اروپاجهانگردیدانمارکسایکل توریسم

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و دوم )

تور سایکل توریسم اروپای شمالی (روز بیست و دوم )

روز بیست و دوم (فردریکس هاون-Frederickshavn) –دانمارک

چهار شنبه 16 فروردین  96

5 آپریل 2017

صبح کارین برای بدرقه مون بیدار میشه و صبحانه مختصری هم با هم می خوریم. امروز مسیرمون طولانیه و احتمالا باد و بارون هم داشته باشیم. باید خودمون رو به شهر بندری فردریکس هاون برسونیم. هاون یعنی بندر و امروز آخرین روزیه که توی دانمارک خواهیم بود چون فردا باید با کشتی این کشور رو ترک کنیم و بسمت نروژ بریم.

هنوز مسافت چندانی رو رکاب نزدیم که باد تندی شروع به وزیدن می کنه ولی شانس بزرگی که نصیبمون شده اینه که جهتش از پشت سرمونه و نه تنها زحمتی برای رکاب زدنمون ایجاد نمی کنه بلکه باعث میشه رو به جلو هل داده بشیم و انرژی کمتری مصرف کنیم. شدت باد طوریه که اگه رکاب نزنیم هم باز دوچرخه به حرکتش ادامه میده. فقط امیدوارم جهت باد برعکس نشه که اونموقع کارمون حسابی زاره.

به شهر Alborg  میرسیم که یکی از شهرهای بزرگ و مهم دانمارک به شمار میاد. رودخانه بزرگی از داخل شهر می گذره که از شرق تا غرب دانمارک رو درمی نورده و از دو طرف به دریا میریزه. به دنبال رستورانی برای خوردن ناهار هستیم ولی چون مسیرمون رو از کمربندی انتخاب کردیم تا به شلوغی های داخل شهر برخورد نکنیم ، رستورانی هم پیدا نمی کنیم. در خروجی شهر ، جایی که پل بزرگی روی رودخانه ساخته شده ، بارون شدیدی همه رو غافلگیر می کنه. تا بیایم و خودمون رو به طرف دیگه پل برسونیم حسابی خیس شدیم. میریم و توی یک پمپ بنزین پناه می گیریم تا بارون قطع بشه. بارون با همون شدتی که اومده بود با همون سرعت هم بساطشو جمع می کنه و به راهمون ادامه میدیم.

از سوپرمارکت یه چیزایی برای ناهارمون می گیریم که اگر رستوران گیرمون نیومد گرسنه نمونیم. مسیرمون به سمت شرقه جایی که به سواحل دریای شمال میرسه. همون دریای سرد و یخ زده که داستان های شگفت انگیزی از سرزمین دور دست قطبی رو در سینه داره. باد همچنان به شدت در حال وزیدنه و گهگاه دوچرخه سوارهایی رو می بینیم که مخالف جهت ما و باد در حال حرکتند. دلم به حالشون می سوزه و اصلا دلم نمی خواد تو موقعیت اونا باشم. با  سرسختی تمام رکاب میزنن و توجهی به قدرت باد ندارن.

به دریا که میرسیم جهتمون عوض میشه و باید به سمت شمال بریم و این یعنی باد از بغل سمت چپمون خواهد وزید که کمی کارمون رو سخت می کنه ولی دیگه آخرای مسیره و میشه تحملش کرد. چیزی که با نزدیک شدن به شهر مقصدمون باعث تعجمون شد تعداد زیاد دوچرخه سوارایی بود که معلوم بود برای تمرین بیرون اومدن در حالیکه از شدت باد چیزی کم نشده بود. بعدا فهمیدیم که اصلا مردم اینجا با این جور بادها زندگی می کنن و کاملا براشون عادیه !

از کنار بندرگاه بزرگی رد میشیم که تعداد زیادی کشتی های کوچک و بزرگ رو در خودش جای داده و بعد میریم داخل شهر و منزل دوستمون کارستن رو پیدا می کنیم.

کارستن هم از جمله آدمهایی ست که به ایمیل جواب نمیدن ! ولی دو شب پیش وقتی منزل ینس بودیم خود ینس تلفنی با کارستن صحبت کرد و آدرس خونه شو برامون گرفت. خونه بزرگی داره ولی کارستن رو نمی تونیم پیداش کنیم. یه خانومی که حدس میزنیم خانم کارستن باشه از طبقه بالا میاد پایین و با اشاره دست ما رو به سمت طبقه زیرزمین راهنمایی می کنه. رفتار خشک و سردی داره و برامون جای تعجبه چون هیچوقت هیچکدوم از دوستانمون چنین رفتاری نداشتن.

