اروپاجهانگردیسایکل توریسمسوئد
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و هفتم)
تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و هفتم)
روز بیست و هفتم(کارلزکوگا-Karlskoga) –سوئد
دوشنبه21 فروردین 96
10آپریل2017
دونه های ریز بارون می خورن به شیشه ی پنجره آشپزخونه ، جایی که با تانر نشستیم و صبحانه می خوریم. بارون زیبا و باطراوتیه ولی تا وقتی که توی خونه ایم و از پشت پنجره تماشا می کنیم !
یه مقدار که از شدت بارون کاسته میشه دل رو به دریا میزنیم و رهسپار جاده و ماجراجویی امروزمون می شیم. همه جا سرسبز و باطراوته ولی دمای هوا خیلی پایینه و از شدت سرما انگشت هامون کرخت شدن. باد سردی می وزه و نوک دماغمون قرمز شده چون تنها جاییه که هیچ پوششی نداره ! تا چهار ساعت آینده رو زیر بارون رکاب میزنیم و بعدش آفتاب خودشو نشون میده.
بعد از 81 کیلومتر رکاب زنی در جاده های خلوت و گاها روستایی به شهر کارلزکوگا میرسیم. باید بریم به یک شهرک که روی نقشه شکل جالبی داره. خونه ها روی دایره های متحدالمرکز ساخته شدن و شبیه امواج رادیویی عظیم به نظر میان.
به شهرک که میرسیم گل از گلمون می شکفه. خونه ها با زیبایی هرچه تمام در کنار هم ساخته شدن و مشخصه ساکنینش اغلب آدم های مرفه و پولداری هستن.به منزل دوستمون کال میرسیم و مادر تپل و مهربونش به استقبالمون میاد. اسم مادرش کارولینه و هر کسی تو همون نگاه اول ببیندش عاشقش میشه!
ما رو به سمت اتاقمون که یه تخت خوشگل و گرم و نرم داره راهنمایی می کنه. تا یه دوش بگیریم پدر خانواده هم از راه میرسه . یان همسر کارولین و پدرخوانده کال یه مرد قد بلند و چهارشونه ست با موهای سفید و یه لب همیشه خندون. خود کال رو نتونستیم ببینیم چون برای یه سفر سایکل توریستی به پرتغال رفته و در غیابش به پدر و مادرش سپرده که از ما پذیرایی کنن.
کارولین برامون چای و کیک آماده کرده که دور هم می خوریم و بعدش یان بهمون پیشنهاد یه تور شهرگردی رو میده. ما هم از خدا خواسته ! سوار بنز خوشگل یان میشیم و میریم که دوری در شهر بزنیم. اول سری به دریاچه میزنیم که بخش جنوبی شهر رو در برگرفته و اطرفش فضای سبز زیبایی ساخته شده و بعد به هتل فوبوس میریم که سابقا کارخانه اسلحه سازی بزرگی بوده.
کارلزکوگا محل زندگی آلفرد نوبل بوده و به همین خاطر آثار زیادی از این دانشمند توی این شهر به جا مونده . کارخونه اسلحه سازی یکی از این آثاره و البته چندین لابراتوار شخصی و خونه نوبل. نوبل رو همه با نام صلح می شناسن در حالیکه مخترع دینامیت بوده. توی لابراتوارهاش یه دیوار بتنی رو دیدیم که با گلوله های توپ سوراخ سوراخش کرده بودن و شدت انفجار گلوله انقدر زیاد بوده که دیوار بتنی با اون همه ضخامت از پشت سر مثل یه پرتقال پوست کنده پرپر شده بود. چند تا از اختراعات نوبل رو هم گذاشته بودن توی حیاط خونه ش که حالا تبدیل به موزه شده . ما رفتنی درش بسته بود .
گردش به همراه یان برامون خیلی جالب بود چون چیزایی که بهمون نشون داد و توضیحاتشو برامون گفت رو خودمون نمی دونستیم. موقع برگشت به خونه تگرگ شدیدی شروع میشه و ما خوشحالیم که داخل ماشین نشستیم و منظره تگرگ رو از مکان گرم و راحتی تماشا می کنیم.
کارولین برای شام یه غذای مخصوص در نظر گرفته و با هیجان میاد سراغمون تا مطمئن بشه ما هم مثل خودش عاشق این غذاییم ! میگه می خواد برامون raindeer بار بذاره و وقتی با قیافه های مبهوت ما مواجه میشه فکر می کنه که نفهمیدیم منظورش چیه. برای همین دستاشو به حالت شاخ میذاره روی سرش و ادای گوزن رو درمیاره. می خواد گوشت گوزن شمالی بپزه و انقدر از این منو هیجان زده ست که نمی تونیم بهش بگیم ما گوشت نمی خوریم. اگه بهش می گفتیم که شام دوست داشتنی تو رو نمی خوایم حتما گوشت تنش آب میشد! پس موافقت خودمون رو بهش اعلام می کنیم و اونم با خوشحالی میره سر آشپزیش.
در این فاصله یان باهامون از هر دری صحبت می کنه و توضیح میده که گوشت گوزن شمالی خیلی کمیابه و این گوشت رو از دوستی در شمال گرفته که توی مزرعه ش به پرورش گوزن ها می پردازه. در شمال همه جا سرد و یخزده ست و افراد کمی میتونن اونجا زندگی کنن. من که تصورم از گوزن های شمالی همون صحنه بابانوئل توی کارتون هاست که درشکه ش رو بهش می بنده و توی آسمون پرواز می کنه. نه اینکه توی بشقاب باشه !
شب به اتاق دوست داشتنی مون میریم که با گرمای شوفاژ حسابی مطبوع شده. برای روح گوزن مرحوم دعا می کنیم و امیدواریم روح اون بزرگوار اجازه بده حالا که این همه راه تا این سرزمین های یخزده اومدیم ، بتونیم نور شمالی رو هم ببینیم.