آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم اروپا روز اول

روز اول

دوشنبه 17 اسفند 94

امروز به لطف دوستانمون یه روز باشکوه بود . زمان حرکت رو ساعت 4 عصر تعیین کرده بودیم . نیما خودش رو که از کارخونه رسوند خونه من تقریبا همه ریزه کاری ها رو تمام کرده بودم. خورجین ها رو به دوچرخه ها وصل کردیم و مهران که چند ساعتی زودتر خودشو رسونده بود زحمت ماشین رو کشید. از خونه استارت میزنیم در حالیکه مدت زمان زیادی میشه داخل شهر دوچرخه سواری نکردیم.

میریم مغازه جعفر آقا خبازپور که جمعیت زیادی از دوستان گرد هم آمدن. با هم رکاب میزنیم تا میدان پاسداران که قبلا بنر برنامه رو اونجا نصب کردن و همه زحمات و دوندگی هاش به عهده و مهران و امیر بیگ زاده و امیر محشری و دوستان دیگه بوده.

کلی عکس می گیریم و آقای محمدی زحمت فیلمبرداری رو می کشن. آقای کلاهی هم یه دازر(سگ دور کن) بهمون هدیه می کنن که بسی مایه خوشحالی من میشه ! بعد با همه دوستان دوچرخه سوار و ماشین سوار حرکتی نمادین انجام میدیم و تا میدان بسیج رکاب میزنیم. به لطف دوستان عزیزمون مراسم بدرقه بسیار باشکوه بود و جا داره از تک تک شون تشکر کنیم.

از میدان بسیج با همه خداحافظی می کنیم و به همراه مهران و امیر(بیگ زاده) و مهسا در حالیکه دوچرخه ها رو بار ماشین کردیم به سمت مرز حرکت می کنیم. در مسیر آقا سید از دوستان عزیزمون تو خسرو شاه رو ملاقات می کنیم که با کلی شیرینی و بستنی حسابی شرمنده مون می کنن.

شب ساعت 12 میرسیم ماکو و مستقیم میریم خوابگاه تربیت بدنی که آقای حبیب زاده از دوستان کوهنورد ماکو زحمت هماهنگی شو کشیدن.

سه شنبه 18 اسفند :

صبح زود بیداریم هرچند دیشبم دیر خوابیدیم. راه میافتیم و توی راه صبحانه مون رو صرف می کنیم . بیست کیلومتر بعد بازرگان هستیم . پسرا مشغول آماده سازی دوچرخه ها و بستن خورجین ها میشن و بعد با هم راه میافتیم سمت گمرک. بچه ها با تاکسی فاصله بین درب ورودی تا گیت رو طی می کنن و ما هم با دوچرخه خودمون رو میرسونیم. بچه ها همه کارهای خروجی رو انجام میدن و ما کاری نداریم جز نگاه کردن و لذت بردن از وجود دوستانمون. نیما همه سفارش ها و کارهاییکه با نصفه مونده و باید پیگیری بشه رو به امیر و مهران منتقل می کنه و بعد از یه خداحافظی که اشکمون رو درآورد میریم سمت گیت ها.

خوشبختانه مثل پارسال وسایلامونو بخاطر خوشنام بودن دوچرخه سوارها نگشتن و خیلی زود و راحت رسیدیم به اون سمت مرز و از میان صف طولانی کامیون های منتظر راه دوبایزید رو در پیش می گیریم.

هوا فوق العاده ست و آرارات زیبا با شکوه  بسیار خودنمایی می کنه. بعد از چهل کیلومتر رکابزنی میرسیم به دوبایزید و پس از کمی جستجو دوستمون مصطفی اینانج رو پیدا می کنیم.

بعد از صرف ناهار با آلپر پسر مصطفی میریم تا از اثر تاریخی اسحاق پاشا دیدن کنیم که بالای یه کوه نزدیکی شهر قرار داره. با یه ون صحبت می کنیم و چون بغیر ما مسافر دیگه ای نداره پیشنهاد میده برای رفت و برگشت 25 لیره پرداخت کنیم که قبول می کنیم.

بالای کوه بقایای یک دژ قدیمی و دو بنای تاریخی منصوب به اسحق پاشا و یک مسجد وجود داره که با فاصله از هم قرار دارن و همگی بسته ن. مثل اینکه ساعت بازدیدشون طرف صبحه. آفتاب داره غروب می کنه و شهر زیر پامون قرار داره. سعی می کنم از نور غروب استفاده کنم و چند تا عکس بگیرم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 + پانزده =

بستن
بستن