آسیاارمنستانجهانگردیسایکل توریسم

تور سایکل توریسم ارمنستان (روز اول)

تور سایکل توریسم ارمنستان (روز اول)

روز اول

6  مهر 96 (28 سپتامبر 2017)

ارمنستان با محیط کوهستانی و گردنه های بلندش و جاده های باریک و پیچ در پیچی که داره همواره یکی از چالش های فکری مون بود که بریم و این محیط رو تجربه کنیم . محیطی که اکثر کسانی که رکابش زدن اون رو به دیوار تشبیه کردن و داستان هایی از سختی مسیر و در عین حال زیبایی هاش شنیدیم که ما رو هر چه بیشتر برای رفتن و لمس این مسیر ترغیب می کرد. بالاخره امسال فرصتی دست داد تا بتونیم فکر رکاب زنی در مسیر ارمنستان رو عملی کنیم .

پنجشنبه ست و اداره من ساعت یک و نیم تعطیل میشه ولی تا آخرین دقایق موفق نشدم مرخصی مو بگیرم ! از چندین روز قبل با رئیس اداره صحبت کردم که بهم چهار روز مرخصی بده تا با سه روز تعطیلات رسمی که داریم تلفیقش کنیم و بریم ارمنستان. در آخرین دقایق بالاخره موافقت رئیس رو می گیرم و از اداره خارج میشم. نیما با کل وسایل سفر که بار ماشین کرده ، منتظرمه . سوار میشم و بی درنگ به راه میافتیم. به نیما میگم ببین انگیزه چه نیرویی به آدم میده . انقدری انگیزه م برای گرفتن مرخصی قوی بود که حتی یک لحظه هم به فکرم اجازه ندادم احتمال بده شاید مرخصی جور نشه !

از تمام دنیا جدا میشیم و فکرمون رو از دردسرهای روزمره رها می کنیم تا با فکر روزهای هیجان انگیزی که در پیش داریم به پرواز دربیایم. این همون لحظه سبکی و بی وزنی ست که براحتی میشه در این حال با نیروی فکر به هر جایی پرواز کرد و در بند هیچ قیدی و بندی نبود. از تبریز می گذریم و بعد مرند و نرسیده به جلفا میریم سمت هادیشهر و از اونجا هم مرز نوردوز.

چهار و نیم ساعت طول می کشه و از مراغه تا مرز حدود 375 کیلومتر راهه. کنار رود آرام و پرابهت ارس هستیم که سبزآبیه و هیچ خروشی در ظاهرش مشخص نیست. ولی همین رود آرام در دلش گرداب های مرگباری داره که سالیانه افراد زیادی رو در خودش غرق می کنه.

همین که میرسیم نوردوز یه پسر کوچک کله شو از پنجره میاره تو و دو تا سیم کارت میندازه تو بغلمون و تندتند راجع به پول و پارکینگ و چیزای دیگه بهمون اطلاعات میده. هوای بیرون حسابی سرده و پسرک زیپ کاپشنش رو تا دماغ بالا کشیده و این پا اون پا می کنه تا گرم بشه.

نیما کلی باهاش کل کل می کنه تا بالا پایین قیمت ها رو و هر چیزی که لازم داریم رو ازش درمیاره. اسمش رسوله که ازش یه سیم کارت می خریم 15 تومن. یه هفته اعتبار داره و روزی 300 مگابایت اینترنت میده بعلاوه مکالمات که رایگانه. از دوستش که بزرگتر از رسوله و اسمش جعفره ارز می خریم. پول ارمنستان درام نام داره و فعلا هر صد درام معدل 835 تومن ارزش داره ولی این مبلغ در روزهای توریست پذیر مثل تابستان بیشتر میشه و تو زمستون و روزهای سرد که دیگه خبری از توریست نیست قیمت ها هم میاد پایین. صد هزار تا می خریم و جعفر معتقده این مبلغ برای یک هفته خیلی کمه. بهش قول میدیم اگر ماییم که اضافه هم میاریم و همون اضافه رو هم می فروشیم به خودش !

