اروپاجهانگردیسایکل توریسمسوئیسشهرگردی
تور سایکل توریسم اروپا روز سی ام
روز سی ام
برن
چهارشنبه 18 فروردین
ترک کردن خانواده مهربان و دوست داشتنی دیمیتری چندان راحت نیست ولی باید رفت و دل به سفر سپرد. صبحانه مفصل دیانا رو می خوریم و ازش خداحافظی می کنیم. هوای صبح طراوت بهار رو با خودش داره و صدای رودخونه ها زندگی بخشه. کمی داخل روستای مزوویکو قدم میزنیم تا معماری خونه ها و مناظر طبیعی اطراف رو تماشا کنیم.
امروز به سمت برن خواهیم رفت و شاید به خاطر سختی مسیر یه جایی توی مناطق کوهستانی شب مانی کنیم . به سمت شمال رکاب میزنیم و بیشتر مسیر سربالایی ولی بسیار زیباست. به AIROLO میرسیم که با چند نفر دوچرخه سوار آشنا میشیم . بعد از کلی گپ و گفت و تشریح برنامه بهمون اطلاع میدن که گذرگاههای آلپ بخاطر بارش برف بسته ست و امکان تردد از طریق جاده میسر نیست. تا اونجایی که میدونستیم آلپ دو گذرگاه داره که تو ارتفاع چهارهزار متر قرار گرفتن و منطقه آلپ هم اغلب سال پوشیده از برفه ولی فکر نمی کردیم راهش بسته باشه.
دوستان تنها راه رو برای موقعیت کنونی ما مسیر قطار عنوان می کنن و همونجا از توی اینترنت مشغول جستجوی بلیط قطار میشن. گویا بلیطا دور و بر 80 یورو برای هر نفر هست و تازه بلیط دوچرخه ها هم باید جداگانه خریداری بشه. یعنی نزدیک به 200 یورو پول بلیط فقط برای 80 کیلومتر راه ! توی شوک قیمت بلیط هستیم که می بینیم توی یکی از سایت ها بلیط نصف قیمت برای فروش گذاشتن. گویا روزهای خاصی برای توسعه گردشگری این بلیط ها به فروش میرسن که میتونی باهاشون 24 ساعت در تمام سوییس مسافرت کنی.
دوستان بلیط ها رو که از شانس ما فقط دو تاش مونده رزرو می کنن و یکیشون میره از جایی به اسم سالن شهر تحویلشون می گیره. ازشون خداحافظی می کنیم و خوشحال از اینکه خدا یه همچین آدمهایی رو سر راهمون قرار میده تا هیچ جایی لنگ نمونیم ، به سمت ایستگاه قطار میریم. توی ایستگاه دستگاههای فروش بلیط هست که بدون مراجعه به متصدی میتونی انواع بلیط ها رو خریداری کنی و مزیتش اینه که میتونی بلیط ها رو مقایسه و مسافت ها رو مطالعه کنی و اطلاعات زیادی از سیستم حمل و نقل و راهها بدست بیاری. پولشم با کارت و یا بصورت نقد به خود دستگاه میشه پرداخت کرد. دو تا بلیط برای دوچرخه ها می خریم که هرکدام 17 یورو برای 24 ساعت استفاده از قطاره. گزینه های یک هفته و یک ماهه و بیشتر هم وجود داره.
قطار بدون ثانیه ای تاخیر از راه میرسه و ما وارد واگن مخصوص دوچرخه میشیم. قطارها معمولا دو نوع هستن. کلاس یک و دو. تمام کلاس دو ها واگن دوچرخه دارن و ارزونترن و کلاس 1 ها هیچکدوم این گزینه رو ندارن و گرونترن در عوض سریعتر هستن.
از همون لحظه ورود شروع به گشتن قطار و کشف واگن های مختلفش میکنم ! یک واگن در وسط وجود داره که پنجره هاش تقریبا دوبرابر پنجره های معمولی هست و تا سقف قطار ادامه داره بطوریکه میتونی منظره بیرون رو تمام قد و بصورت 360 درجه تماشا کنی. مناظر بیرون بقدری زیبا و دیدنی هستن که همچین پنجره هایی واقعا جزو ملزومات محسوب میشه. کمی فیلم و عکس می گیرم و برمی گردم پیش نیما. تازه متوجه میشیم که دلیل گرون بودن بلیط قطار چیه. چون قطار تقریبا تمام آلپ رو دور میزنه تا به برن برسه. یعنی مسیری که ما میتونستیم با دوچرخه تنها 80 کیلومتر رکاب بزنیم و به مقصد برسیم ، حالا باید با قطار به شمال کشور یعنی تا زوریخ بریم و از طرف دیگه آلپ به جنوب برگردیم .
