آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیمکانهای دیدنی
سفر به آسیای باختری(روز سی و چهارم)
هفتم فروردین 98-27 مارس 2019
سفرنامه آسیای باختری – ترکیه
روز سی و چهارم (مولا-Mugla)
هفتم فروردین 98-27 مارس 2019
امروز روز استراحت و ریکاوری و شستشوی لباس هاست! دیشبم تمام وسایل الکترونیکی مون رو زده بودیم به برق. صبحانه رو در کنار خانواده هاشم صرف می کنیم و بعد با دوچرخه هامون که حالا بدون بار و بندیل سبک شدن میریم برای گردش در شهر. هاشم می خواد چند جا رو نشونمون بده و معتقده بازدید ازین جاها با دوچرخه اثر بخشی دوچندانی داره ! برادر گولدن هم که جوانی بیست ساله ست باهامون همراهی می کنه. اونم تو خونه خواهر و دامادشون مهمونه چون تو این شهر دانشجوئه و آخر هفته ها میاد خونه خواهرش.
چهارتایی راه میافتیم سمت بازار. اولش روی دوچرخه نمیتونم تعادلم رو حفظ کنم چون عادت کردیم با خورجین ها که حدود 30 الی 40 کیلو وزن دارن رکاب بزنیم ! همش فرمون به چپ و راست منحرف میشه. داخل بازار که کوچه تنگی به اندازه عبور یک نفر هست از دوچرخه ها پیاده میشیم و از وسط مغازه های خنزر پنزر فروشی میریم سمت یه کاروانسرا. البته خودشون بهش میدونچه میگن. یه جایی که دورتادورش مغازه های فرش و صنایع دستی فروشیه و وسطش یه میدون بزرگه که با کلی میزو صندلی پرش کردن تا ملت بشینن یه چایی بخورن و گپ بزنن و از دیدن فرش ها و گبه های رنگارنگی که از ایوان مغازه های طبقه بالا آویزون شده کیف کنن.
از میدونچه میریم سمت یه کاروانسرای دیگه. اینجا هم به سبک میدونچه قبلی هست ولی دیگه خبری از مغازه ها و فرش ها نیست. اینجا مکانیه برای هنرمندان که کارگاه های کوچک خودشون رو توی مغازه ها و اتاق هاش دایر کردن. میدون وسط کاروانسرا هم پره از گلهای آلاله قرمز و یه حوض با کلی فواره . فضای دلنشینی داره بطوریکه میتونیم ساعت ها همونجا بشینیم و به آسمون زل بزنیم و از گرمای روح بخش آفتاب بهاری لذت ببریم.
ولی همیشه یکی هست که نذاره زیادی لذت ببری ! هاشم ما رو به سمت یه کارگاه هنری راهنمایی می کنه. یه خانوم و آقا داخل کارگاه مشغول کار با رنگ ها و کاغذها هستن. بهش میگن Ebru . یه جور هنر چاپ رنگ های پخش شده بر سطح آب روی کاغذهای مخصوص بدون هیچ ابزار خاصی. آقایی که مسئول کارگاهه میگه این هنر رو از ایرانی ها به یادگار دارن و ما کمی که تحقیق می کنیم می فهمیم این هنر همون ابر و باد خودمونه. جای خوشوقتیه که هنرمند عزیزی که داشت این هنر رو به ما یاد میداد به اصالت هنر هم اشراف داشت و مثل خیلی ها نمیزد به اسم خودش.
نیما یه تابلو به سبک ابر و باد درست می کنه و صاحب کارگاه که هنرمند اهل دلی هست یکی از کارهای خودش رو بهمون هدیه می کنه. چون تابلوی نیما هنوز خیسه و چند ساعت طول می کشه تا خشک بشه. از دوستان هنرمندمون خداحافظی می کنیم و از کاروانسرا میزنیم بیرون. یه کارواش تو مسیرمونه . دوچرخه ها رو می خوابونیم رو زمین با کف صابون و آب پرفشار میافتیم به جونشون ! حسابی که نونوار شدن هاشم پیشنهاد میده بریم یه جایی که طبیعت قشنگی داره رو ببینیم. بهش یادآوری می کنیم که اگه یه لکه رو دوچرخه ها بیافته خودش باید زحمت تمیز کردنشو بکشه !
یه جاده باریک که دو طرفش علف های بلند و درخت های میوه و خونه هایی شبیه خونه های مسیرهای ساحلی شمال خودمونه رو میریم سمت ناکجا آباد. جاده پر پیچ و خمه و بسیار خلوت و خواستنی. گاهی ماشینی آهسته از کنارمون به زور رد میشه و گاهی دسته ای از عابرین که مشغول پیاده روی اند برامون دست تکون میدن. میریم تا به یه میدون میرسیم. یه کافه ست با یه درخت بزرگ و پر شاخه و برگ . انقدر بزرگ که کلی میز و صندلی زیر سایه ش جا شدن. میشینیم تا یه چایی بخوریم و نفسی تازه کنیم. اینجا آخر مسیره و از دریا خبری نیست ! جاده ش چنان به جاده های تنگ ساحلی شمال ایران شبیه بود که حس می کردم آخرش به دریا میرسه!
مسیر برگشت رو از اتوبان پی می گیریم تا هم تنوع مسیر داشته باشیم و هم راه برگشتمون کوتاهتر بشه. تا ظهر میرسیم خونه و همین گردش چند ساعته حسابی خسته و گرسنه مون کرده. بعد از صرف ناهار که هاشم درستش کرده بود به تشریح زوایای مختلف سفر به ایران می پردازیم ! چون هاشم میخواد به سفر دسته جمعی با دوچرخه رو تو ایران تجربه کنه ولی گولدن چندان حس خوبی به این ایده نداره. کلی علامت سوال تو مغزشه و کلی استرس داره چون اخبار ناخوشایندی از ایران شنیده. با توضیحات ما در مورد امنیت ، حجاب ، گردشگری و مهمان نوازی مردم نگرانیش از بین میره و ما هم هشدارها و آگاهی های لازم رو بهشون میدیم تا سفر بی خطر و لذتبخشی داشته باشن.