ماشین رو صحبت می کنیم که فردا بیاریم بذاریم توی پارکینگ گمرک که شبی 5 تومن برامون حساب می کنن ولی پارکینگ های دیگه 8 یا 7 تومن بودن . پارکینگ های سرپوشیده هم 10 تومن. هوا داره طوفانی میشه و باید برای شب یه جایی رو پیدا کنیم. از رسول می خوایم باهامون بیاد و جایی رو که میگه نشونمون بده. چند کیلومتری از گمرک دور میشیم تا برسیم به روستای دوزال. اینجا یه هتل مانندی هست که سوئیت اجاره میده شبی 60 تومن. ولی تمام سوئیت هاش پر شدن. یه امامزاده هم هست که گویا اتاقهاش رو کرایه میده. امامزاده شعیب بالای همون هتل روی یک تپه قرار گرفته که میریم سراغش و کلی اتاق داره. یکی از اتاق ها رو کرایه می کنیم 20 تومن ولی یه مشکلی هست ؛ سرایدار امامزاده میگه باید بریم پاسگاه که اونا تایید کنن ما زن و شوهریم ! چون شناسنامه همراهمون نیست . میریم پاسگاه و بعد از کمی معطلی افسر میاد و باهاش میریم داخل. آدم های خوش برخوردی هستن و ما هر چی مدرک داریم براشون رو می کنیم. اسکن شناسنامه و عقدنامه رو هم توی گوشی نشونشون میدیم و نهایتا قانع میشن ولی پاسپورت ها رو نگه میدارن تا فردا ازشون بگیریم. تازه می فهمیم که ما هیچوقت داخل ایران هتل یا مسافرخونه نرفتیم برای همینم اصلا به فکر بردن شناسنامه نیافتاده بودیم. چون تقریبا در هر شهری دوستی یا فامیلی داریم که میریم خونه شون چتر میشیم و کارمون به گرفتن هتل نمی کشه.

برمی گردیم امامزاده و کلی پله میریم بالا و میرسیم به اتاقمون. اما اتاقمون ارزش این همه دردسر رو داشت. عجیب حس آرامش میده به آدم. یه در چوبی داره که یه قفل پرپری روشه ولی بدون اون قفل هم آدم احساس امنیت می کنه. داخلش یه بخاری روشنه و فرش های قرمز و متکا و بالش های گرد گل منگلی داره .دیوارها تا نصف آبی رنگ شدن و نصف بقیه ش سفیده تا سقف و دو تا پنجره چوبی که چند تا از شیشه هاش شکسته. رسول سریع میره و با چند تا بالش پنجره ها رو تعمیر می کنه تا باد نیاد تو. از روز اولش بهتر میشه ! بچه زرنگیه و همینطور بامعرفت. کمک می کنه همه وسایلا رو میاریم تو اتاق و بعد میره. دوچرخه ها رو هم آوردیم داخل. شام رو که از قبل آماده کردم ، گرم می کنیم و می خوریم و بعد میریم یه کم بیرون قدم میزنیم و چند تا چیز برای صبحانه می خریم. برمی گردیم تا بریم زیارت امامزاده .

مقبره درست روبروی اتاقمونه. از درب چوبیش میرم داخل . بیرون هوا سوز داره ولی داخل گرمه هرچند هیچ بخاری نیست حتی همه در و پنجره ها هم بازند ولی اینجا یه جوریه که آدم دلش گرم میشه. یه قبر کوچک و چند تا فرش دستباف اطراف ضریح .جا داره ساعت ها بشینی و تکیه بدی به دیوار و زل بزنی به ضریح . بری تا اون دور دور … تا اون خاطراتی که از همه امامزاده ها داشتی. راستی هیچ دو امامزاده ای رو ندیدیم یک حال و هوا رو داشته باشن ولی تو همشون یه حس خوبی هست.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × پنج =

بستن
بستن