تقریبا سه ساعت توی قطاریم و تا به زوریخ برسیم دو بار قطار عوض می کنیم. مناظر بیرون چنان وسوسه کننده ست که دلمون می خواد پیاده بشیم و تمام زمان باقیمانده رو بذاریم برای این مسیر. بریم و کل سوییس رو با دوچرخه بگردیم. آخرشم با وعده اینکه دوباره به این سرزمین بازخواهیم گشت ، نفسمون رو کنترل می کنیم ! توی زوریخ دوباره قطار رو تعویض می کنیم و اینبار اشتباهی سوار قطار کلاس 1 میشیم ! هیچ کاریشم نمیشه کرد چون توی ایستگاههای کوچک توقف نمی کنه که بتونیم قطارمون رو عوض کنیم . توی راهرو ایستادیم و به آمده گان و رونده گان لبخند ملیحی تحویل میدیم که کسی متوجه نشه ما بلیط این قطارو نداریم ! و خدا خدا می کنیم که مامور قطار سر نرسه. ولی سر میرسه ! انقد خوبه که اصلا نمیگه بلیط دارین یا نه ! اصلا به قیافه بچه مثبتی ما میاد ؟! ما هم برای اینکه خیلی طبیعی جلوه کنیم ازش سوالاتی راجع به مسیر می پرسیم و ایشونم با خوشرویی راهنمایی مون می کنن. البته اگر کسی بدون بلیط سوار بشه و مامورا مچشو بگیرن خیلی محترمانه 180 یورو جریمه ش می کنن ! برای همینم کسی علاقه ای به قانون شکنی نداره.
تو ایستگاه INTERLAKEN پیاده میشیم که تا برن 30 تایی رکاب بزنیم و حسرت بدل نمونیم. از کنار دریاچه ای زیبا و منظره کوههای برف گرفته در دور دست ها عبور می کنیم و به برن پایتخت سوییس میرسیم.
شهر چندان بزرگی نیست و اصلا شبیه پایتختی که تو ذهنمون بود نیست. نه شلوغه و نه دود گرفته . مثل اینکه اینجا روستاها و شهرها و حتی پایتخت چندان فرقی با هم ندارن. همه جا همون امکانات و آسایش هست که یه پایتخت نشین داره. و همه جا طبیعت جلوه باشکوهش رو به نمایش گذاشته. مردم هم چنان مراقب طبیعتند که آدم غبطه می خوره. نه زباله ای ، نه تخریبی . کسی اینجا شاخه درختو نمی شکنه ، آتیش روشن نمی کنه ، جوجه کباب نمیزنه ! قلیون نمی کشه ، آشغالشو حتی اونایی که قابل تجزیه هستن تو طبیعت رها نمی کنه ، جنگل ها و مراتع رو درو نمی کنه ، اکوسیستم رو بهم نمیزنه حتی اگر به کوچکی یک حصار کشی ناقابل باشه و… اصلا وارد مقوله شکار و منابع طبیعی و تخریب و آلوده سازی آبها و خیلی چیزای دیگه نمیشم. این چیزا برا ماها مرثیه ناتمامه !
چند ساعتی فرصت داریم پس گشتی داخل شهر میزنیم و از پل های زیبا و معماری خانه ها دیدن می کنیم. سوییس تاریخ چندانی نداره و قاعدتا آثار باستانی خاصی هم نداره ولی تماشای کلیسای جامع و کاخ ریاست جمهوری خالی از لطف نیست. روی تمام ساختمان های دولتی آرم خرس هست که نماد سوییس بشمار میاد.
به خونه دوستمون به آت ( BEAT ) میریم که از شانسمون فارسی هم بلده. یک مرد بسیار قد بلند و اهل مطالعه که انواع کتابها به زبانهای مختلف توی خونه ش پیدا میشه. علاوه بر چهار زبان رایج در سوییس و فارسی و انگلیسی و حتی عربی به زبانهای دیگه ای هم آشنایی داره . معنی اسمش رو می پرسم و میگه تو فارسی میشه سعید !
از فرصت استفاده می کنیم و همه لباسها رو میریزیم توی ماشین لباسشویی که خشک کن قدرتمندی داره. شام خوشمزه ای درست می کنه و پنیر خوش طعمی بهش اضافه می کنه که خالی خوردنشم به مذاق خوش میاد. بعد از شام یه محفل ادبی سه نفره تشکیل میدیم و اشعار مولانا می خونیم که فهمیدنش برای به آت کمی سخته ولی علاقه زیادی بهش داره.