آذربایجانآسیاجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز پنجم)

سفر به آسیای باختری(روز پنجم)

سفرنامه آسیای باختری – جمهوری آذربایجان

روز پنجم (خیدیرلی به باکو)

هفتم اسفند 97-26 فوریه 2019

نمیدونم کار کدوم یکی مون بوده ! یکی مون آلارم گوشی رو خفه کرده و گرفته خوابیده به این ترتیب یه ساعت بیشتر خوابیدیم و انصافا توی اون رخت خواب گرم و نرم چقدر خواب چسبید. مخصوصا که هوای اتاق بخاطر نبود بخاری یخ کرده بود و دماغمون بعنوان تنها عضو بدن که از لحاف کت و کلفت بیرون مونده بود حسابی یخ زده بود. خرامان از اتاق دراومدیم و رفتیم سر میز صبحانه که خانم خونه آماده کرده بود. چقدر حیف که خونه به اون قشنگی و آدم های به اون خوبی رو باید ترک می کردیم ولی بیش ازین نمیشه اسباب زحمت شد.

هوای بیرون سرده و بیست کیلومتر که رکاب میزنیم به دنبال یه جای گرم وارد کافه ای بین راهی میشیم. اغلب توی این کافه ها میتونیم بریم داخل و یه میز رو برای خودمون اشغال کنیم بدون اینکه چیزی سفارش بدیم. ولی چون چایی تو هوای سرد می چسبه یه قوری چایی سفارش میدیم و به این ترتیب روزانه یکی دو قوری چایی رو توی برنامه مون داریم. هرچند صبحانه خوردیم ولی بازم گشنه مون شده و دستبردی به خورجینمون میزنیم که توش ارده و شیره داریم. بعد به راه میافتیم و شهر تاریخی قوبوستان توی مسیرمونه.

صبحانه بین راهی داخل رستوران پمپ بنزین تو مسیر باکو

از وقتی وارد شهر میشیم تا وقتی که ازش خارج بشیم هیچی از خود شهر رو نمی تونیم ببینیم ! دو طرف جاده رو دیوار بلند و طویلی ساختن که هر از چند صد متر یه در یا پنجره براش تعبیه شده تا عابرین بتونن به سمت دیگه جاده برن. البته دیوار به سبک دیوارهای قدیمی ساخته شده و اصلا خسته کننده نیست بلکه زیبایی خاص خودش رو داره. ضمنا تا چند کیلومتر ما رو از باد و هوای سرد هم حفظ می کنه ولی باعث شد انگیزه مون رو برای دیدن اثر باستانی این شهر از دست بدیم. تو قوبوستان منطقه ای سنگی وجود داره که آثاری از انسان دوره نوسنگی داره و این منطقه که بالاتر از سطح شهر و روی تپه های صخره ای شکل قرار گرفته از دور دست هم قابل مشاهده ست.

امروز با وجود هوای خیلی سرد یه شانس بزرگ از پشت هلمون میده ! برعکس روزهای قبل امروز باد از پشت سرمون میوزه و رکاب زدن رو خیلی راحت تر می کنه. مخصوصا که امروز باید خودمون رو تا باکو برسونیم و بهتره وقتی به شهر بزرگ و پر ترافیکی مثل باکو میرسیم به اندازه کافی انرژی داشته باشیم. اواخر مسیر پر از ادوات مربوط به صنایع نفته که توی زمین های وسیع بی حاصل کار گذاشتن.این ادوات رو که بهش تلمبه نفت میگن و برای استخراج نفت از چاههای کوچک کم فشار استفاده میشه رو فقط توی کارتون ها دیدم  .آذربایجان کشوریه که یک درصد نفت جهان رو تولید می کنه و گاز کشور همسایه یعنی گرجستان رو تامین می کنه.

