ایرانگردیدوچرخه کوهستانزنجانگیلانمکانهای دیدنی
Zanjan To Masoleh
دوچرخه کوهستان
زنجان –ماسوله
1391/06/27
گاهی وقتا وسوسه میشم که خودمو بند کنم به زمین! گاهی یه چیزای به آدم فشار میاره که خودتو همرنگ جماعت کنی و آدمیزادی زندگی کنی. گاهی میترسم از اینور بام بیافتم. نه این از اون مقدمه هایی نیست که بشه توی چار خط جاش کرد! ماسوله که بودم نفس برام نوشت که خوشحاله همراه زندگیم چرخ داره و به زمین وصل نمیشه. آره شاید دردسرایی که می کشیم بخاطر اینه که ما مثل بقیه آدما رو زمین زندگی نمی کنیم.ولی کم نیستن آدمایی که پاشون به زمین بند نیست. هیچ خوب هم نیست که آدما شبیه هم باشن. ما شبیه اونا یا اونا شبیه ما. بهتره هر کس شبیه خودش باشه.
برنامه هفته پیش تمرین خوبی بود برای ماسوله. این هفته ماسوله رو رکاب زدیم اونم از یه مسیر جدید که توی نقشه هم نبود! قرار بود خیلی ها توی این سفر باشن ولی نهایتا چار نفر شدیم . من و نیما و محمد(طاهری) ومحمد (رضایی).برای اینکه محمدها با هم قاطی نشن قرار شد به محمد دومی بگیم هومن !
جمعه عصر محمد و نیما با وانت و سه تا دوچرخه رسیدن زنجان. من هنوز روزه بودم و دلم نمیومد بشکنمش پس قرار شد تا آق گئدیک که سر بالاییه با ماشین بریم. بعد تصمیم میگیریم ادامه بدیم یا بمونیم.
بسمت جاده تهم میریم و سد رو پشت سر میذاریم. شیب گردنه رو که بالا میریم خوشحالم توی ماشینم! آق گئدیک(گردنه سفید) با رنگ سفید تپه های اطراف جاده ش مشخصه. یه چشمه هم هست که اغلب مردم براش صف می کشن. اونجا خیلی شلوغ بود و نشد آب برداریم. نیما و محمد لباس عوض کردن تا بقیه راه رو با دوچرخه بیان.من و هومن هم با وانت راهی شدیم. از چشمه بعدی آب پر کردیم و کمی بعد از راهدارخانه توی یکی از پیچ ها جای خوبی برای شب مانی پیدا کردیم. زمینش مسطح ، آب چشمه بغلش و نگهبانی هم که خیالمون رو راحت می کرد.
بخاطر وجود ماشین امکاناتمون کامل بود و خوردنی ها فراوان. بعد افطار به تماشای آسمون و روشنایی های شهرهای زیر پامون نشستیم. دلم برای کهکشان تنگ شده بود.
شنبه صبح ساعت 6 حرکت می کنیم. نمیدونم چه چیزهایی خواهیم دید و چه زیبایی هایی در انتظارمونند. فقط میدونم تا دو ساعت دیگه با گرمای طارم فعل “غلط کردم” رو صرف خواهیم کرد !
هوا سرده و جاده سرپایین تا برسیم به درام. اینجا پایین ترین نقطه این مسیره که رود قزل اوزن از بستر خط القعرش جاریه. یعنی خداحافظ سرپایینی ها !
به سمت آب بر رکاب میزنیم و گرما یواش یواش خودشو نشون میده. ای دریغ از راه رفته! چون اشتباه بود. باید از درام میزدیم تو یه جاده فرعی که بسمت شیرین سو میره. برمیگردیم.
نرسیده به شیرین سو برای صبحانه توقف می کنیم. گرما گرسنگی رو از یادم برده . فقط یه کم آب خنک می خوام که با کله برم توش! خوشبختانه رودخونه دم دسته و میتونم خودمو توش خفه کنم ولی مواظبم که محمد از کارام شوکه نشه! آخه دو تا برنامه بیشتر نیست منو دیده .
مسیر پر از درخت های انجیر و اناره و درختای دیگه که نمیشناسم. اولین روستا رو که رد می کنیم سر یه شیب تند ، آسفالت تموم میشه. ازینجا به بعد میریم توی خاکی.
هومن سر خاکی خاموش کرده و با وانت درگیره. محمد میره سر وقت وانت و دوچرخه رو میده هومن. هر چی باشه زبون بچه رو مادرش بهتر میفهمه! تا ما برسیم بالای جاده ، محمد هم موفق به روشن کردن ماشین میشه.
نوکیان رو پشت سر میذاریم. همیشه فکر میکردم اینجا باید جنگلی باشه چون نزدیک ماسوله ست ولی بجز سرسبزی های خشکی که مخصوص ارتفاعات طارمه چیزی نبود.
ظهره که به روستای —– میرسیم. هیچکدوم نمیدونیم چقدر از مسیر باقی مونده یا ادامه جاده چه طوریه. محلی ها آدرس که میدن نگاهشون بهمون عاقل اندر سفیهه. میگن مسیر تا ماسوله خیلی زیاده و نمیشه رفت.
