آذربایجان شرقیایرانگردیدوچرخه کوهستان
روستای صومعه علیا مراغه
روستای صومعه
1393/12/08
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت ،به یکی جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
هنوز سه هفته ای تا بهار مونده که با دوچرخه هامون به استقبالش میریم. لباسای گرم و سراپا پوشیدگی نشان از سردی و سوز بارش های اخیر داره. صبح ساعت 7 همه سر قرار حاضرن. بجز من و نیما آقای توشی، مهران ، محمد، امیر بیگ زاده ، محمد وند جلیلی و دوستش آقا یوسف.آخرین باری که سوار دوچرخه شدم پاییز بود. آخرین برنامه تمرینی هم مال دو هفته پیشه برای همین از عاقبت این برنامه میترسم.
بچه ها انقدر شاد و پرانرژی هستن که نمی فهمم کی روستاها رو پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به آشان. نرسیده به شیب منتهی به روستا توی باغی کنار جاده که صاحبشم آشناست برای صبحانه توقف می کنیم. سفره پربرکتی گسترده میشه و برای اینکه گشنه نمونی باید دست بجونبونی.
چند نفر برای رفتن به سر کاراشون باید برمی گشتن پس مسیر رو بدون همراهی ایشون ادامه میدیم. تازه بعد از رد کردن آشان هست که زیبایی های مسیر بیش از پیش خودشو نشون میده. مخصوصا بخاطر سکوت و خلوت بودن مسیر عاشقشم. دو طرف جاده رو برف پوشونده ولی گرمای آفتاب حسابی خجالتمون میده و هوا انقدر خوبه که خونه برگشتنمون نمیاد !
به موازات جاده رودخونه پر آب و خروشان صوفی چای راهی رو که از سهند شروع کرده به سمت مراغه ادامه میده و دو طرف رود مملو از باغات زیبایی ست که در هر فصلی جلوه ای از جمیل بی همتا رو به نمایش میذارن. نه هر فصل بلکه هر روز و هر ثانیه میتونی زیبایی جدیدی توشون کشف کنی. و خوش بحال پرنده هایی که اینجا ایوون خونه شونه. چنان سرخوش مشغول استغاثه اند که بحالشون غبطه می خورم. نسیم خنکی صورت رو نوازش میده و صدای آب و پرنده ها طاقت برگشت رو از زانوها می برن. نزدیکای روستای صومعه عزم بازگشت می کنیم و چاره ای نیست جز اینکه به همان دقایق بهشتی اکتفا کنیم تا روزی دیگر و روزگار نوتری…
چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوشتری
ز آتش هجر تو منم خشک دهان چرا چرا
مهر تو جان نهان بود مهر تو بینشان بود
در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا
گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن
ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا
………
پی نوشت :
کل مسیر رکاب زنی 41 کیلومتر