آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (قبل سفر)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوب
روز صفر ( قبل از شروع تور )
مقدمه :
سفر به کشورهای آسیایی انتخابی بود که دقیقا نقطه مقابل سفرهای اروپا قرار می گرفت. سفری برای دیدن تفاوت ها و رسیدن به یه جور تعادل. انگار روحمون تشنه یه فضای متفاوت و متضاد بود و آسیا گزینه خوبی برای رفع عطش ! ضمنا کشورهایی که انتخاب کردیم جزو کشورهای توریستی بودن که مطمئنا زیبایی های ویژه ای برای دیده شدن داشتن. مخصوصا هند که ندیده حس خاصی نسبت بهش داشتیم. اصلا بعضی کشورها هستند که ندیده عاشقشونی ! هند برای ما سرزمین اسرار بود و دوست داشتیم همه جاش رو بگردیم برای همین بیشترین وقت سفرمون رو به هند اختصاص دادیم.
این دفعه برای ویزا کارهای بیشتری داشتیم که انجام بدیم چون دیگه سر و کارمون با منطقه شنگن نبود که یه ویزا بگیریم و باهاش بتونیم ده ها کشور رو بگردیم. باید برای هرکدوم از کشورهای مقصدمون یه ویزای مجزا می گرفتیم که به معنی هزینه های مجزا هم میشه. از اونجایی که نیما دوست داره برای هر سفری برنامه ریزی دقیقی بکنه تا خود سفر برامون راحت و بی دردسر باشه ، قبل سفر برای گرفتن ویزاها اقدام کرد . بهمن ماه 96 بود که دو روز مرخصی گرفتم و رفتیم تهران برای ویزای هند. سفارت هند از بین کشورهای مقصدمون تنها کشوریه که برای گرفتن ویزاش باید خودت حضور داشته باشی چون نیاز به گرفتن اثر انگشت دارن.ولی کشورهای دیگه شامل اندونزی و تایلند بصورت غیر حضوری هم ویزا صادر می کنن. مالزی هم که اصلا ویزا لازم نداره. سریلانکا هم توی برنامه بود و قبلا توی سایت سفارتش خونده بودیم که لب مرز ویزا میدن.
هزینه ویزاها برای دو نفرمون شد هشتصد و بیست هزار تومن برای هند ، پانصد و شصت و چهار برای اندونزی و پانصد و بیست برای تایلند. البته از دوستی توی یه آژانس مسافرتی برای تحویل مدارک و گرفتن ویزاها کمک گرفتیم تا دوباره مجبور نشیم بریم تهران .
برای سفر امسالمون توی موقعیت بهتر و راحت تری بودیم چون هم اسپانسر داشتیم و هم برای گرفتن مرخصی مشقت نکشیدیم ! رئیس اداره من که مثل کوه پشتم ایستاده بود و مصمم بود که ما به سفرهای سایکل توریستی مون ادامه بدیم. نمیدونید چه حس خوبیه وقتی برای گرفتن مرخصی اونم برای حدود دو ماه آدم دلش قرص باشه که رئیسش نه تنها زیر بار نگاههای خشمگینش له ت نمی کنه بلکه حمایت تمام قد هم می کنه ! نیما هم بعد از اینکه خودشو از اسارت کارخونه خلاص کرده دیگه نیاز به مرخصی نداره .
ماجرای اسپانسر هم داستان جالبی بود ! شرکت پردازش موازی سامان که تولید کننده نرم افزارهای مالی و حسابداری با برند “تدبیر” هست رو یکی از دوستانمون بهمون معرفی کرد. بعضی از دوست ها هستن که نمیشه یه بعدی باهاشون دوستی کرد ! دوست داری توی جنبه های مختلفی از زندگیت رد پاشون رو ببینی و ازشون تاثیر بگیری. حسین مجیبی از همون دوست هاست ! حسین و نیما هرچی علم و اطلاعات دارن به همدیگه منتقل می کنن بدون هیچ خساستی ! اینجوری بود که حسین هم با وجود این که خودش یه سایکل توریسته برای ما یه اسپانسر رو معرفی کرد.
