آلماناروپاجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز هجدهم )

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز هجدهم )

روز هجدهم (فلنزبورگ-Flensburg) – آلمان

شنبه 12 فروردین  96

1 آپریل 2017

پنجره کنار تختمون غرق در شبنم صبحگاهی شده و منظره بیرون ، اشباح تیره رنگی از درختاست که از لابلای مه خودنمایی می کنند. گلدون های روی طاقچه انگار بی قرار هوای بیرون پنجره هستن درست مثل قلب ما که برای رها شدن در مه و هوای باطراوت بیرون خونه بی قراری می کنه. ولی قبلش یه صبحانه وسوسه انگیز منتظرمونه !

توماس میز نهارخوری بزرگی که داخل اتاق پذیرایی قرار گرفته رو برای صبحانه آماده می کنه و ما مبهوت ذوق مفرط میزبانمون برای ترتیب دادن پذیرایی های مفصلش هستیم. بعد از نیم ساعت سطح میز پر میشه از انواع و اقسام خوردنی ها و نوشیدنی های مخصوص صبحانه. یه چیزی که توی آلمان نمیشه ازش گذشت نونه ! نان های باگت و گرد و غیره که با افزودنی هایی مثل تخم انواع گیاهان خوشمزه تر میشه رو نمیشه با نون جای دیگه ای مقایسه کرد.

بعد از صبحانه میریم بیرون خونه و کلی عکس یادگاری می گیریم و میزنیم به جاده ای که بوی مه و خاک و چمن میده.

بوی جنگل و برگ و شبنم های شاد. خوشبختانه از مسیرهای مخصوص دوچرخه خبری نیست و میتونیم توی جاده های ماشین رو که از بس خلوته برامون کاملا اختصاصی شده ، حسابی جولان بدیم.

وارد جنگل میشیم و طبق آماری که دیروز از توماس گرفتیم حیوان خطرناکی توش زندگی نمی کنه. تعداد زیادی پرنده داره از انواع مختلف که بزرگترینش دو تا عقابه. توماس این رو هم بهمون گفت که توی کل این منطقه حتی یک توربین بادی وجود نداره تا جان پرنده ها رو به خطر بندازه.

تا چشم کار می کنه درخت های تنک ولی کم ارتفاع و نحیف همه جا رو پوشش دادن. در قسمتی از مسیر از یک قبرستان که داخل جنگل بود هم بازدید می کنیم. نمای یکدست و ساده قبرها نظر بیننده رو به خودش جلب می کنه و از لحاظ مکانی چنان در قلب جنگل و میان درخت ها مستتر شده که بدون تابلوی راهنما کسی متوجهش نمیشه.

به شهر فلنزبورگ میرسیم و برای اولین بار از یک تونل زیرزمینی گذر می کنیم. درست وقتی که از یک جاده روگذر داشتیم عبور می کردیم در انتهای جاده به بن بست خوردیم ! تنها راه ادامه دادن این بود که با یه آسانسور به طبقه پایین بریم که منتهی به تونلی مدور میشد. این آسانسور برای حمل موتورسیکلت هم کاربرد داشت.

فلنزبورگ یه شهر بندریه که کاملا چسبیده به مرز دانمارکه ولی مابینشون یه دریاچه قرار گرفته. سواحل و اسکله های بسیار زیبایی داره و این مطلب رو میشه به محض ورود به شهر فهمید. تصمیم می گیریم قبل از ادامه مسیر یه چرخی توی این شهر بزنیم چون مناظر فوق العاده ای داره که نمیشه ازشون گذشت. کنار اسکله میریم و از کشتی های کوچک و بزرگی که کنارش لنگر انداختن عکس می گیریم. مردم مشغول پیاده روی و ماهی گیری و دوچرخه سواری اند . با خودمون میگیم چی میشد همینجا می موندیم و این شهر رو بیشتر می گشتیم. کاش دوستمون که قراره امشب مهمونش باشیم اینجا می بود! ولی مقصد ما ده کیلومتر دورتر و به سمت شرقه . یه روستای کوچک که تلفظ اسمش سخته.

بعد صد و خورده ای کیلومتر میرسیم به مقصد و در حالیکه حسابی گشنمون شده دنبال آدرس دوستمون می گردیم. ولی توی آدرسی که جی پی اس بهمون نشون میده بجای خونه یه چهارراه هست . خونه های اطرافشم شماره پلاک هاش از تعداد انگشت های دستمون فراتر نمیره . از چند نفر آدرس رو می پرسیم و بالاخره یه پیرمرد که همه جا رو خوب می شناخت بهمون میگه این آدرس توی فلنزبورگه !

