آسیاجهانگردیعراقمکانهای دیدنی

سفر به ارض مقدس عراق

سفر به ارض مقدس عراق

 1392/10/04

 

دلم عجیب گرفته

خیال خواب ندارم

 

توی شیشه تاریک اتوبوس فقط عکس چشم های خودم دیده میشه . تاریکی از پشت شیشه نگاهم می کنه. گاهی نور چراغی تک و توک اون دورها سوسو میزنه. شاید اونجا امام زمان چراغی روشن کرده باشه. این چراغ امام زمان قصه ای داره برای خودش. شیشه تاریک اتوبوس هم قصه ای داره. قصه ش قصه ی سفر من و نیماست. سفری که اینجا به انتهاش رسیده و حالا دلتنگیه که هی میزنه به شیشه اتوبوس و خواب رو از چشمات می گیره. ساعت 1 نصفه شبه و ما تو راه برگشت به زنجانیم. ان شاءاله تا صبح میرسیم ولی من تا صبح کار دارم با این شیشه تاریک که سفر رو برام ورق میزنه :

من از مصاحبت آفتاب می آیم

کجاست سایه؟

قصه از اونجایی شروع شد که من و مامانم و نفیسه قرار شد بریم کربلا ! راستش خودمو کوچکتر از اونی می دیدم که لایق چنین سفری باشم ولی میدونستم که از قسمت نمیشه گذشت . روزهای آخر قبل از حرکت بود که نیما هم به جمعمون اضافه شد. حالا دیگه هیچ غصه ای نداشتم ! رفیق بود و یار بود و دوست هم . اما آخرش رفیق دستمونو گذاشت تو حنا و اونچه که ازش میترسیدم اتفاق افتاد. نفیسه کنسل کرد. میدونستم خوشبختی یه حدی داره و نمیشه همه چی رو باهم داشت.

 

عبور باید کرد

صدای باد می آید عبور باید کرد

و من مسافرم ای بادهای همواره

مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید

 

چهارشنبه صبح چهارم دی ماه 92 از زنجان حرکت کردیم . حال خوشی داشتم. کتابهای زیادی همین اواخر راجع به تاریخ اسلام و واقعه کربلا خونده بودم و حس خوبی داشتم از اینکه دست پر میرم سفر ! دریغ انسان هیچ وقت نمیفهمه چقدر دستش خالیه….

شب رو ایلام می مونیم توی یک خونه محلی که برای زوار مهیا شده و صبح میریم سمت مرز مهران. مرز خسروی بدلایل امنیتی بسته ست.

 

اینجا مهرانه. جایی که در هر وجبش خون شهیدان ما ریخته و برای هزاران شب قصه تو دلش برای گفتن داره.یه حس تنفری تمام وجودمو می گیره. تنفر از عراق از سربازای عراقی توی گمرک از جماعت عرب.همینا بودن بابامو کشتن!

گمرک به بعد همه جا پر از سربازای عراقیه .با لباسهای چریکی  آبی ، هیکل های گنده و چهره های زشت! راستش اصلا قیافه شونو نگاه نکردم ولی حسم بهم می گفت زشتن. آخه ازشون بدم می اومد ولی تو این مدتی که عراق بودم و زندگی مردمش رو دیدم فهمیدم چقدر آدمهای بی چاره ای هستن. چقدر خفت کشیدن و توسری خوردن. زندگیشون حقیرتر از اونیه که بخوای ازشون متنفر باشی. اینها به اهل بیت پیامبررحم نکردن چه رسد به بابای من ! واسه همینم قرن هاست غم و بیچاره گی گریبانشون رو گرفته.

اتوبوسمون توی مرز عوض میشه و با یک نفر راننده عراقی بداخلاق و یک مامور امنیتی راهی نجف میشیم. اونم با سرعت نور!  بعد ازظهر میرسیم به نجف و مقداری از راه رو تا هتل باید پیاده بریم. خیابانهای منتهی به حرم رو بدلایل امنیتی بستن.

حرم حضرت علی بعلاوه همه حرم هایی که بعدها دیدیم انقدر کوچک ساخته شدن که کفاف زائرین رو نمیدن. آدم دلش می گیره از این همه غربت و مظلومیت. بعد از 14 قرن هنوز مظلومیت علی خون به دل آدم می کنه. قبر مطهر محل دفن آدم و نوح (ع) هم هست. اصلا نوح (ع) این قبر رو در زمان خودش برای علی کنده بوده !

از زمان آدم همه پیامبران و صالحین برای مظلومیت علی و اهل بیت پیامبر گریه کردن. چرا ما نکنین؟ اونهایی که ذره ای از این مصیبت عظیم رو درک کرده باشن ناخودآگاه اشکشون درمیاد خاصه اینکه امروزه همه اطلاعات و تاریخ بصورت شفافی توی دست بشره. کافیه یک نگاه بهش بندازه تا بفهمه نوع انسان قدر چه کسانی رو ندونسته . چه نورهایی توی جهان بودند و انسان درکشون نکرده . خوشا بحال اونهایی که فهمیدند…

 

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

روز بعد به مسجد سهله و مسجد کوفه در چند کیلومتری نجف میریم. فقط خدا میدونه این دو مکان چقدر مقدس و چقدر عزیز هستن. کاش میشد بیشتر بمونیم و بیشتر راجع بهشون بفهمیم.(تمام سفر این جمله ” ای کاش ” ورد زبون بود.حسرتی برای تمام مکان ها)ولی چه میشد کرد وقت کم بود و راه دراز. مسجد سهله جایگاه اولیا واوصیا. خانه خضر نبی. خانه ابراهیم خلیل. مقام(محل عبادت) امامان و پیامبران. جایی ست که ان شاء اله امام زمان در آن ساکن خواهند شد. آن آخرین نور …

درها باز

چشم تماشا باز

چشم تماشاتر

تنهایی تنها بود

ناپیدا پیدا بود

” او ” آنجا ، آنجا بود

 

مسجد کوفه یکی از چهار مکان روی زمین هست که نماز توش کامله. یعنی اونجا وطن همه آدم ها محسوب میشه!