شرکت پردازش موازی سامان هم آدمای جالبی داشت. همون موقع که رفتیم تهران برای ویزای هند یه ملاقات هم با اعضای شرکت داشتیم. همه شون شدیدا فعال و پرانرژی بودن و مشتاقانه منتظر شنیدن برنامه های سفر ما بودن. با وجود مشغله کاری که داشتن ساعتها پای صحبت هامون نشستن و باهامون دوستانه گپ زدن و کلی هم انرژی بهمون دادن. همونجا قرارداد رو امضا کردیم و با اولین مبلغی که به حسابمون واریز کردن بلیط هواپیمامون به مقصد بمبئی هند رو خریدیم.
برای مسیر تهران به بمبئی از هواپیمایی ایران ایر بلیط گرفتیم چون توی قوانین بارش نوشته بود تا سقف 35 کیلو بار مجاز داره و این گزینه خوبی برای سایکل توریست هاست چون نیاز به خریدن بار اضافه ندارن. برا دو نفر شد دو ملیون و سیصد و بیست تومن و به تاریخ هشتم اسفند ماه. زمان بندی سفرمون رو سعی کردیم بیاریم توی اسفند چون منطقه ای که می خواستیم بریم یه منطقه استوایی و خیلی گرم بود. همون اسفند هم برای رفتن به این مناطق دیر محسوب میشد ولی ما همون اسفند و فروردین رو برای سفرهامون زمان داریم. 4 اسفند آزمون دکترای من بود برای همین بلیط رو برای هشتم گرفتیم.
در مدت زمان باقی مانده تا شروع سفرمون کلی کار داشتیم که انجام بدیم ولی کارهای اساسی که گرفتن ویزا و بلیط و مرخصی بود قبلا انجام داده بودیم و فکرمون آسوده بود. نقشه های سفر و برنامه ریزی جزء به جزء رو انجام دادیم. به دوستانمون توی کشورهای مقصد ایمیل زدیم و اطلاعات گرفتیم. یکی از مواردی که توی این سفر باید خیلی مراقبش می بودیم مساله مالاریا بود. یه نیش پشه مالاریا یا دنگی باعث میشد کل برنامه سفرمون به باد بره. برای پیشگیری از بیماری مالاریا از دوستان هندی اطلاعات دارویی گرفتیم و تونستیم قرص مفلوکوئین رو تهیه کنیم که به سختی از تهران و با کمک یکی از دوستان به دستمون رسید.
از راههای دیگه برای مقابله با مالاریا استفاده از کرم های ضد مالاریاست که برای ما کاربردی نبود چون حین دوچرخه سواری که بدن شدیدا عرق می کنه و هر نوع کرمی رو می شوره می بره این روش ریسک بالایی داره. قرص مفلوکوئین هم شدیدا عوارض نشون میداد بطوریکه هفته اولی که مصرف کردیم دوتامونم سرگیجه و حالت تهوع داشتیم و بدنمون کرخت شده بود. هفته های بعدی که در حین سفر قرص ها رو می خوردیم عوارض نداشت چون بدن در حال فعالیت بود .مقاله ای در مورد قرص های ضد مالاریا و عوارض و نحوه استفاده اونها که نیما ترجمه و تهیه کرده .(مالاریا)
دو هفته آخر که نزدیک به شروع برنامه بود شروع کردیم به مطلع کردن دوستان و همکاران از موضوع برنامه ! هرچند خیلی از دوستان از مدت ها قبلش پاپی میشدن که بدونن امسال کجا می خوایم بریم ! جوری شده بود که اگه برنامه هم نداشتیم حتما بفکرش می افتادیم . تصور اینکه در شروع سال جدید ما رو توی خونه ببینن براشون دور ذهن بود همون طور که برای خود ما هم قابل تصور نیست !
طبق وعده هایی که مسئولین بهمون داده بودن یه سر هم به اونا زدیم که بهشون بگیم یادتونه پارسال یه وعده هایی دادین ؟ حالا اومدیم ببینیم چند مرد حلاجید ! البته انتظار خاصی ازشون نداشتیم . همین که یه حرف دلگرم کننده ازشون بشنویم کافی بود. دلمون می خواست بهمون بگن هرچند دستشون خالیه ولی کارمون براشون ارزش داره. دوست داشتیم بشنویم که بهمون افتخار می کنن و خوشحالن که یه زوج سایکل توریست همشهری شونه . برامون خیلی ارزش داشت اگه حتی موقع بدرمون یه زنگ میزدن و برامون آرزوی موفقیت می کردن. ولی نشد ! اداره تربیت بدنی که منکر رشته ورزشی سایکل توریسم شد و هیات دوچرخه سواری مراغه بهمون کم لطفی کرد…
البته چنین بی مهری هایی مساله غریبی برای ورزشکارها نیستن و از طرفی هیچوقت هم در اراده ما خللی وارد نکردن. صرفا درد دلی بود و انتقادی از کسانی که بعنوان مسئولین کلیدی در امر ورزش برایمان مهم بودند وگرنه اداراتی مثل بنیاد شهید مراغه و حتی زنجان با محبتی که بهمون نشون دادن همه تلخی ها رو از وجودمون شستن و زدودن.
