اروپاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیگرجستانمکانهای دیدنی
سفر به آسیای باختری(روز بیستم)
سفرنامه آسیای باختری – گرجستان
روز بیستم (باتومی-Batumi)
بیست و دوم اسفند 97-13 مارس 2019
نیما برای صبحانه نون داغ گرفته و منم صبحانه رو آماده می کنم. بچه ها با دیدن صبحانه ای به سبک ایرانی سورپرایز میشن ! امروز قراره همینجا کنار همدیگه بمونیم و ما به استراحت بپردازیم و بچه ها هم به کارای خودشون. ولی چند ساعت بیشتر نگذشته که حوصله همه سر میره و میزنیم بیرون. طبق تجربه دیروز فهمیدیم که باتومی انقدرام بزرگ نیست که بخوایم با ماشین توش بچرخیم. پیاده بریم هم دیدنی های بیشتری رو میشه دید و هم به صرفه تره چون نیازی به پرداخت هزینه پارکومتر نیست. از کنار ساحل میریم سمت پارک دیروزی. کنار ساحل میشینیم و با سنگ های ریز و درشت بازی می کنیم. کل سواحل دریای سیاه یه دونه شن پیدا نمیشه. همه ش سنگ های درخشان و صیقل خورده ای هستن با رنگ های سیاه و سفید.
یه سر میزنیم به میدان اصلی شهر که بهش میدان اروپا میگن. مجسمه بلندی وسطش قرار داره که مال یه شخصیت اساطیری به اسم مدیاست. داستانش عاشقانه بوده بعدش خائنانه شده و عاقبت با کلی کشت و کشتار تموم شده. یه ساعت بزرگ هم یه گوشه ست که برای ستاره شناسی کاربرد داشته. الان فقط به درد توریست ها می خوره. محوطه بزرگ و تمیز و زیبائیه و هر طرفش ساختمان عجیب و متفاوتی قرار گرفته. انقدر متفاوت که هیچکدوم با هم هماهنگی ندارن و تصویر کلی اون قسمت رو مخدوش کردن. یه کازینو هم هست که از کنارش رد میشیم و درست روبروی کلیساست. انگار دارن به هم دهن کجی می کنن. شایدم دست انداختن گردن همدیگه و به ریش ملت می خندن.
توی یه کافه کنار خیابون میشینیم تا یه نوشیدنی بخوریم. دوستای ما هم اهل مایعات قاطی نیستن و به اتفاق قهوه می خوریم. هرچند در مسلک ما این قهوه ولخرجی محسوب میشه ولی به نشستن روی صندلی های کافه پیاده روی میدان وسط شهر که میتونی آدم ها رو از جایگاهی متفاوت تماشا کنی می ارزه.
میریم سمت اسکله جایی که چند تا کشتی مسافری دارن مسافرا رو سوار می کنن. از اینجا میشه به تمام کشورهای حاشیه دریای سیاه مثل اوکراین و استانبول ترکیه سفر کرد. راه دوچرخه فروشی رو پی می گیریم که صاحبش از بچه های وارم شاورزه و ما چند روز پیش بهش ایمیل زده بودیم. با دیدن ما سرش رو توی کلاهش قایم می کنه و بعدش کلی معذرت خواهی که نتونسته به ایمیل ما جواب بده. ما هم از سر تقصیراتش می گذریم و قضیه با یه نسکافه داغ که مهمونش میشیم فیصله پیدا می کنه !
چند تا فروشگاه لوازم الکترونیکی سر میزنیم و بدون اینکه قصد خرید داشته باشیم قیمت ها رو برانداز می کنیم. نسبت به ایران قیمت ها پایین تره. بعد میریم سمت بازار میوه فروشها که یه بازار بزرگ مسقفه با کلی خوردنی رنگارنگ و بوهای مختلف. علاوه بر میوه و سبزی تازه انواع ترشی و شیرینی و شور و تنباکوهای مختلف و عرقیجات و مربا و عصاره هر چیزی رو میفروشن. سباستین معتقده یه توریست واقعی فقط نباید بالای شهر رو بگرده و صرفا به دیدن زیبایی ها بسنده کنه بلکه باید بیاد پایین شهر و زندگی واقعی مردم رو ببینه. بهش نگفتیم که ما کلا تو خط پایین شهریم و از بالاشهر تا بحال لذتی نصیبمون نشده. حتی جاهای پولی هم نمیریم انقد که لوث شده ! مثلا موزه ، جاهای تاریخی بلیط دار ، مکان های تفریحی ، پارک ها و نمایشگاه هایی که ورودی دارن و از اونا مهم تر هر جا که مردم براش صف بکشن ما رو متواری می کنه !
هیکا برای شام یه کم خرید می کنه که از نحوه خریدش حسابی لذت می برم. اهل کلاس گذاشتن نیست که مواد درجه یک بخره و کلی پول هدر کنه. از سبزیجات فصلی غافل نیست چون میدونه قیمتشون پایین تر میشه. میوه هایی که حراج کردن رو هم با دقت جستجو می کنه و بهترین هاشو جدا می کنه. به این ترتیب کلی سبزی و صیفی داریم که میتونیم یه غذای گیاهی خوشمزه برای شام آماده کنیم.