آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیمکانهای دیدنی
سفر به آسیای باختری(روز سی و هفتم)
روز سی و هفتم (آنتالیا -Antalia) دهم فروردین 98-30 مارس 2019
سفرنامه آسیای باختری – ترکیه
روز سی و هفتم (آنتالیا -Antalia)
دهم فروردین 98-30 مارس 2019
تمام شب بارون بارید و آسمون دلشو خالی کرد. صبح خبری از بارون نبود فقط یه کم ابرهای پراکنده که اونا هم یکی دو ساعت بعد جاشونو به آفتاب دادن. یه کم دیگه سربالا داشتیم تا به ارتفاع ۱۵۰۰ برسیم که همون تیکه دو ساعتی وقتمون رو گرفت . مسیر اتوبان بود و آسفالتش خوب ولی از منظره چندان نصیبی نمی بردیم چون عرض اتوبان اجازه نمیداد به مناظر اطراف اشراف داشته باشیم. بعد از بیست کیلومتر جاده هموار شد و اطرافمون از جنگل خالی شد. تنها تپه های سنگی خاکستری رنگ که گویا سنگ های معدنی بودن.
به سرازیری که رسیدیم دوباره همه جا جنگلی و تپه ای شد. تپه های تیز و مرتفع که یه مقدارم مه لابه لاشون گیر کرده بود. منظره ش خیلی وهم انگیز بود و در عین حال زیبا. هر از گاهی از پشت تپه ها میشد گوشه هایی از دریای مدیترانه رو دید . سمت چپمون هم کوههای برف گرفته دیده میشد که در دور دست بودن و دائم با ابرها در حال بازی بودن.
بیشتر مسیر سرپایینی بود و ۱۱۴ کیلومتر راه رو تا ساعت ۳ ظهر تموم کردیم و رسیدیم آنتالیا. یکراست رفتیم سمت ساحل چون شیب خیابون ها به سمت ساحل سرازیری بود ضمن اینکه باد هم به اون سمت هلمون میداد !
ساحل تمیز و زیبایی بود و به چه درازی . خود آنتالیا شهریه که در امتداد ساحل گسترش پیدا کرده و قسمت اعظم سواحل رو که طولش به بیش از 15 کیلومتر میرسه تبدیل به پارک کردن. مسیرهای دوچرخه سواری و پیاده روی جداگانه داره و کلی زمین بازی و ورزش.
مسیر رو کمی به سمت شرق ادامه دادیم و رسیدیم به بخش های تاریخی و مرکز شهر که شلوغ بود. از ساحل دور شدیم و و سواحل شنی جای خودشون رو به سواحل صخره ای داد و از دریا ارتفاع گرفتیم. نمای زیبایی رو میشد از اون بالا دید. هم دریای مدیترانه با پهنه آبی رنگ و آب زلالش دیده میشد و هم کوههای زیبایی که در دور دست ها در سمت دیگه شهر به چشم می اومدن. منظره شهر هم زیر پامون بود. خونه های یک یا نهایتا دو طبقه با سقف های شیروانی سفالی به رنگ آجری و تک و توک برج هایی قدیمی. توریست هم زیاد بود مخصوصا هرطرف میشد یه نفر رو دید که بلند بلند داره فارسی صحبت می کنه. دیدیم مرکز شهر داره رفته رفته شلوغ تر میشه برگشتیم سمت غرب. همون مسیر ساحلی رو تا کیلومترها رکاب زدیم و با غربی ترین نقطه شهر رسیدیم.
مسیر دوچرخه که کنار ساحل کشیده بودن به رنگ آبی بود. مسیرهای دیگه مثل مسیرهای پیاده روی و دو میدانی شلوغ بودن و ترجیح دادیم از لاین خودمون خارج نشیم. اما گاهی عابرین بدون حواس داخل لاین دوچرخه پرسه میزدن و حتی زنگ زدن های ما رو نمی شنیدن که در این مواقع پلیس های پارک بهشون تذکر میدادن و از مسیر دوچرخه بیرونشون می کردن ! توی مسیر یه سایکل توریست اسپانیایی رو هم دیدیم. اون همون دیوید پیوله بود که چند وقتی بود داشتیم سفرهاشو از توی اینستاگرام دنبال می کردیم و من به نیما می گفتم این چرا همش از دماغش عکس میذاره ! اونجا توی پارک وقتی همدیگه رو دیدیم خیلی ذوق کردیم و دیوید گفت که قراره بعد از ترکیه بیاد ایران و حتما میاد پیشمون.
عصر هنگام بود که رسیدیم خونه Erol که خودشم تازه از سفر برگشته بود. ارول یه دکتره و محل کارش تو استانبوله. برای رفت و آمد مجبوره از هواپیما استفاده کنه چون مسیر استابول تا آنتالیا انقد تپه و جنگل و بالا و پایین داره که سفر زمینیش خیلی طولانی میشه. ارول انقد با محبت و راحت باهامون برخورد می کنه که انگار سالهاست همدیگه رو میشناسیم. توی خونه ش چند تا کارگر هست که دارن خرابی توال و حمام رو درست می کنن. ما واسه دوش گرفتن میریم یه واحد دیگه که گویا مال مامانشه و فعلا خالیه. چند ساعت بعد آرمان هم بهمون اضافه میشه. آرمان دوست دختر اروله و با هم میریم بیرون شام بخوریم.
بهش میگم تو ایران آرمان یه اسم پسرونه ست و معنی اسمشو می پرسم که میگه : هدیه. به یه رستوران زیبا میریم که ارول میگه اکثر خارجیای ساکن آنتالیا میرن اونجا تا با هم ملاقات کنن. منوشون تنها دو مدل غذای گیاهی داره که هر دو تاشونم خوشمزه ن. ارول میگه یه گروه دوچرخه سواری دارن و قراره فردا باهاشون بره تمرین. ما رو هم دعوت می کنه تا با چند تا از دوستانش آشنامون کنه.