بالاخره موعد رفتن فرا میرسه و بالهای اشتیاقمون به پرواز درمیان. شنبه 5 اسفند ساعت ده صبح در میعادگاه بدرقه با دوستانمون توی راه آهن مراغه خداحافظی می کنیم و توی هوایی بارانی و پر از طراوت بهاری که نزدیک بود میزنیم به راه. دوچرخه ها که طی روزهای اخیر توی دو تا کارتن مخصوص دوچرخه جاسازی کردیم رو زدیم به باربند ماشینمون. چه روزها و شب هایی که با دوستانمون برای آماده سازی وسایل ها و بسته بندی شون سپری نکردیم. چه اوقاتی خوشی که باهاشون گپ نزدیم . حالا وقت خداحافظی بود تا خودمون رو به دل حوادث بسپاریم.
اون روز رفتیم تا زنجان و شب رو موندیم خونه خواهرم. چون خونه شون پارکینگ سرپوشیده داره و خیالمون از بابت ماشین و وسایلا راحت بود. همه خواهرها و برادرها و مادری که پیر و خسته ست اومدن تا دیداری تازه کنیم. بچه های مشتاق زنجانی برای موقع عصر یه جلسه ترتیب دادن تو خونه آقای رزاقی از سایکل توریست های فعال زنجانی تا در مورد سفرمون براشون صحبت کنیم. توی جمع صمیمی شون کلی حرف های گرم و انرژی بخش رد و بدل میشه و با لبی خندان ازشون جدا میشیم.
6 اسفند که یکشنبه ست میریم سمت تهران و حوالی ظهر میرسیم رباط کریم . اونجا یه دوستی داریم به اسم آقای میلاد قدیمی که پارسال باهاشون آشنا شدیم. وسایل ها رو میذاریم خونه ش و برمی گردیم تهران چون قبل رفتن کارهایی داریم که باید انجام بدیم. اون شب میریم خونه دوست من نفیسه خسروی که از همون دوستاهائیکه که قبلا توصیفش کردم !
7 اسفند یه قرار ملاقات با تدبیر داریم . مثل دفعه قبل استقبال گرمی ازمون می کنن و موقع خداحافظی به رسم و آیین مسافر کلی خوراکی برای راهمون تقدیم می کنن که حس خوبی بهمون میده.
بعدش میریم از خیابان فردوسی ارز می خریم. روپیه هند ، رینگیت مالزی و بت تایلند . روپیه اندونزی رو هیچ جا نمیشه پیدا کرد مجبوریم تو اندونزی از ویزا کارتمون استفاده کنیم که یه مقداری یورو برای خریدهای اینترنتی توش شارژ کردیم. یه سر هم میریم شرکت اسپید برای خرید شورت پددار مخصوص دوچرخه که البته بعد از استفاده و در طول سفر خیلی از محصولاتشون راضی نبودیم و کلی از بابت لباس ها اذیت شدیم و برای مسافت های طولانی اصلا پیشنهاد نمیکنیم .
شب مهمون خانواده مهربان و صمیمی آقا میلاد تو شهریار بودیم. ما رو برد خونه پدر و مادرش و آخرین شام به سبک ایرانی رو در کنار اونها صرف کردیم و چه خانواده گرم و یکدلی بودند. مخصوصا از آشنایی با آقا علیرضا برادر کوچکتر آقا میلاد خیلی خوشحال شدیم چرا که از نخبه های با هوش و با استعداد کشورمون هستن و آدم از مصاحبت با ایشون لذت می بره.
اون شب شبی بود که باید قید خواب و استراحت رو میزدیم. بلیطمون برای 6 صبح بود ولی از نیمه های شب باید میرفتیم فرودگاه و این وسط آقا میلاد رو هم باید به بی خوابی خودمون دچار می کردیم. از رباط کریم تا فرودگاه بیست دقیقه بیشتر راه نیست پس اون شب آخر حوالی ساعت 2 راه افتادیم بسوی آغاز سفر بزرگمون.