آذربایجانآسیاجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز سوم)

سفر به آسیای باختری(روز سوم)

سفرنامه آسیای باختری – جمهوری آذربایجان

روز سوم (لنکران به شورسولار)

پنجم اسفند 97-24 فوریه 2019

هتل که برامون رزرو کرده بودن

دیشب کلی توی نقشه دنبال راهی گشتیم که مجبور نباشیم بریم تو اتوبان ولی دریغ از یک کوره راه. اونجوری که توی گوگل مپ دیده میشد یه اتوبان دراز و صاف بود که به سمت شمال میرفت و اطرافش آبی کمرنگ بود. نفهمیدیم یعنی چی . شاید جاده رو از وسط دریا کشیدن جایی که عمق کمی داره ولی بعدا قضیه روشن شد. صبح منتظر شدیم تا صبحانه آماده بشه . رستوران طبقه بالا بود و میتونستیم از دور دریا رو ببنیم. خبری از صبحانه سلف سرویس نبود و برامون توی سینی اقلام متنوعی از مواد غذایی رو آوردن . بخاطر صبحانه خیلی دیر کردیم و این از ما که همیشه صبح زود حرکت می کنیم خیلی بعید بود.

یه عکس یادگاری که قرار شد به دوستمون ارسال کنیم

تا لنکران ده کیلومتر بیشتر نداریم و زود میرسیم به شهر ولی امروز یکشنبه ست و همه جا تعطیل. خرید سیم کارت رو بازم باید به تعویق بندازیم. از کنار دریا ادامه میدیم تو جاده ای که روی تابلوش نوشته جاده خوب ! تا مدت ها فکر می کردم اسم جاده همینه و کلی از این اسم لذت برده بودم . با خودم گفته بودم هر کی این اسم رو انتخاب کرده عجب آدم خوش فکری بوده تا بعدا متوجه شدم سوتی دادم. در واقع معنای تحت اللفظی یاخچی یول که روی تابلو بود میشد راه خوب ولی در زبان آذربایجانی اصطلاحا به معنی سفر به سلامت هست !

مجسمه ای در داخل شهر

از کنار یه سماور بزرگ رد میشیم که داخل یه پارک درست کردن. توی آذربایجان این وسیله خیلی پرکاربرده و چایی جزو لاینفک زندگی مردم به حساب میاد. ما هم بدمون نمیاد یه چایی بخوریم ولی این اطراف جایی باز نیست بتونیم ازش چایی بخریم . این سماور گنده هم فقط به درد عکس گرفتن می خوره.

مجسمه سماور
بفرمائید چای

کمی که جلوتر میریم بوی نون تازه ما رو بسمت مغازه ای کوچک و دودگرفته می کشونه. بوی نون برای ما درست به اندازه بوی ماهی واسه گربه دعوتگر هست. یه خانمی داره توی تنور نون می پزه. با دیدن ما بدون معطلی دعتمون می کنن به چایی ! یه قوری چای خوشمزه و شیرینی خانگی برامون میارن. نون داغ تنوری رو هم میذارن واسه راهمون. خانم نانوا که اسمش ترانه ست میگه امروز داره نون نذری می پزه چون برادرش تازه از زیارت مشهد الرضا برگشته . در واقع مشهد ایران برای آذربایجانی ها یک سفر زیارتی دور و دراز و خیلی مهم به شمار میاد. مردم این اطرافم همگی شیعه هستن و البته اسامی شون هم اغلب ایرانی و فارسیه. هم بخاطر نزدیکی به ایران و هم بخاطر مقعطی از تاریخ که آذربایجان جزو ایران بوده ازین اسامی زیاد هست. البته آذربایجانی ها علاقه ای ندارن اون مقطع تاریخی رو به یاد بیارن ما هم سعی نمی کنیم به یادشون بیاریم.

نان تنور و نذری
شیرینی های محلی و دعوت به چای

بالاخره به نقطه ای میرسیم که باید از جاده های فرعی دل بکنیم و بزنیم تو اتوبان. این اتوبان ادامه جاده ابریشم هست که تا باکو و ازونجا به سمت گرجستان و بعد اروپا میره. یه جاده دوبانده ست با آسفالتی عالی و زیر ساختی مستحکم که دو طرف رو فنس های بی پایانی کشیدن تا احشام داخل جاده نشن. اونطرف فنس ها تا چشم کار می کنه دشت های باز سرسبزه و همه جا دامپروری رونق داره ولی چند کیلومتر جلوتر خبری از احشام و جلگه های سبز نیست . همه جا مردابه و نیزارهای بلند. حالا معلوم شد آبی کمرنگ توی نقشه چی بوده و چرا اطراف اتوبان هیچ جاده دیگه ای به چشم نمی خورد. بیست کیلومتر مهمون جاده ای هستیم که دو طرفش مردابه ، نه توش پمپ بنزین پیدا میشه نه کافه یا هر چیز دیگه ای.از بیابون هم بدتره ! حداقل تو بیابون میتونی از جاده خارج بشی و احساس اینو نداشته باشی که تو جاده زندانی شدی.

خروجی شهر
شیرینی محلی
جاده که تا 20 کیلومتر اطرافش مردابه
جاده ابریشم

نزدیکای عصره و بالاخره از مرداب ها خارج میشیم و میتونیم به یه سمتی بپیچیم. از اولین فرعی میزنیم بیرون و میریم سمت اولین روستا. باد از روبروست و کم کم داره شدیدتر میشه. نشونی یه کافه رو توی روستای شورسولار می گیریم و به امید پیدا کردن محلی واسه چادر زدن میریم سمتش. اینجا روستاها خیلی به هم نزدیکن و همه شون مغازه و بعضیشون مسجد دارن. میشه همه جا چادر زد ولی ما ترجیح میدیم جایی باشیم که از امنیتش اطمینان داشته باشیم و آب هم دم دستمون باشه. توی کافه بهمون کلی احترام میذارن و یه قوری بزرگ چایی میارن. صاحب کافه میگه اگه تا شب صبر کنیم میتونه بعد رفتن مشتری ها یه اتاق بهمون بده که ما هم قبول می کنیم چون هوای بیرون خیلی سرده. کنار یه اجاق هیزمی میشینیم و با کافه چی و مشتریها گپ میزنیم. اونا هم کلی سوال ازمون می پرسن. هوا انقدر سرده که نمیشه از کنار اجاق جم بخوریم. مجبور میشیم کاپشن پرها رو دربیاریم. کافه چی برامون یه پرس غذا میاره و ما سعی می کنیم با همون یه پرس سیر بشیم چون احتمال داره مثل چایی که بهمون دادن پول این یکی رو هم نگیرن که همینطورم میشه. بعد از رفتن مشتریها ما رو می بره به یه اتاق که وسطش میز و صندلی چیدن . اونا رو هل میده یه گوشه و فضای وسط اتاق رو برامون باز می کنه. ما هم بعد از صد کیلومتر رکابزنی خیلی خسته ایم و زیر انداز و کیسه خوابهامون رو پهن می کنیم و خیلی زود به خواب میریم.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۲ نظرها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − 15 =

بستن
بستن