آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسم
کشور ترکیه روز اول
سایکل توریسم
کشور ترکیه
نوروز 94
هوالجمیل
سفر به ترکیه روز اول :
تدارک یه سفر چندین روزه کار زمان بریه حالا اگه تو مملکت خودت نباشه تلاش مضاعفی رو می طلبه. از مراحل آماده سازی دوچرخه ها ، خرید کم و کسری ها ، برنامه ریزی روزها و مسافت ها ، گزارش گیری و تهیه نقشه و جور کردن مرخصی ها … که بگذری میرسی به آخرین شب قبل از حرکت که همیشه مرحله پر از فعالیتی محسوب میشه. دیشب تا 1 نیمه شب داشتیم با نیما وسایلا رو جابجا می کردیم. از اتفاقات قشنگی هم که تو این جور برنامه ها میافته نباید گذشت. مثلا تلاش دوستان برای ردیف شدن کارها. از امیر بیگ زاده و جعفر آقا خبازپور و مهران. دیشب که مهران بعنوان بدرقه و انتقال آخرین توصیه ها و چک کردن نهایی وسایل اومد دیدنمون بهش گفتم چقدر این کارش به دلمون نشست.
امروز چهارشنبه 27 اسفند
ساعت 5 صبح از مراغه حرکت می کنیم. از مراغه تا بازرگان 430 کیلومتر بیشتر نیست ولی بخاطر جاده بودن مسیر و وجود روستا ها و شهرهای فراوان تو مسیر که از انواع سرعت گیرها بی نصیب نموندن نهایتا 11 میرسیم مرز. تو اداره گمرک آقای محمد حبیب زاده لطفشون شامل حالمون میشه و میتونیم ماشین رو تو شهرکشون پارک کنیم و با خیال راحت راهی بشیم. نفری 25 هزار بعنوان عوارض خروج از کشور پرداخت می کنیم و هزار برای شهرداری. دوچرخه سوار بودن این مزیت رو داره که همه جا نوبت مال توئه ! تازه بازرسی هم نشدیم. رفتار مامورین هم ایرانی و هم ترکیه ای خیلی دوستانه بود. اصلا معطل نشدیم و هر جا برای جابجایی دوچرخه ها نیاز به کمک بود دریغ نمی کردن.
اولین شهر دوبایزیده که 35 کیلومتر فاصله داره. مسیر رو به سرعت رکاب میزنیم. تا کیلومترها صف تریلی ها بغل دستمونه. هر چند گاهی هم برامون بوق میزنن و دست تکون میدن. برای این برنامه چند تا وسیله جدید رو تو دوچرخه ها استفاده کردیم که تفاوت آشکاری رو حس کردیم. توپی های دوچرخه که بلبرینگی شدن و پدال ها که لوک شدن بطرز محسوسی رکاب زدن رو راحت تر کردن. بار دیگه به نیروی تجهزات تو هرچه بهتر اجرا شدن برنامه ها ایمان آوردم!
بزرگراه شانه خاکی خیلی خوبی داره و تقریبا خلوته. دست راستمون قله آرارات در پشت انبوهی از ابرهای تیره پنهان شده و گاهی گوشه ای رو می کنه تا دلمون خوش باشه.بجای ناهار از معجونی که امیر بیگ زاده بهمون داده می خوریم و حسابی به جونش دعا می کنیم !
جاده دوبایزید از بزرگراه به سمت چپ جدا میشه و برخلاف اوضاع خوش مسیری که اومدیم حسابی درب و داغونه. دو کیلومتر بعد میرسیم به سنگ فرش که سراسر شهر رو پوشش داده. میریم داخل شهر که شلوغ و کمی بی نظمه. باید یه سیم کارت بخریم و با دوستمون محمت اریک تماس بگیریم. نیما که به ترکی استانبولی تسلط داره وارد مغازه میشه و من کنار دوچرخه ها کشیک میدم. آدم ها بدون استثنا نگاهم می کنن و عکس العمل های متفاوت و جالبی از خودشون نشون میدن. بعضی خانم ها کاملا محجبه هستن. مانتو بلند و روسری دارن. بعضی دیگه موباز و لباس های کوتاه پوشیدن. بچه ها هر چی از انگلیسی بلدن تحویلم میدن و وقتی باهاشون ترکی حرف میزنم متوجه نمیشن.
گویا دوستمون تو شهر نیست و رفته مسافرت پس باید میرفتیم هتل. اما نیما با صاحب مغازه اونقدر گرم گرفته که ایشون دعوتمون می کنن مهمونشون بشیم. خانمش هم اونجاست و اصرار می کنه. ما هم که خجالتی ! یک ضرب قبول می کنیم و بقول دوستان چتر میشیم !
خونه طبقه بالای مغازه ست ولی درش کوچه پشتیه. دوچرخه ها و وسایلشو میذاریم همونجا و با آقا نجیب برادر صاحبخونه که خیلی خوش صحبت و گشاده روست میریم منزل. کوچه بخاطر بارون گلی شده و سر و وضع خونه ها چندان جالب به نظر نمیاد .ولی داخل خونه متفاوت و زیبا ست. آقا مصطفی و همسرش مقبوله با بچه های نازنینش همه بسیار مهربان و خوش برخوردن . از هر دری که بخوای باهات صحبت می کنن. مقبوله از سفرش به ایران میگه که خانم ها برخلاف اسلامی بودن کشور حجاب خوبی نداشتن. از روسری ها و مانتوهاشون و خیلی چیزای دیگه.وقتی می خوام نماز بخونم میره برام دامن بلندی میاره که به رسم سنی ها پاهام پوشیده باشه. منم به حرفش احترام میذارم. جای همه دوستان شکمو خالی! شامشون خیلی خوشمزه بود. خوشحالم ناهار نخورده بودم که تونستم تا حلق بخورم !
ادامه دارد …