آسیاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیمالزیمکانهای دیدنی
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز سی و یکم)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی( مالزی )
روز سی و یکم _ Kualalampoor
پنج شنبه 9 فروردین 97
29 March 2018
کلاه آفتابی ، کوله ، صندل های راحتی و چند تا نقشه کل تجهیزات امروزمونه واسه گردش توی کوالالامپور ! طبق عادت همیشگی صبح زود بیدار میشیم و بعد صبحانه میزنیم بیرون. تا ایستگاه چاینا تاون با مترو میریم و همونجا منتظر میشیم تا دوستمون آقای رضا سالکی بیاد دنبالمون. آقا رضا نامزد یکی از دوستانمون هست که توی اینساتگرام سفرهای ما رو دنبال می کنه. وقتی ما میرسیم به کوالالامپور ، این دوست شیرازیمون خبر ورودمون رو به آقا رضا میده و ایشون همون دیشب باهامون تماس گرفت و قرار امروز رو گذاشت تا با هم بریم گردش . چی بهتر از این ؟! هم در کمترین زمان بهترین جاهای شهر رو میتونیم بازدید کنیم و از توضیحات آقا رضا بهره مند بشیم و هم یه دوست فوق العاده نصیبمون میشه.
خوشبختانه آقا رضا ماشین هم داره و صرفه جویی در زمان و هزینه ها رو به حداکثر مقدار میرسونه ! آقا رضا دانشجوی دوره دکتراست و اصالتا شیرازیه و یه لبخند همیشگی روی لب هاش داره که در کنار اخلاق و منش بزرگوارانه یه دوستی تمام قد رو نوید میده ! جاهای دیدنی شهر رو بهمون معرفی می کنه تا از بینشون اونایی که دوست داریم رو انتخاب کنیم چون گردشمون یک روزه ست و نمی تونیم همه جاهای دیدنی رو تو یک روز بریم. اولین انتخابمون باتو کیو (Batu Caves)یا غار میمون هاست که هم معبد داره و هم غار یعنی ترکیب طبیعت و مذهب.
تا غار که خارج شهره یه نیم ساعتی توی راهیم و چون صبح زوده هنوز توریست ها هجوم نیاوردن و محوطه غار حسابی خلوته. برای رسیدن به این مکان هم مترو هست و هم اتوبوس و یه ورودیه جزئی هم داره. ابتدای مسیر بازارچه ای هست که کلا خوردنی میفروشن و همه شونم خوش رنگ و لعابن که توریست ها رو برای خرید وسوسه می کنن. ولی ما وسوسه نمیشیم و میریم تو محوطه معبد. اولین چیزی که تو چشم میزنه یه مجسمه بزرگ سبز رنگه با کله میمون و بدن انسان که با دست خودش سینه ش رو شکافته و زن و مردی از سینه ش بیرون اومدن که توی افسانه های رامایانا بهش لرد هانومان میگن. هانومان کسیه که توی افسانه ها میره و سیتا رو نجات میده و به شاهزاده راما برمی گردونه.
یکم جلوتر یه معبده که یه خانم پیر با موهای سفید و ساری زرد پایین پله هاش نشسته و مشغول دعاخوانیه. هندو ها هر جایی که باشن صبح های خیلی زود به معابد می رن تا دعا بخونن. یه چند قدم جلوتر مجسمه طلایی رنگ و غول پیکر موروگان خودنمایی می کنه. موروگان (Lord Murugan) یکی از سه هزار خدای هندوهاست و منصوب به خدای جنگه. قدمت چندانی نداره و همین اواخر توسط یه تاجر هندی ساخته شده ولی باتو کیو برای هندوها چنان مقدس شده که هر ساله در اواخر ژانویه فستیوال بزرگی به اسم تایپوسام (Thaipusam) در این مکان برگزار میشه و کلی زائر هندو و توریست رو به خودش جذب می کنه. محوطه جلوی مجسمه یه میدان بزرگ سنگفرشه که فضای خوبی برای عکاسی ایجاد می کنه و اطراف میدان پر از مغازه ها و دکه های سوغاتی فروشی و رستوران هاست.
