آذربایجان شرقیایرانگردیدوچرخه کوهستان

دوچرخه کوهستان مسیر سهند

دوچرخه کوهستان

مسیر کوه سهند

 1391/08/12

هو المبین

وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

دوباره پاییز و دوباره رنگ رنگ … درختها و برگها … ابرها و آسمان و باران … همه رنگ و بوی پاییزو دارن. حیفه این همه زیبایی اون بیرون باشه و نبینیش . میری سهند مسیری که تا بحال با دوچرخه نرفتم ولی تعریفشو خیلی شنیدم. (هر چند قرار بود این هفته برم زنجان ولی مادر گرام دورمون زد رفت قم!) .

زیاد طول نکشید که تعدادی از بچه ها اومدنشونو اعلام کردن و منم برای نهار چند تا سیب زمینی اضافه کردم تا سر غذا دعوا نشه !

جمعه صبح محمد (طاهری) با وانتش که دیگه برامون مثل رخش شده اومد دنبالمون. چون باهاش برنامه های خاطره انگیزی رفتیم و حالا وانته جزوی از خانواده شده ! یه نفر دیگه هم باهاش بود که تا حالا ندیده بودمش . اسمش مهدی و تو کار گیاهان دارویی بود. داداش محمد هم بود که برای برگردوندن وانت با ما میومد. پس من و نیما پریدیم پشت وانت و هر چی لباس داشتیم پوشیدیم که از سرما جوونمرگ نشیم.

سر راه مهدی و مهدی (عیوضی و عباسی!) هم کوله هاشونو انداختن تو وانت و خودشون با موتور راهی شدن.

نرسیده به کرده ده تو یکی از باغها توقف می کنیم برای صبحانه . همه جا زرده. چون اطرافمون پر از درختای گردوست که تو پاییز برگاشون فقط زرد میشه. (هر درختی رنگ خاص خودشو تو پاییز داره). با هر نسیمی برگها  از شاخه هاشون جدا میشن و تو هوا به رقص درمیان.

ساعت 10 حرکتمون رو با دوچرخه ها ادامه میدیم. دو مهدی ها هم با موتور میرن پای سهند تا صعودش کنن.

تمام مسیر سربالایی و خاکیه که گاهی سنگ لاخی میشه و گاهی برا کوتاه کردن مسیر کمی زین به پشت میشیم و میزنیم به کوه. گاهی هم با استقبال فوق صمیمی سگ های گله مواجه میشیم . ولی کل مسیر سختی چندانی نداره و دو ساعته میرسیم پای سهند. موتور بچه ها توی ساختمان روباز کنار چشمه ست و خودشون رو میشه توی مسیر نرمال دید که دارن به سمت گردنه پیشروی می کنن.

توی جانپناه همیشگی استراحت می کنیم و نهار می خوریم. نیما و مهدی تقریبا تمام مدت با هم مشغول صحبت بودن . مهدی اطلاعات خوبی راجع به گیاهان دارویی داره که باب صحبتشونه. بدنمون که سرد میشه بفکر رفتن میافتیم. هنوز بچه ها بالان ولی منتظرشون نمی مونیم  ممکنه باد بیشتر بشه و برای بازگشت دچار مشکل بشیم.

مسیر بازگشت بیشترش سرپایینیه یعنی همون انگیزه ای که باعث میشه یه دوچرخه سوار زحمت بالا رفتنشو بکشه! خودمون رو مثل باد رها می کنیم تو آغوش جاده و بسرعت میریم پایین. توی شیب های تند که مخصوصا سنگلاخش زیاده ترس بهم غلبه می کنه و عضلاتم سفت میشه. بناچار سرعتمو کم می کنم که بهش مسلط باشم . خیلی زود دو تا مهدی ها بهمون میرسن و با هم ادامه میدیم. یه گروه هم از قم اومده بودن با یکی از دوستان بنابی که باهاشون چاق سلامتی می کنیم.

ساعت 15 نزدیک کرده ده توقف می کنیم برا نهار (برا دو تا مهدی ها!) .همه باغها شلوغ بود و باغدارا مشغول چیدن سیب های خوشمزه زرد و قرمزشون (راستی مراغه سیباش معروفه!) به ما هم از اون سیب ها چند تایی نصیب شد. همونجا بود که فهمیدیم برای برگشت از وانت خبری نیست و باید تا مراغه رو رکاب بزنیم.حتی گفتنش هم کار سختیه!

چاره ای نبود نمیشد کم آورد! به راه میافتیم و تا کیلومترها باغها و میوه ها و آدمها و رنگ ها  ما رو به  خودشون مشغول می کنن. این مناظر سیری ناپذیرند.

اون وسطها گویا یه میانبر هست که مسیرش بهتره و می پیچیم سمتش. محمد خداحافطی می کنه که بره باغ خاله ش. مسیر جدید خاکیه ولی قشنگ و بدون سرو صدا (از تشویق ها و نگاه های مردم هم توش خبری نیست!). احساس می کنم نسبت به قبل توی مسیرهای پر شیب سنگلاخی راحت ترم . کم کم تمام ترسم از بین میره و تبدیل به هیجان میشه. اینجاست که میشه اوج لذت رو حس کرد. دلم می خواست این جاده تا بی نهایت ادامه داشته باشه …

35 کیلومتر رکاب میزنیم و میرسیم مراغه (البته من 12 تاشو مرده خوری کردم دادم یکی از مهدی ها دوچرخه مو روند!).

پی نوشت :

از کرده ده تا کرده ده  : 29 کیلومتر

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − هفت =

بستن
بستن