 

روز سوم با نیما رفتیم وادی السلام. قبرستانی به وسعت تاریخ. میگن هزار و ششصد کیلومتر مربع وسعت داره و از زمان حضرت آدم همینجور آدم ها رو توش خاک کردن.قبرها چند طبقه ست و بصورت خونه ساخته شدن .هر خاندان رو توی خونه مخصوص خودشون خاک کردن. قبر حضرت هود و صالح هم اونجاست که رفتیم زیارتشون. راستی تو نجف انگشتر ” در نجف ” معروفه . تنها چیزی که ارزش خریدن داره.

روز چهارم راهی کربلا میشیم. همونجایی که همه توی شعرهاشون آرزوی رفتنشو سرودن. همونجایی که انبیا براش گریه ها کردن. همونجایی که …

هر چند دل از دوری نجف شریف گرفته ، اما باید دید ” مرا سفر به کجا می برد؟” . اینجا جایی نیست که بتونی دست همسر و مادرتو بگیری و پیش بری. دست رها میشه… دل رها میشه … روح رها میشه … نمیدونم کی از نیما جدا شدم. توی عوالم خودش بود . تو حال خودش نبود.

سرم گیج و منگ بود.انگار هیچ نمی فهمیدم. ابهت عجیبی داشت . دو حرم توسط بین الحرمینبه هم وصل بودن.زیاد شلوغ نبود ولی برای روز اول حس کردم نباید جلوتر برم. نشستم توی آستانه. اون ضریح شش گوشه قشنگ اونجا بود…

توی زیارتگاه های عراق هر جا حرمی توسعه پیدا کرده ، به وضیت بهداشتی اونجا رسیدگی شده ، ضریح زیبایی نصب شده و کلا تمام کارهای زیباسازی به همت ایرانی ها انجام شده. البته تا اونجایی که بهشون اجازه دادن.خارج از محوطه حرم ها همه جا کثیف و آلوده ست.

مراسمات خوبی هم توسط ایرانی ها ارائه میشه. ازطرف بیت رهبری هر روزه برنامه های مفیدی اجرا میشه و حتی روحانی ها و مداحان کاروان ها موظفن توی جلسات توجیهی شرکت کنن. واقعیت اینه که امروزشیعه نیازبه شفاف سازی و تبلیغ گسترده داره تا شناخته بشه. دین خدا از هر طرف مورد هجمه واقع میشه . وهابی ها ، صهیونیست ها ، بهایی ها و … از همه طرف هجوم میارن که تشیع محو بشه. این همه خون هم بخاطرهمین روی زمین ریخته. برای سر پا موندن رسم خدا.

نیما بدجوری مریض شده. تقریبا همه بنوعی مریض شدیم. قرصاشو که می خوره یکم سرپا میشه و میتونیم بریم حرم. بقیه جاها رو فاکتور می گیریم.نمیشه حال و هوای حرم رو توصیف کرد. باید رفت و دید.

دلتنگی نجف کم بود کربلا هم بهش اضافه شد ! روز هفتم میریم سمت کاظمین. فاصله این سه تا شهر از هم تقریبا 100 کیلومتره ولی اتوبوس ها بالای 140 سرعتشونه برای همین هم زود میرسیم به مقصد. کاظمین میون بغداد مثل شهر ری هست وسط تهران. همیشه دوست داشتم بغداد رو ببینم. شهر هزار و یک شب ! شهر قصه ها و غصه ها. شهر افسانه ها. شهری که همه تاریخ توی دلش جا می گیره.نسبت به دو شهر قبلی شیک و تر و تمیز تر بود.چند تا چراغ قرمز هم داشت ! ( تا اون موقع نه تابلوی راهنمایی رانندگی دیدیم نه چراغ. پلیس هم نبود. همه جاارتش بود با ماشین های نظامی عظیم الجثه و اسلحه های جنگی سنگین) ولی زمان کم بود و تو این مدت ترجیح دادیم بریم حرمین کاظمین. جاییکه چند سال پیش بخاطر بمب گذاری کاملا داغون شده بود. حرم حضرت موسی کاظم پدر امام رضا و حضرت جواد پسر امام رضا ! فقط امام رضا نیست که تو ایران غریب مونده ، پدر و پسرش هم توی کاظمین غریبند. غربت… کیه تو این دنیا غریب نباشه ؟ همه چیز از قصه آدم شروع شد !

باز هم بدلایل امنیتی سامرا از برنامه کاروان ها حذف شده پس روز هشتم عزم ایران می کنیم و تا ظهر میرسیم مهران. کش و قوس گمرک که تموم میشه سوار اتوبوسای ایران میشیم و میریم بسمت کوهها ، برف ها ، نسیم های سرد و دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی…

پی نوشت :

همین امروز اراده کنید و برید کربلا! مطمئن باشید اون آقای مهربون همه رو میخواد.

توی عراق بهداشت معنی نداره !

درسته که عراق جنگ زده ست و اوضاعش خرابه ولی یک سرزمین مقدسه. تقدسشم در طول تاریخ دست نخورده مونده.

خوردنی های وسوسه انگیز …

 

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه + هشت =

بستن
بستن