از سمت چپ مجسمه موروگان راه پله طویل و عرضی هست که به دهانه عظیم غار میرسه. شروع می کنیم پله ها رو بالا رفتن و هر سی چل تا پله یکبار می ایستیم و استراحت می کنیم. مجسمه زیر پامون کوچک و کوچکتر میشه و یواش یواش سر و کله توریست ها و البته میمون ها هم پیدا میشه. میمون های قهوه ای و کرم با چشم های درشت سبز و قهوه ای و خاکستری زیبا همه جا وول می خورن و از دست توریست ها خوردنی می گیرن. گاهی هم وسایلون رو کش میرن !
همینجور که داریم به زور پله ها رو به پایان میرسونیم یه عده هم هستن که با زحمت زیادی سطل های سنگین شن با خودشون حمل می کنن! اونا این شن ها رو می برن داخل غار و در کنار معبد تپه های شنی درست می کنن که در مذهب بودا یه حرکت مقدسیه. هر چند معابد داخل غار همگی هندو هستن ولی تپه های شنی بودایی ها رو همه جا میشه دید.
دهانه غار حدود صد متره و اطراف دهانه پر از درختان جنگلیه . سقف پر از سوراخ های بزرگه که اطراف اونا رو هم درخت پوشونده و ارتفاع زیاد سقف باعث شده تالارهای بزرگی داخل غار بوجود بیاد . توی اولین تالار یه معبد بزرگه با کلی مجسمه که در داخل تالار چندان به چشم نمیاد ! دوباره یه مسیر پله که میرسه به تالار دوم که کوچکتر از قبلیه و معبد دیگری رو در خودش جای داده. میمون ها و کبوترهای چاهی از سر و کول توریست ها بالا میرن و هر کسی که از جیبش خوردنی درمیاره رو به باد فنا میدن !
برمی گردیم به ورودی که چند تا سوغاتی فروشی بهمون چشمک میزنه . داخلش پر از مجسمه های ریز و درشت در رنگ های شاد و شکل های مختلفه ولی ما دوچرخه سواریم و نمی تونیم وسایل زیادی با خودمون حمل کنیم پس فقط تماشا می کنیم و به خودمون وعده میدیم که از تایلند خرید خواهیم کرد !
برمی گردیم تو ماشین و مقصد بعدی رو مشخص می کنیم . گنتینگ (Genting Highlands) ! این گنتینگ جائیه بالای یه تپه بلند در خارج شهر که اگه آقا رضا نبود به هیچ وجه نمی تونستیم بازدیدش کنیم. چون اگه می خواستیم با مترو یا هر وسیله دیگه ای بریم اونجا هم گرون درمیومد و هم وقت کم میاوردیم و بی خیال بازدیدش می شدیم. مسیرش یه جاده جنگلی پیچ پیچی بسیار زیباست . با ماشین میرین تا ایستگاه آخر مترو و همونجا پارکش می کنیم. به بچه ها پیشنهاد میدم قبل از شروع گردش بریم و ناهار بخوریم چون تجربه نشون داده تو این جور مراکز گردشگری بزرگ که زمان زیادی برای بازدید می طلبه قبل از هر چیز باید به فکر ناهارت باشی !
بالای پارکینگ یه مجتمع بزرگه که ایستگاه تله کابین هم توشه. کلی رستوران هست که اکثرا غذاهای چینی سرو می کنن. یه رستوران مالایی میریم و ناهار نسبتا گرون و کم حجمی می خوریم که تا چند ساعت میتونه سرپا نگهمون داره . در هر حال همه مکان های توریستی هزینه بر هستن و نمیشه انتظار غذای ارزون قیمت رو داشت. بعد میریم توی خیابون و از مسری که آقا رضا نشون میده یه مقدار از راه رو برمی گردیم پایین تا برسیم به معبد بهشت و جهنم !
بهشت و جهنم اسمی ست که روی یه محوطه بزرگی از معابد بودایی گذاشتن.بهش میگن معبد تین هو. تو ورودیش یه برج بلند ده طبقه ست که ازش بالا میریم و از هر طبقه که بیرون رو نگاه می کنیم منظره زیبایی از نمای معبد و جنگل های وسیع اطرافش رو تماشا می کنیم. این برج و معبد همگی مربوط به بودایی هاست که مشخصه شون داشتن سقف های شیروانی با گوشه های برآمده بلند در رنگ های قرمز و نارنجی و استفاده از مجسمه اژدها و بودا در جای جای معابده. مجسمه های بودا تو این معبد همگی قیافه های چینی دارن و لباس های مخصوص چینی ها به تنشونه.
