آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز دهم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)

روز دهم – Sawantwadi

پنج شنبه 17 اسفند 96

8 March 2018

صدای موجهای دریا زودتر از شعاع آفتاب از خواب بیدارمون می کنه . هوا خنکه و ما هم چادرمون رو جمع می کنیم و میزنیم به جاده. امروز باید به سمت جاده 66 تغییر مسیر بدیم که به معنی گذر از ناهواری هاست. باید از مسیر ساحلی خداحافظی کنیم و تن به مسیر پر ترافیک و پر سروصدای جاده بدیم.

از سواحل سفیدرنگ میریم داخل جنگل های انبوه و روستاهای کوچک و بزرگ  ،رودخانه های عریض و پرآب با لنج های ماهی گیری ، پل های سفید و قدیمی ، معبدهای رنگ به رنگ ، باغهای وسیع با میوه های فراوان . از معبد زیبایی دیدن می کنیم که داخل روستای کوچکی قرار گرفته. چنان با رنگ های شاد رنگ آمیزی شده که هر رهگذری رو به سمت خودش جذب می کنه. حیاط بزرگ و سرسرای خلوتی داره که بدون دیواره. سقف و ستون ها با مجسمه هایی از انسان و حیوان در رنگ های زیبا تزیین شدن. نقاشی هایی از حیوانات با بدن انسان همه جا نقش بسته.

با شروع گرما میریم داخل یه غذاخوری ساده توی یه روستا تا صبحونه بخوریم. میز و نیمکت های چوبی فوق سنگینی توی مغازه گذاشتن و بجز ما مشتری دیگه ای نیست. فقط یه مدل صبحانه وجود داره و اونم یه چیز خورشت مانند هست که با نون می خورن. غذای خوبیه چون پر از دانه و جوانه و گیاهان مختلفه. دیگه تندی غذاها هم چندان اذیتمون نمی کنه . بدنمون هم با میکروب های محیط سازگار شده و میتونیم مثل مردم بومی از غذاهای محلی بخوریم و نگران مریض شدن نباشیم. موقع بیرون اومدن از غذاخوری ، پام گیر کرد به همون نیمکت فوق سنگین و دقیقا روی زانوی مجروحم خوردم زمین و آه از نهادم بلند شد.

از جاده های خلوت و زیبای جنگلی می گذریم و زانوی داغون و گرمای هوا حسابی فشار میارن. هر جا شیر آبی پیدا می کنیم سر و صورتمون رو میشوریم تا کمی خنک بشیم. دیدن هندونه های شیرین و آبدار جان تازه ای بهمون میده و گرما رو فراموش می کنیم. این قسمت از مسیر پر از هندونه فروشیه که فروشنده ها خودشون هندونه رو می برن و توی بشقاب سرو می کنن و میشه زیر آلاچیق هاشون از خوردن هندونه لذت برد. واقعا توی این هوا می چسبه. جالبه که خود هندی ها هندونه رو با نمک می خورن. دفعه اول توی راتناگیری بود که هندونه نمک زده خوردیم و کم مونده بود بالا بیاریم. ولی ایندفعه با تجربه تر بودیم و به فروشنده گفتیم نمک نزنه.

 

برای اولین بار با درخت میوه جک فروت هم آشنا شدیم. جک فروت بزرگترین میوه درختی دنیا محسوب میشه. تصور کنید یه چیزی اندازه هندونه از درخت آویزون باشه ! میوه ای هست به رنگ سبز با پوستی زمخت و پرزدار که داخلش توده های زردرنگی شبیه برش های نامتقارنی از آناناس داره و یه ماده لزج این برش ها رو محصور کرده که فقط با چاقوی آغشه به روغن میشه به خود میوه رسید وگرنه دست و بال آدم چنان لزج میشه که به این راحتی ها نمیشه پاکش کرد.

میرسیم به جاده 66 و شلوغی نامتعارف جاده تپش قلبمون رو می بره بالا. ولی مزیتش اینه که میتونیم با سرعت بالای بیست کیلومتر در ساعت رکاب بزنیم و زودتر به مقصد برسیم. توی سی کیلومتری مقصد برای ناهار توقف می کنیم. امروز بیشتر از هر روز دیگری عرق ریختیم و آب خوردیم و خنک نشدیم. یه رستوران بزرگه با انواع و اقسام غذاها ولی خدمات خوبی نداره. آشپزخونه ش تمیز به نظر نمیاد و قیمتها بی خودی گرونه. یه غذای معمولی می خوریم که سیرمون نمی کنه و به راهمون ادامه میدیم.

