کوه آشان

^{روستای آشان}

^{کوه های یخی}

^1392/10/27

^{خوشبختی یعنی ….}

^{یه نگاه،}

^{یه پنجره …}

^{یه حرف پر از سکوت}

^{پشت هزاران حنجره….}

^{خدا رو شکر واقعا خوشبختیم شاید به خاطر همینه هر کی رو میبینم ازدواج کرده خوشحال میشیم و از صمیم قلب براش آرزوی خوشبختی میکنیم  حالا این فرد هم کوهنورد باشه هم دوست و همنورد خودمون باشه ، چند روز پیش امیر(محشری) دوست قدیمی من اومده بود خونه برای زیارت قبولی که فهمیدم یه ماهی هست نامزد کرده خیلی خوشحال شدم و قرار شد اولین جمعه بریم با هم کوه .}

^{هوا حرف نداشت و خنکی هوا با پوست آدم بازی میکرد چون حبیبه شنبه امتحان پایان ترم داشت قرار بر این شد که کوه های نزدیک بریم برا  صبحونه، امیرم از مسیر برداشتم ولی متاسفانه خانومش تبریز بود و نتونسته بیاد.}

^{آبشارها همه یخ بستن و حیف که تو این منطقه آبشار بزرگی نیست برا یخ نوردی}

^{بساط آتیش رو براه کردیم و یه صبحونه گرم آماده شد صبحونه رنگارنگ و خوشمزه!!}

^{کوه ها و سنگ های اطراف رو بالا پایین کردیم تا شاید یکم کمبود کوه خونمون جبران بشه چون سه هفته بود کوه نرفته بودیم.}