وارد محوطه معبد میشیم و تقریبا هر کی از بغلمون رد میشه داره فارسی حرف میزنه ! کمی دورتر از معبد یه مجسمه بزرگ بودا نشسته بر گل نیلوفر آبی به چشم می خوره که بزرگترین مجسمه بودای نشسته در جهانه . مجسمه انقدر برزگه که قد ما حتی به اندازه کاسبرگ گل نیلوفری که روش نشسته هم نیست ! چند تا کاهن بودایی با ردای قرمز مشغول عکاسی از خودشونن که ازشون می خوایم باهامون عکس بگیرن که با خوشرویی قبول می کنن و وقتی میفهمن سایکل توریستیم اونا هم کلی عکس از ما می گیرن !
ادامه مسیر یه راه باریک و پیچ در پیچه که از کنار طبقات جهنم رد میشه ! وارد این راه باریک که بشی باید تا آخرشو بری . روی دیواره های کوه که سمت راستمون قرار می گیره یه سکوهایی رو کندن و داخل سکوها مجسمه هایی رو در حالت های مخلف قرار دادن . این مجسمه ها مراحل مختلف جهنم رو از دید بودایی ها نشون میده و شامل ده مرحله ست که بعضی صحنه هاش واقعا دلخراشن و همونجاست که هر گنهکاری توبه می کنه ! آقا رضا هم داره توضیحات پرشوری از جهنم ارائه میده و چند خانوده ایرانی پشت سرمون هم مستفیض میشن.
بعد از آخرین مرحله جهنم که به واقع انقدر دلخراشه که نمیشه نگاش کرد ، انتظار داریم فضا تلطیف بشه و برسیم به مراحل بهشت ولی خبری از بهشت نیست و تنها با یک صحنه از پرواز پرندگان و فرشته ها سر و ته بهشت رو هم آوردن ! از بازدید معبد انقدر راضی هستیم که انگار تمام زیبایی های مالزی رو یکجا دیدیم. از معبد خارج میشیم و از همونجا پله برقی با سقف شیشه ای هست که ما رو به ایستگاه تله کابین میرسونه. سوار تله میشیم و تا بالای تپه بلند میریم . این بالا بزرگترین کازینوی مالزی قرار گرفته و شهر کوچکی که توی این محوطه درست کردن انقدر جاهای دیدنی و تفریحات مختلف داره که توریست ها رو دو سه روزی تو خودش نگه میداره . البته بسته به مقدار پول توریست ها این زمان میتونه افزایش پیدا کنه ولی ما که توریست های بی پولی هستیم و مهمتر از اون ، علاقه ای به این جور جاها نداریم تو نیم ساعت بازدیدمون رو به اتمام میرسونیم. محض اطلاع اونجا پر از مراکز خرید و کافه و استار باکسه با کلی سالن های بازی و تفریحی و حتی یک شهر بازی بزرگ و مدرن هم داره. قیمت تله کابینشم چندان بالا نیست (8 رینگیت)و درحدود بلیط تله کابین توچاله.
برمی گردیم داخل شهر و یه زحمتم به آقا رضا میدیم که ما رو میرسونه به یک دوچرخه فروشی بزرگ تا از اونجا سیم پره و چند تا وسیله واسه تعمیر دوچرخه بخریم. بعد برمی گردیم خونه و گوش خانم عطاری رو با تعریف هیجانی ماجراهای امروزمون می بریم !
نزدیک غروبه که با دوچرخه ها دوره میافتیم توی خیابون های اطراف تا سری به تعمیرکارها بزنیم ببینیم هیچکدومشون میتونن یه تعمیر اساسی به دوچرخه من بدن. ما هنوز مشکل باز نشدن خودروی عقب رو داریم و سیم پره شکسته هنوز نیاز به تعمیر داره. چند تا تعمیرگاه تخصصی دوچرخه میریم که ناامیدمون می کنن چون نمی خوان فشار زیادی به خودرو بیارن که یهو بشکنه. توی تاریکی برمی گردیم خونه و نیما توی بالکن به دوچرخه ها میرسه و واسه رکاب فردا آماده شون می کنه.
و یک شام خوشمزه ایرانی که خانم عطاری برامون اماده کرده بودن و یک سفره به سبک ایرانی .