کشتی پیدا می کنیم. سالن شیک و آرومیه و رنگ صندلی هاش هم برامون خوشاینده. وسایلا رو میذاریم روی چند تا صندلی و نیما با اینترنت رایگان مشغول کارهاش میشه. منم دوربین رو برمیدارم میرم روی عرشه تا از مناظر ساحلی عکاسی کنم . هوا خیلی سرده و زیاد نمیشه بیرون استقامت کرد ولی نمی تونم از عکاسی این مناظر چشم پوشی کنم چون وقتی کشتی ساحل رو ترک کنه تا مدت ها بجز دریای بی کران چیزی برای تماشا و عکاسی نخواهیم داشت.
تند تند میرم داخل و میام بیرون تا در این فاصله خودمو گرم کنم و البته هر دفعه به یه گوشه کشتی سرک می کشم تا از سر و تهش سر دربیارم . کشتی حرکت می کنه و همونطور که ملوان ها گفتن خیلی نرم سینه دریا رو می شکافه و به پیش میره. نیما هم وسایلا رو برمیداره میاد بیرون تا جزیره های کوچک و بزرگ توی مسیر رو تماشا کنیم و با دانمارک خداحافظی کنیم
وقتشه که یه گردش حسابی توی کشتی انجام بدم و همه سوراخ سنبه هاشو کشف کنم ! همه جا پلان های مختلفی از طبقات کشتی روی دیوارها نصب شده که مسافرا رو راهنمایی می کنه. ده طبقه رو داریم که دو تای زیرین محوطه پارکینگه و دو سه طبقه بالای اونها شامل کابین های دو الی چهار نفره ست. طبقه پنج تا نه شامل مکان های عمومی میشه که تنوع و گنجایش زیادی داره . مکان هایی مثل دیسکو ، سینما ، کافی شاپ ، رستوران ، سالن بازی ، فروشگاه ، کازینو ، استخر و سونا . طبقه آخر عرشه ست که تجهیزاتی برای گرفتن حمام آفتاب داره ولی کو آفتاب !
با سرعت بالایی به همه مکان های عمومی سر میزنم که خوشبختانه اغلب خلوتن و میتونم با دقت برم توی جزئیاتشون و نگران این نباشم که ممکنه برای کسی مزاحمت ایجاد کنم. از فضای کازینو خوشم نیومد چون همه جا از دیوارها گرفته تا کف زمین و مبلمان رنگ تیره دارن و نقاشی هایی روی دیوارها کشیدن که من اسمشونو آشوب میذارم. آدم با دیدنشون دل پیچه می گیره ! ورودی استخر کنجکاوی آدم رو چند برابر می کنه. یه اتاقک دایره ای شکل که همه جاش سبزه با نقاشی های بامبو که انگار میری تا یه جادوگر آینده رو از کف دستت پیش گویی کنه.
شلوغ ترین مکان کافی شاپه چون متصدی فروش غذا و نوشیدنی در محل خودش حاضره و به مشتریا خدمات میده. مکان شلوغ بعدی فروشگاهه که فضای وسیعی داره و کالاهای متنوعی رو میشه توش پیدا کرد. جالبه قیمتها فری تکس هستن یعنی شامل مالیات نمیشن و گرون نیستن. نیما هم میاد و دوری تو فروشگاه میزنیم. کمی خوردنی می خریم و برمی گردیم به بار که توی طبقه هشتمه.
تا چشم کار می کنه دریای تیره رنگ و آبهای بی پایانه که خدا میدونه چقدر عمقشونه. مثل یک تکه چوب ضعیف و بی دفاع روی دریای باعظمتی هستیم که کافیه اراده کنه و با یه موج کوچک همه قامتمون رو درهم بشکنه و ما رو در خودش فرو ببره. با زل زدن به این دریای باشکوه و بی انتها نمی تونم به این چیزها فکر نکنم و از درک گوشه ای از عظمت هستی غرق حیرت نشم. چه لحظاتی بهتر از این لحظه ها که یاد خدا و قدرت لایزالش کنی و برای هر نفسی که بدون رنج می کشی شکرگزاری کنی.