روی درب ورودی یه پیام خوشامدگویی نوشته شده که نشون میده کارستن مهمون های دوچرخه سوار زیاد داره. وسایل ها رو می بریم داخل که یه آپارتمان مبله کامله با یه هال و آشپزخونه و اتاق کار و سرویس.مشغول جابجایی هستیم که کارستن از راه میرسه و حسابی تحویلمون می گیره. می فهمیم که اون خانمه مستاجر کارستنه و اصلا انگلیس بلد نیست. کارستن یه مرد تقریبا مسنه با قد متوسط و هیکل لاغر و ورزشکاری . از بس دوچرخه سواری کرده که گذر ایام نتونسته گرد پیری به جسم این مرد بپاشه. کاملا سرحال و ورزیده ست و حرکات فرزش حکایت از یک زندگی سالم  داره. یه دختر داره که توی یه شهر دیگه درس می خونه و خودش تنها زندگی می کنه .

دوچرخه ها رو میذاریم توی کارگاه که یه جایی مخصوص نگهداری و سرویس دوچرخه های خود کارستنه. اینجاست که با انبوه دوچرخه های جورواجور کارستن مواجه میشیم. 7 مدل دوچرخه مختلف داره که هر کدوم رو برای سبک خاصی استفاده می کنه و گل سرسبد دوچرخه هاش که برای رفت و آمد روزانه ش استفاده می کنه رو گذاشته توی هال جلوی چشمش !

تا ما یه دوش بگیریم یه چیزایی برای ناهار آماده می کنه. هرچند از وقت ناهار گذشته ولی یه دوچرخه سوار هیچوقت به یه وعده غذایی اضافه نه نمیگه ! بعد از ناهار خودش رو در اختیار نیما میذاره تا با کمک همدیگه بلیط کشتی بخرن. مثل این که اوضاع سایت های فروش آنلانشون چندان خوب نیست و به درخواست خرید جواب نمیدن. لاجرم باید بریم از خود بندر بلیط بگیریم که کارستن با ماشینش ما رو میرسونه بندر . کمی جستجو می کنیم تا محل فروش بلیط رو پیدا می کنیم چون بندر گاه محوطه بزرگی داره و آدم توش گم میشه.

دو تا بلیط می خریم به قیمت کل 54 یورو که فردا ساعت 9 صبح حرکت می کنه و 10 ساعت طول می کشه تا کشتی به اسلو برسه . بلیط کشتی روزرو خریدیم چون مسیر دریایی فردامون مسیر قشنگیه و ارزش دیدن داره. ضمنا بلیط های شب رو گرون تر هستن.

بعد میریم یه فروشگاه تا برای ناهار فردامون خرید کنیم چون قاعدتا غذاهای داخل کشتی قیمت های بالایی دارند و بهتره با خودمون غذامون رو ببریم. تو همون فروشگاه هم می گردیم دنبال یه چیزی که بشه عنوان سوغاتی روش گذاشت . چون فردا دانمارک رو ترک می کنیم و دیگه شانسی برای پیدا کردن سوغاتی دانمارکی نخواهیم داشت. ولی چیزی عایدمون نمیشه و تنها با یه خانواده ایرانی برخورد می کنیم و کمی باهاشون گپ میزنیم. اغلب ایرانی ها رو راحت میشه تشخیص داد چون هرجا باشن با صدای بلند فارسی صحبت می کنن ! این خانواده ده سالی میشه تو این شهر ساکنند . اصرار می کنن برای شام بریم پیششون ولی باید دعوتشون رو رد کنیم چون یه میزبان مهربون داریم که بخاطر ما همه کاراشو تعطیل کرده و وقتشو به ما اختصاص داده.

برمی گردیم خونه و باد همچنان بیداد می کنه بطوریکه کم مونده لباس های مردم رو هم از تنشون دربیاره ! کارستن ملافه های تمیزی رو از ماشین لباسشویی درمیاره و میندازه روی تختی که توی هال قرار داره. اون تخت رو برای ما آماده می کنه و بالش و پتوی نو در اختیارمون میذاره. از اونجایی که فقط هال مبله ست و جای دیگه ای برای خواب وجود نداره ، انتظار داریم کارستن بساط خواب خودش رو هم بیاره توی هال ولی متوجه میشیم رفته توی راهرو زیرانداز انداخته و قصد داره توی کیسه خواب بخوابه. هر چقدر بهش اصرار می کنیم که بیاد توی هال کنار ما باشه و یا اقلا اجازه بده ما توی کیسه خواب هامون بخوابیم قبول نمی کنه. تا بحال توسط یه خارجی مرام کش نشده بودیم که شدیم ! کارستن بهمون ثابت کرد یه خارجی فراتر از اون چیزیه که توی ذهن ما ساخته و پرداخته شده.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − سه =

بستن
بستن