اینجا آخرین جائیه که رودخونه کنارمونه. بعد جاده میره بالا و حتی یه درختم نیست که زیر سایه ش بنشینیم.گشنمه ، گرمه ، خسته م …!
تصمیم جمع بر اینه که ادامه بدیم و اولین جای سبز نهار بخوریم! دوچرخه مو میذارم پشت وانت و با محمد راه میافتیم. نیما و هومن هم بخاطر شیب تند جاده شروع می کنن به هل دادن دوچرخه ها.
انگار این جاده پر شیب پر گرد و خاک پیچ در پیچ تا آخر دنیا میره. هیچ سایه ای هم نیست. هیچ بنی بشری هم نیست ! به بچه ها میگم خودشونو تحلیل نبرن و بیان سوار شن. اونا هم با کمال میل قبول میکنن!
جاده تا بالای رشته کوه میره و گاهی مجبوریم ماشینو هل بدیم یا پیاده بریم.بالاخره به بالای بلندترین نقطه منطقه میرسیم که نزدیک ارتفاع شاه معلمه . حدود 3000. ازینجا تا شاه معلم هم راهی نیست.
حالا تا خود ناکجا آباد سرپایینیه ! دوچرخه ها رو برمیداریم و میزنیم به جاده. آخ که چه لذتی …
از دور یه روستا دیده میشه که باید گندم آباد باشه. یه دو ساعتی باز سربالایی و بعد آخرین سرپایینی ما رو به قهوه خونه سیبلی میرسونه که در مرز بین سه استان زنجان و گیلان و اردبیل قرار داره(از هیچکدوم هم خیری بهش نمیرسه!). جاده سمت راستمون به ماسوله و سمت چپی میره خلخال.
میریم داخل تا حالا که ساعت 4 عصره دلی از عزا دربیاریم. یه گروه منجم هم از رشت اونجا مستقرند تا ماه رو رویت کنن تا تکلیف عید مشخص شه ! بهشون میگم : حالا که کار افتاده دست شما اعلام کنید فردا عیده بذارین روح ملت شاد شه !
به راهمون ادامه میدیم. بعد از خوردن نهار که برا خودش انگیزه ایه واسه زندگی ! دیگه احساس خستگی نمی کنم. از گرما هم خبری نیست. خدا برکت بده به ارتفاعات که سرشار از خنکیه. آقایان منجم میان ازمون سبقت میگیرن و عیدو تبریک میگن! ما هم خبر رو به همه جا مخابره می کنیم!
مه زیبایی خودشو با شتاب بهمون میرسونه. مثل یه گله اسب سفید که در حال تاخت باشن. و جنگل از میان مه متولد میشه. صدای زنگوله گله ها همه جا رو پر کرده. گاهی مه جا خالی میکنه و قطعه ای از جنگل دیده میشه. بوی درختهای خیس خورده، بوی خاک ، صدای قیژقیژ چرخها روی جاده گلی و گلی که تو سر و صورتمون می پاشه آدمو مست میکنه.
وانت از جلو میره و چراغهاش راه رو نشونمون میدن . موقع اذان میرسیم به روشنایی های ماسوله که از میان مه و تاریکی گرگ و میش خودشو نشون میده. آخ که چقدر جای همه دوستانمون توی این جاده خالی بود.
ماسوله پر از آدم و ماشینه .پر از هیاهوست. دوچرخه ها رو می سپاریم به انبار یه مغازه و برای ماشین بزحمت یه جای پارک پیدا می کنیم. دوری در بازار میزنیم تا مغازه های رنگارنگ که سرشار از روح زندگی هستند رو تماشا کنیم. اما آدمها تماشایی ترند.
چادرها رو روی یک تپه که نزدیک ماشین هم هست برپا می کنیم. شهر روبرومونه .
یکشنبه صبح سری به بازار میزنیم ولی مغازه ها باز نیست. از یه زن محلی دو تا عروسک می گیرم و نیما برای خونه آینده مون قندون سفالی.
دوچرخه های گلی مون رو ترتمیز میکنیم حوالی 10 راه میافتیم. از ماسوله تا فومن 30 کیلومتر رکاب میزنیم و همه اون شلوغی ها و ترافیک ها رو پشت سر میذاریم. گاهی آدما برامون بوق میزدن. گاهی دست تکون میدادن و گاهی چپ چپ نگاه میکردن. ولی هیچکدوم ناراحتمون نکردن.
از فومن تا نزدیکای رودبار رو هم ادامه میدیم. مسیر کفیه و لذت داره رکابش ولی گرما عرقمونو درآورده و سرتاپامون خیس آبه. رکاب رو تموم می کنیم و سوار وانت میشیم.
منجیل با سد عظیمش محمد رو به تعجب واداشته. اولین باره که می بیندش.بعد طارم و جاده تهم و خونه…
این عکسا هم برای مسیر برگشت به مراغه ست که یه سر رفتیم ماهنشان . بوستان های وسیع هندوانه ، عوارض زمینی که معروف به دودکش جن هستن ، زمینهای رسی ترک خورده و چیزهای دیگه که برای علاقمندان به زمین شناسی ، منطقه دلخواهی به حساب میاد.
پی نوشت:
-زنجان تا ماسوله 130 کیلومتر رکاب زدیم .(مقداری که با ماشین رفتیم نمیدونم چقدر شد).برگشتش هم 40 کیلومتر.