موقع ناهاره و سر و کله متصدی های بار هم پیدا شده که به مشتری ها نوشیدنی بفروشن. توی بار که ما هستیم فقط نوشیدنی سرو میشه و برای ناهار باید به رستوران یا کافی شاپ رفت. ما از قبل غذامون رو تهیه کردیم چون میدونستیم غذاهای کشتی گرون میشن . از بار دو تا چایی می خریم که با یه حساب سرانگشتی میشه گفت هر قلپش هزار تومن آب خورده !
ده ساعت توی کشتی طولانی تر و خسته کننده تر از اونیه که فکرشو می کردیم. اینترنت رایگان و تور کشتی گردی هم دیگه فایده ندارن و مخصوصا از بعد ناهار که مردم توی مکان های عمومی تجمع کردن ، صدای موزیک یک لحظه هم قطع نمیشه .توی سالن های مختلف برنامه های متنوعی اجرا میشه که علاقه ای به دیدنشون نداریم. توی بار هم چند تا خواننده اومدن و مشغول اجرای موزیک زنده هستن ولی نهایتا آدم از اونها هم خسته میشه. بالاخره وارد خلیج نروژ میشیم و مناظر ساحلی نمایان میشن.
هوا از قبل هم سردتر شده ولی مناظر بیرون بسیار زیبا هستن و نمیشه از خیرشون گذشت. رفته رفته به سواحل خلیج نزدیک میشیم و میشه براحتی دید که نروژ طبیعتی بسیار متفاوت و خاص داره. کناره های دریا با شیب تندی تبدیل شدن به تپه های بلند با انبوه درختان سوزنی. روی همین شیب های تند ، خانه های بسیار زیبایی به چشم می خورن . حتی جزیره های کوچکی در جای جای خلیج هستن که با توجه به وسعتشون یکی دو تا خونه هم داخلشون دیده میشه و کنار هر خونه یه قایق هست.
میرسیم به اسلو که یه شهر بندری و پایتخت کشور نروژه و سریع دوچرخه ها رو از پارکینگ برمیداریم و میزنیم بیرون. یه گیت رو باید رد کنیم که چندان معطلی نداره. یه مامور خانم پاسپورت ها رو چک می کنه و سوالاتی راجع به میزان پولمون و مقصدمون می پرسه و اینکه سیگار و مشروب الکلی توی خورجینامون هست یا نه . ما هم با خنده جواب میدیم که بابا ما ورزشکاریما !
از اسکله زیبا دور میشیم و توی مسیرمون کلی ساختمان های عجیب غریب هست که فعلا فرصتی برای تماشا نداریم چون باید خودمون رو به منزل دوستانمون مارتا و ژان نیکولاس برسونیم که از قضا زیادم دور نیست و راحت پیداشون می کنیم. یه آپارتمان خیلی طبقه ! کنار راه آهن . دوستان به استقبالمون میان و از برخورد اولشون صمیمیت و مهربانی هویداست. خونه کوچکی دارن ولی دل خودشون بزرگه. انقدر راحت و صمیمی هستن که ما هم باهاشون احساس راحتی می کنیم انگار سالهاست همدیگه رو می شناسیم و با هم دوستیم. مارتا اهل لهستان و شوهرش فرانسویه و از اونجایی که هیچکدوم زبان همدیگه رو بلد نیستن با هم انگلیسی صحبت می کنن و چه خوب هم صحبت می کنن! چون خیلی باحوصله با هم مکالمه می کنن و روی کلمات تاکید دارن بطوریکه آدم دوست داره بشینه و حرف زدنشون رو نگاه کنه. مخصوصا مارتا که با چشم های آبی رنگش و با نگاه نافذی که داره انگار کلمات رو لغت به لغت تو مغز آدم نقاشی می کنه.
برای شام یه پاستای خوشمزه داریم با تکه های بزرگ مرغ و پنیر فراوان که قاعدتا باید دستپخت ژان نیکولا باشه چون اینجور غذاهای خوشمزه فقط میتونه کار فرانسوی ها باشه. ضمنا تو خونه ای که یه فرانسوی توش باشه اعضای دیگه خانواده خیالشون از بابت آشپزی راحته ! بعد از شام کلی اطلاعات راجع به ادامه مسیرمون ازشون می گیریم که به نکات خوبی اشاره می کنن. این دو نفر، مسیری که ما می خوایم از نروژ به لهستان بریم رو سال پیش رکاب زدن البته بصورت برعکس .واسه همین با اطلاعات خوبی که بهمون دادن میتونیم نقشه راه دقیق تری رو برای خودمون ترسیم کنیم.