آسیاترکیهجهانگردیسایکل توریسم

سفر به آسیای باختری(روز بیست و یکم)

سفرنامه آسیای باختری – ترکیه

روز بیست و یکم (ریزه-Rize)

بیست و سوم اسفند 97-14 مارس 2019

صبح زود هیکا از خواب بیدار شده تا بدرقه مون کنه. خونگرمی شرقیش نذاشته صبح رو مثل سباستین بگیره بخوابه و برای آخرین دیدار خودشو میرسونه. ما اغلب با میزبانهامون شب قبل از حرکت خداحافظی می کنیم و صبح موقع حرکت خیلی آروم و بی صدا وسایلامون رو می بریم بیرون که از خواب بیدار نشن. مگر اینکه میزبانمون خودش بخواد بدرقه مون کنه. هوا ابری و بارونیه و چراغهای خیابونا بخاطر تاریکی ابرهای سیاه هنوز روشن اند. امروز از گرجستان خارج میشیم و به سمت ترکیه خواهیم رفت. چهارده کیلومتر بیشتر با مرز سارپی فاصله نداریم. توی 9 روزی که جاده های گرجستان رو رکاب زدیم روزهای خاطره انگیزی رو پشت سر گذاشتیم که سرشار از هیجان بودن. بخاطر اینکه گرجی بلد نبودیم نتونستیم با مردم ارتباط چندانی برقرار کنیم و اعضای وارم شاورز و کوچسرفینگ هم به ایمیل ها جواب نمیدادن. تنها میزبان های ما توی تفلیس و باتومی غیر گرجی بودن.

هوای ابری نزدیک مرز ترکیه و گرجستان
مرز سارپی

مرز سارپی با یه آبشار زیبا و مجسمه ای از دو سرباز جنگی که زیر آبشار با وقار و آرامش جلوس کردن مشخصه.

مجسمه معروف دو سرباز

با نزدیک شدن به ترکیه احساس می کنیم داریم به وطنمون میریم ! توی سفرهای متعددمون به ترکیه با فرهنگ این کشور آشنا شدیم و مردم اونجا رو بسیار خونگرم و مهربان مثل یک برادر دیدیم. بطوریکه همواره از دیدن ترکیه ای ها خوشحال میشیم و حس تماما مثبتی بهشون داریم. البته مساله زبان تو این قضیه بی تاثیر نیست و ما با کمک ترکی استانبولی تونستیم با بی سوادترین و دورافتاده ترین مردم روستاها هم ارتباط های دوستانه ای برقرار کنیم.کاش میشد تمام زبانهای دنیا رو یاد گرفت . تجربه ثابت کرده انگلیسی خوبه ولی فقط در کشورهای انگلیسی زبان یا برای ارتباط با تحصیل کرده ها کارایی داره و نه عامه مردم.

از مرز بدون کمترین معطلی رد میشیم. ساعت 9 برمی گرده روی 8 !  سلام و احوالپرسی گرم ترک ها از همون بدو ورود در مقایسه با سردی گرجی ها خیلی تو چشم میزنه.حسمون میگه سختی سفر تموم شده و ازینجا به بعد رو فقط قراره کیف کنیم ! با استقبال از همین حس یه کم تنقلات و دو تا چایی می گیریم و یه صبحانه سرپایی می خوریم. هوا ابریه و فعلا قصد باریدن نداره. میزنیم به جاده ای که دست راستمون دریای مواج و بی قرار سیاه و دست چپمون کوههای بلند با شیب های تند و پر از دار و درخت قرار داره. قله کوهها زیر لایه ای ضخیم از ابر فرو رفته و صد متر بالای سرمون سقفی از جنس ابر تشکیل شده. با وجود کوههای بلند بغل دستمون ، جاده کاملا همواره و یه شانه آسفالت عریض مخصوص ما داره ! سال 2014 که این مسیر رو رکاب میزدیم دیدیم که تا خود شهر سامسون جاده همچنان هموار و بدون پستی و بلندیه ولی تا دلت بخواد تونل داره. تونل هایی طولانی و هراس انگیز که اگه جاده کنار گذر نداشته باشن مجبوری بزنی به دل کوه و از تونل عبور کنی.

نزدیکی های شهر فیندیکلی هستیم. همونطور که از اسمش برمیاد معدن فندقه .این مسیر تا کیلومترها پر از باغات فندقه و این محصول یکی از عمده مواد صادراتی ترکیه ست. مخصوصا شکلات های فندقی ترکیه که خیلی خوشمزه ست و اینجا هم قیمت پایینی داره. یه کلبه کنار جاده ست و به نظر میرسه کافه باشه. برای خوردن چایی توقف می کنیم که صاحبش دوان دوان به استقبالمون میاد و ما رو برای خوردن صبحانه به کلبه ش دعوت می کنه. اسمش مراده و به دریای بی کران بغل دستمون درس مهربانی میده. میگه این کلبه رو محض دل خودش اینجا ساخته تا از مسافرا پذیرایی کنه. اکثر مسافراش دوچرخه سوارن. اینو یادگاری ها و دستنوشته های روی دیوارهای کلبه ش نشون میده. موقعیت کلبه جوریه که ماشین ها نمی تونن ببیننش چون سرعتشون بالاست و ضمنا گاردریل کنار اتوبان اجازه نمیده ماشین بیاد اونجا پارک کنه .