آفتاب در حال غروبه که به شهر ساوانتوادی میرسیم و دکتر سوبادهان و پسرش پوشکار میان به استقبالمون. با موتور از جلو حرکت می کنن و ما هم آخرین شیب های مسیر رو با سرعت لاک پشتی رکاب میزنیم . به داخل شهر که میرسیم هوا تاریک شده  و خیلی معلوم نیست کجا داریم میریم. به یه استخر بزرگ میرسیم که دقیقا وسط شهر قرار گرفته و اطرافش پارک و هتل و مغازه ست . میریم داخل یه هتل تا یه رزرو صوری انجام بدیم. چون مثل خیلی از کشورها میزبانی مسافران خارجی نیاز به تشریفات اداری داره ، دکتر سوبادهان توی هتل یکی از دوستانش یه اتاق بصورت صوری برامون ثبت می کنه تا بدون دردسر بتونه ما رو ببره خونشون. البته ما وقتی میزبان وارم شاوری یا کوچسرفینگی داریم به چنین مواردی برخورد نمی کنیم و هیچ وقت مشکلی هم پیش نمیاد ولی دکتر سوبادهان که یکی از دوستان فیس بوکیمون هست خواسته محکم کاری کنه.

کمی از خودمون پذیرایی می کنیم و دکتر سوبادهان روز زن رو بهم تبریک میگه ! چون امروز 8 مارس روز جهانی زنه و به همین خاطر جشن بزرگی کنار هتل توی یه محوطه باز در حال برگزاریه که مهمانان همگی خانم هستن . امروز توی مسیر هم از هر شهر و روستایی رد می شدیم مردم در حال چیدن صندلی و درست کردن سن بودن تا شب جشن برگزار کنن. با دکتر میریم به محل جشن که خانم ها همگی لباس های محلی رنگانگ پوشیدن و روی صندلی ها نشستن. یه تعدادم جلوی سن با آهنگ شادی مشغول رقصن و چند نفرم روی سن برای حضار سخنرانی می کنن. این ملت دنبال یه بهانه هستن تا شادی کنن. نمیشه هندی ها رو غمگین تصور کرد. با چنین رنگ های شادی که تمام زندگیشون رو رنگی کرده ، با چنین آهنگ های شاد و رقص های بی مقدمه و با چنین روحیه اجتماعی بالایی .

دکتر میره روی سن و توضیحات مفصلی راجع به ما میده و بعد همراه چند تا خانم خوشگل و خوش پوش دعوتمون می کنن به روی سن. دکتر حرف های ما رو به هندی ترجمه می کنه که راجع به سفر و اهدافمون توضیح میدیم و حضار استقبال می کنن. یه دسته گل زیبا هم به من میدن که منم به نوبه خود بعدن میدمش به مادر دکتر. بد نیست راجع به زنان هند بدونید که از شصت سال پیش که هند مستقل شده تا الان زنان توی همه جور مشاغلی وارد شدن و حتی مشاغل بالا رتبه دولتی . مثلا خانم گاندی که تا چند وقت پیش نخست وزیر بود. توی فرهنگ هندی ، زنان جایگاه بالایی دارن و حتی خدای قدرت به اسم شاکتی یک زنه.

پوشکار با ماشین میاد دنبالمون که جا برای دوچرخه نداره بنابراین من و پوشکار و خورجین ها با ماشین راه میافتیم و نیما و دکتر با دوچرخه ها پشت سرمون رکاب میزنن و چقدر هم راه خونه شون دور بود. توی خونه مادر دکتر و دخترش آریا به استقبالمون میان و تا وسایلا رو بذاریم تو اتاق و یه دوش بگیریم خانمش هم از سر کار برمی گرده. توی خونه ای هستیم که نشان دهنده سبک زندگی مردم متوسط به بالا توی هنده. یه خونه دوبلکس معمولی با متراژ متوسط و لوازم منزلی در حد تامین خانواده و نه تشریفاتی. دو تا ماشین و دو تا سگ نژاد دار که البته اجازه ورود به خونه رو ندارن. اولین خونه ای هست که می بینیم دارن توی چینی غذا می خورن و البته بازم با دست. هندی ها شدیدا به سنت ها و مذهبشون پایبندن. یه گوشه هال رو اختصاص دادن به مجسمه یکی از خدایان و کنارش پودر رنگی تبرک و شمع و عودگذاشتن.

دوست دارم به خانم دکتر بگم تا یکی از لباس های سنتی خودشو بهم بده تا بپوشم و عکس بگیرم و ذوق کنم ! ولی با توجه به اینکه توی طراحی  لباس هندی قسمت بالا تنه پوشش کاملی نداره و از اونجایی که اگه این لباس رو بپوشم محض رعایت ادب باید نتیجه کار رو به میزبانهامون هم نشون بدم پس از آرزوی دیرینه م چشم می پوشم و بی خیالش میشم. البته اگه یه پول قلنبه داشتم حتما یه دست لباس هندی می خریدم ولی متاسفانه از اونجایی که آرزوهامون یکی دوتا نیست ، هیچوقت تو بساطمونم یه پول قلنبه نیست !

شب دکتر با یکی از دوستانش هماهنگ می کنه تا فردا برامون یه بطری الکل از داروخونه بیاره. همونطور که گفته بودم تو این سفر نتونستیم گاز یا الکل برای پخت و پز پیدا کنیم چون فروش الکل غیر قانونیه و داروخونه ها همون الکل پنجاه درصد رو هم به کسی نمیفروشن . بعد میریم چادرمون رو روی بالکن طبقه بالا برپا می کنیم که هوای مطبوعی داره.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن