آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز سی و ششم)

روز سی و ششم (بکچیلر -Bekchiler) نهم فروردین 98-29 مارس 2019

سفرنامه آسیای باختری – ترکیه

روز سی و ششم (بکچیلر -Bekchiler)

نهم فروردین 98-29 مارس 2019

 

حسن دنیزلی صبح زود بیداره تا برامون صبحانه آماده کنه. بعدش کمک می کنه خورجین ها و دوچرخه ها رو ببریم پایین و آخر سر بدرقه مون می کنه .

دیشب کلا بارون میبارید ولی صبح موقع حرکت خبری از بارش نبود واسه همینم تنبلی نکردیم و زدیم به جاده . اگر از نقشه ای که آسمون برامون کشیده بود خبر داشتیم حتما تو تصمیم گیری مون تجدید نظر می کردیم ! هنوز چند کیلومتر از شهر دور نشدیم که بارون شروع میشه . البته قبلا تو سایت هواشناسی زده بود که بارش های پراکنده ای خواهیم داشت ولی شنیدن کی بود مانند دیدن ! اینی که بالا سرمون بود و نمیذاشت لحظه ای سایه ش از سرمون کم بشه قصد دیگه ای داشت !

چند کیلومتر مسیر بیراهه میریم تا به جاده اصلی برسیم . یه بیراهه خیلی قشنگ وسط تپه ها و جنگل ها که فقط مال خودمونه.  بالای تپه که میرسیم یه جنگل عظیم زیر پامونه و چند تیکه ابر سفید کوچولو تابلوی بی نظیرمون رو تکمیل کردن. هنوز بارون نم نم می باره و پانچوها در برابرش مقاومت می کنن.

بعد که میرسیم به جاده اصلی شرشر بارون هم شروع میشه. نمیشه با این وضع ادامه داد چون تایرها آب روی جاده رو می پاشن روی خودمون. گلگیرها هم جوابگو نیستن. می کشیم زیر سایبون یه پمپ بنزین و نیم ساعتی منتظر میشیم تا از شدتش کم بشه. بعد که راه میافتیم می خوریم به یه تونل. همش یه کیلومتره و میتونیم سریع ردش کنیم ولی یه ماشین پلیس جلو تونل هست که احتمالا مانعمون بشه. مثل دوچرخه سوارهایی که نمیدونن رکاب زدن تو اتوبان ممنوعه سرمون رو میندازیم پایین و سوت زنان میریم سمت تونل .

از کجا معلوم شاید پلیسا ازین پلیس الکی ها باشن ! ولی متاسفانه خیلی هم راستکی اند و از همون دور که دیدنمون بهمون اشاره می کنن که برگردین ! یه افسر هم بدو میاد پیشمون تا این دوچرخه سوارهای طفلکی رو که راه رو بلد نیستن راهنمایی کنه ! مسیر فرعی رو نشونمون میده که قبلا رو نقشه دیدیم پنج کیلومتره و خیلی هم شیبش تنده !حتی گزینه ننه من غریبم رو هم اجرا می کنیم و چشمهای گربه شرک شده مون رو بهش نشون میدیم ولی جواب نمیده ! پس مثل یه مرد میریم سر وقت جاده فرعی با شیب خدا درصد !

شیر فلکه آب بارون رو هی می بندن و هی باز می کنن ! خوشبختانه وقتی داریم شیب جاده فرعی کنار تونل رو بالا میریم خبری از بارون نیست. تقریبا بیشتر مسیر دوچرخه ها رو هل میدیم. جاده ش پیچ در پیچه و قوس پیچ ها خیلی تنده با این احوال یه تریلی رو وسط مسیر می بینیم که قیچی کرده. با نگاههای عاقل اندر سفیه از کنارش رد میشیم تا بفهمه مای بیچاره مجبوریم این مسیر رو بیایم ولی اون میتونه مثل یه شاهزاده از تونل رد بشه و به این روز گرفتار نشه فقط یه کوچولو باید هزینه کنه . ولی نمی فهمه چون سرش گرم کار خودشه !

به جاده برمی گردیم و تا فاصله ای طولانی از سرازیری حظ می بریم. دوباره که مسیر سربالا میشه توی لاین مخالفمون دو تا تصادف می بینیم. جاده لغزنده ست و ماشین ها سر پیچ ها سر می خورن. یکیش یه سواریه که راننده ش خانمه. سر پیچ می خوره به گاردریل و چند تا فر می خوره و برعکس وسط جاده متوقف میشه. یه راننده رفت به خانمه کمک کنه ما هم خودمون رو به سر پیچ رسوندیم تا به راننده های توی مسیر علامت بدیم سرعتشون رو کم کنن.

همینجور که شیب های ملایم رو میریم بالا مناظر هم زیباتر میشن. کاش عجله ای برای رسیدن نداشتیم و میرفتیم تو این مناظر گم می شدیم. کاش میتونستیم روزی پنجاه شصت تا رکاب بزنیم و شبها توی طبیعت اطراف چادر بزنیم. این جاده ها رو باید نم نم رکاب زد. باید از اکسیژنش پر و خالی شد . نزدیکای شهر فتحیه هستیم. یکی از شهرهای بهشتی این حوالی. این مناطق پر از جاهای بکر و زیباست. مسیرهای پیاده روی یا دوچرخه سواری تو دل جنگل ها و سواحل. یه سر میزنیم به سایت بوکینگ تا ببینیم میشه یه هتل ارزون این جاها پیدا کرد. بارون داره کم کم خسته مون می کنه. ولی متاسفانه قیمت ها خیلی بالاست چون فتحیه جزو شهرهای توریستیه و میشد حدس زد.

برای رسیدن به آنتالیا دو تا مسیر در پیش داریم. یا بریم جنوب و مسیر ساحلی رو ادامه بدیم که طولانی ، ناهموار و بطور فوق العاده ای زیباست . یا بریم شمال و مناطق کوهستانی که کوتاهه و خبری از جنگل نیست. می خوایم زودتر برسیم آنتالیا پس به سمت شمال ادامه میدیم. میریم آنتالیا تا سفرمون رو تموم کنیم چون تغییراتی توی اداره من بوجود اومده که لازمه سریعتر برگردم قبل از اینکه زیرآبمو بزنن !

 

بعد از 117 کیلومتر به شهر بکچیلر میرسیم. خیسیم ، خسته ایم ، سردمونه ، گشنه ایم ولی حالمون خوبه. در واقع حالمون خیلی خوبه ! ما می خواستیم چند کیلومتر قبل تر یه جا چادر بزنیم. پمپ بنزین ها گزینه خوبی بودن . ولی توی مسیر متین دوراک باهامون تماس گرفته بود تا حالمون رو بپرسه. همون دوست ترکیه ای مون که اومده بود ایران برای عکاسی و توی استانبول دیدیمش. وقتی فهمید می خوایم چادر بزنیم با خانه معلم بکچیلر هماهنگ شد تا بریم اونجا. اسمش خانه معلمه ولی یه هتل چهار ستاره ست ! یه اتاق سه تخته شیک و تمیز در اختیارمون میذارن با یه حمام گرم که از همه چیز مهم تره. مقایسه ش می کنیم با خانه فرهنگیان توی ایران و به این نتیجه می رسیم که بهتره اصلا مقایسه نکنیم ! برای ورود یه مشکل کوچولو داریم . مثل اینکه قوانین این هتل ها دختر پسرهای مجرد رو اجازه اقامت نمیده . ما هم بجز پاسپورت سندی همراه نداریم. خوشبختانه اسکن صفحات ترجمه شده شناسنامه هامون تو گوشی هست که مال ویزاهای سالهای قبله . اونو نشون میدیم و میریم تو اتاقمون جان به جان آفرین تسلیم می کنیم !

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 3 =

بستن
بستن