کلبه مراد

کلبه یه اتاق کوچکه که یه دیوار داره و سه جهت باقی مانده پنجره ست برای تماشای دریا و ساحل. سمت دیوار یه بخاری هیزمی خیلی خیلی داغ هست که وظیفه پختن غذای مراد و مهموناش و گرم کردن اتاق رو به عهده داره. همه اجزای اتاق حس خوبی به آدم میده و خود مراد ناب ترین حسها رو منتقل میکنه. صبحانه مون رو که هنوز صدای جلز و ولزش میاد رو از توی بخاری درمیاره و کنار زیتون ها و مرباهای مختلف میذاره. از قوری چای مخصوص ریزه برامون میریزه . این اطراف چای خوشمزه ای کشت میشه که با برند ریزه میره به بازار. مراد توی یکی از کارخانه های چای کار می کنه و سالی یک ماه فرصت داره تا بیاد تو این کلبه و از زندگیش لذت ببره. ازمون میخواد شب رو پیشش بمونیم. از اون پیشنهادهایی ست که نمیشه رد کرد ولی دوستمون تو ریزه منتظره و نباید بدقولی کنیم.

هنوز خیلی از کلبه دور نشدیم که بارون شروع میشه. پانچوها رو می پوشیم و ادامه میدیم. ابرها پایین تر اومدن و کافیه دستمون رو بلند کنیم و یه مشت ابر برداریم ولی باید بریم توی تونل ! یه تونل بلنده که چند تا مامور پلیس جلوش ایستادن مردم رو راهنمایی می کنن. به ما علامت میده بایستیم بعد خودش میاد پیشمون و میگه کاروان رئیس جمهور قراره بیاد و چون ماشین هاشون سرعت بالایی دارن ممکنه آسیب ببینیم. بهتره منتظر بشیم اونا رد شن . ده دقیقه منتظر میشیم و چون خبری از رئیس جمهور و کاروان مسحور در سرعتش نمیشه تصمیم می گیریم از کنار گذر تونل عبور کنیم. این کنار گذر مثل قبلی ها تر و تمیز نیست چون نصفه نیمه و در حال ساخته . یعنی کلی گل و لای در انتظارمونه. میریم به استقبال کثیفی تا از شر رئیس جمهور خلاص بشیم ! اوضاعش چندان بد هم نیست ولی حسابی خیس میشیم. بارون از بالا و آب گل آلود که از زیر چرخ ها به سمتمون می پاشه حسابی خیسمون می کنن. دوباره میرسیم به جاده و بعد از نیم ساعت کاروان مذکور با بوق و کرنای کر کننده از راه میرسه و همونجور که اون پلیس مهربون گفته بود با سرعت از بغلمون رد میشن بطوریکه مجبور میشیم بکشیم کنار تا زیر دست و پاشون له نشیم ! فکر نمی کنم مردم در هیچ نقطه جهان خوششون بیاد خدمتگذارانشون رفتار یه گله گاومیش رو از خودشون بروز بدن !

شهر ریزه

بعد از 124 کیلومتر با سر و وضعی باران خورده میرسیم به ریزه و پرسان پرسان میریم کافه ای که مصطفی صاحبشه. قبل از هر کاری یه شلنگ آب درخواست می کنیم تا گل پاچه ها و کفش ها رو تمیز کنیم. داخل کافه گرم و دلپذیره. کلی میز بزرگ گرد و صندلی داره و چند نفر دور یه میز مشغول بازی و خوردن چایی اند. وسایلا رو می بریم طبقه بالا و لباسهای خیسمون رو عوض می کنیم. اینجا یکی از پرمسافرترین مکان های وارم شاورزه. هر دوچرخه سواری که از اروپا بخواد بره گرجستان و یا برعکس باید ازینجا عبور کنه و تقریبا همه شون یه شب مهمون مصطفی بودن. این کافه امکانات خاصی نداره. طبقه بالا یه سالن موکت پوشه و یه دستشویی بغل دستش هست که دوش هم داره. تو خود کافه هم فقط چایی و صبحانه سرو میشه . مصطفی تو فکر اینه که با کمک شهرداری یه خانه وارم شاورز تو این شهر راه بندازه که امکانات برای دوچرخه سوارها رو داشته باشه و اینجوری به گسترش توریسم تو شهرش کمک بشه. گویا مقدمات کار هم انجام شده.

برای خوردن شام میریم بیرون و ضمن خیابون گردی یه سر هم به نمایندگی های فروش بسته های اینترنت میزنیم. سیم کارت ترکیه رو داریم و با 39 لیر یه بسته یک ماهه خریداری می کنیم. برمی گردیم کافه که مملو از جمعیت شده . هر پنج الی شش نفر دور یه میز دارن بازی مخصوص ok رو انجام میدن و کنار هر بازیکن یه نفر بعنوان تماشاچی و مشوق و راهنما مشغوله ! کافه چی استکان های خالی بازیکن ها رو از چایی لبریز می کنه . مصطفی دعوتمون می کنه سر یه میز خالی و با چند تا از دوستانش آشنامون می کنه.

بازی اوکی
برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + دوازده =

بستن
بستن