اتوبان باکو

به باکو میرسیم و خوشبختانه خونه دوستمون مراد خیلی هم داخل شهر نیست و کافیه کمربندی غربی شهر رو مستقیم بریم تا شمال. باکو شهریه که روی تپه ای بلند رو به دریا ساخته شده و تماما پر از پستی و بلندیه. بادهای این شهر هم خیلی معروفه و تمام سال پدیده باد ول کن مردم نیست. اصلا باکو به معنی بادکوبه بوده. یه اسم فارسی باقی مانده از دوره حکومت ایرانی ها به معنی مکانی که توسط باد کوبیده میشه که بعدها تبدیل به باکو شده. تا بیایم کمربندی رو تموم کنیم چند تا تپه رو بالا و پایین می کنیم و خوشبختانه کمتر در معرض باد مخالف قرار می گیریم. از کمربندی به سمت داخل شهر سرازیر می شیم و منظره برج های شعله ازدور خودشون رو نشون میدن. شاهد شهری تمیز و زیبا هستیم و احتمالا توی محله های مرفه نشین شهر داریم رکاب میزنیم. بالاخره بعد از 92 کیلومتر خونه دوستمون مراد رو که تو ترکی مورات تلفظ میشه رو پیدا می کنیم. مراد سرکاره و باید یه کم منتظر شیم بیاد. تو این فرصت میریم یه کافه بغل مجتمع آپارتمانی و ناهار و چایی می خوریم . بعد هم گپی با نگهبانان مجتمع میزنیم تا سر و کله مراد پیدا میشه.

خونه مراد یه آپارتمان دو خوابه جمع و جوره که فعلا توش تنها زندگی می کنه. همسرش صدف برای گرفتن اقامت دائم به آلمان سفر کرده و یک ماه دیگه مراد هم بهش ملحق خواهد شد. مراد حقوق خونده و خانمش پزشکی که تو آذربایجان اکثر کسایی که چنین رشته هایی رو می خونن نهایتا سر از آلمان درمیارن . دوش می گیریم و وسایلامون رو می چینیم توی بالکن چون اتاق مهمون توسط یه مهمون دیگه قبلا اشغال شده. مراد قبلا بهمون اطلاع داده بود که یه هیچ هایکر ترکیه ای یه مدته مهمونشه ولی مهمونی که بیاد یه ماه توی خونه آدم کنگر بخوره و لنگر بندازه دیگه خودش یه پا صاحبخونه ست ! طفلی مراد هم از دست مهمونش به تنگ اومده و دنبال راهی بود تا راهیش کنه که بهش گفتیم غمش نباشه خودمون راست و ریسش می کنیم !

برای شام خودمون آشپزی می کنیم ولی چیز زیادی تو یخچال مراد نیست و باید بریم از مغازه خرید کنیم. مشخصه مراد از وقتی زنش رفته همش غذای حاضری خورده . غذا رو به اندازه چهار نفر درست می کنیم و مهمون ترکیه ای که یه پسر بیست ساله ست هم تا شام برمی گرده خونه. دور هم شام می خوریم و کلی گپ میزنیم. این پسر چند ماهی میشه سفرش رو شروع کرده و به سبک هیچ هایکری سفر می کنه. یعنی یه کوله میندازه پشتش و با ماشین های عبوری همسفر میشه . توی راه دستبندهای دستسازش رو میفروشه و پول سفرشو درمیاره که البته این کار فقط توی شهرهای بزرگ و توریستی خریدار داره. ایشونم توی باکو فروش خوبی داشته و واسه همین اقامت یک هفته ایش تبدیل به یک ماه شده . مقصد بعدیش هم ایرانه. بهش پیشنهاد میدیم در کنار دستبند دریم کچر هم درست کنه که هم خریدار بیشتری داره و هم پول بیشتری گیرش میاد . طریقه درست کردنشم یادش میدیم. بعد سه تایی میریم رو مخش و رهنمودهای لازم  برای ادامه سفرش رو چنان بهش تزریق می کنیم که تصمیم می گیره پس فردا صبح اول وقت بزنه بیرون. ولی تا وقتی نرفته نمیشه مطمئن بود !

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − هشت =

بستن
بستن