کنار دریاچه زیبای وسط اون شهر کوچک میشینیم تا کمی نهار بخوریم و استراحت کنیم و ضمنا قلعه بسیار زیبای وسط دریاچه رو هم تماشا کنیم.

از برگشتن به فلنزبورگ اصلا ناراحت نبودیم هر چند باید ده پونزده کیلومتری رو برمی گشتیم عقب. دوباره خودمون رو به همون اسکله زیبا میرسونیم و این بار آدرس درست رو از روی جی پی اس دنبال می کنیم.

یه خیابان سنگفرش رو که شیب تندی داره بالا میریم و خیلی هم طولانیه. اوایل خیابان پر از آپارتمان های سه الی چهار طبقه ست و از فکر اینکه باید تعداد زیادی پله بریم بالا آه از نهادمون بلند میشه. ولی رفته رفته تا برسیم به انتهای خیابان از تعداد آپارتمان ها کم میشه و خونه ها ویلایی میشن با حیاط های بزرگ و نماهایی دوست داشتنی.

خونه پیتر و همسرش یکی از همین ویلاهای زیباست . از درب کوچک و کم ارتفاعی وارد حیاط میشیم و پیتر میاد به استقبالمون. دوچرخه ها رو میذاریم توی انباری و تنها دو تا از کیف ها رو که لوازم ضروری مون توشون هست  برمیداریم. دیگه کاملا راحت طلب شدیم و حتی به خودمون زحمت جابجایی خورجین ها رو هم نمیدیم !

خونه سه طبقه ست و در هر طبقه دو اتاق خواب و یه سرویس حمام دستشویی وجود داره. طبقه پایین شامل آشپزخونه هم میشه. اتاق ما درست تو طبقه سومه ! ولی پلکان چوبی گردویی رنگ ارزش این همه پله نوردی رو داره. اتاقمون یه پنجره سقفی و یه پنجره دیواری داره که مشرف به منظره باغ و غروب آفتابه. بغل اتاق هم حمام و توالت داریم که بزرگترین سعادت برای یه دوچرخه سوار به شمار میاد !

میریم توی آلاچیق داخل حیاط و کمی کیک و چایی می خوریم و بعد به پیتر پیشنهاد میدیم که برای گردش در شهر با ما بیاد که سریعتر بتونیم همه جا رو بازدید کنیم. چون تا غروب آفتاب زمان زیادی باقی نمونده. پیتر هم با سخاوتنمدی قبول می کنه و بعد با ماشین فولکس زیبایی که داره راهی مرکز شهر میشیم. برای سومین بار میریم به اون اسکله زیبا و ماشین رو همونجا پارک می کنیم و بعد چند خیابون بالاتر رو پیاده روی می کنیم . هر شهری یه مرکز شهر داره که شامل یک خیابان عریض و احتمالا طولانی میشه . این خیابون مختص آدم هاست و هیچ ماشینی حق ورود نداره. دو طرف پر شده از فروشگاه های لباس و چیزای دیگه ولی از اونا مهمتر رستوران ها هستن. مغازه دارها تقریبا تا ساعت 5 الی 6 دست از کار می کشن و بعد نوبت رستوران هاست که تا نیمه های شب پذیرای مشتریاشون هستن. اغلب توی فصل های گرم تعداد زیادی میز و صندلی در بیرون هر رستوران چیده میشه تا مشتری ها تو فضای باز پذیرایی بشن.

توی مرکز شهر بسرعت میریم سراغ مغازه های سوغاتی فروشی. حتی مغازه های کتابفروشی و جواهراتی و عتیقه فروشی رو هم نگاه می کنیم ولی نمی تونیم سوغاتی مورد نظرمون رو پیدا کنیم. فلنزبورگ آخرین شهر آلمانه و تنها جائیکه که میتونیم یادگاری و سوغاتی بخریم. نهایتا به تابلوی کوچکی اکتفا می کنیم و برمی گردیم خونه.

برای شام چیزهای ساده ای مثل کره ، پنیر ، ماهی ، کالباس و برش های نازکی از استیک رو داریم . جای شکرش باقیه که نون ها بزرگ و خوشمزه ن و میشه خودتو سیر کنی. بجز کالباس و استیک از بقیه چیزها می خوریم و با میزبانهای مهربونمون راجع به موضوعات مختلف گپ میزنیم و مطابق عادت خوب آلمانی ها که خیلی زود می خوابند ، ساعت 9 به خواب میریم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − 3 =

بستن
بستن