ایرانگردیسایکل توریسمکردستانکرمانشاه

سرزمین ساز و آواز ها کردستان

گذر از سرزمین ساز و آواز ها کردستان

جاده های باریک و خلوت که از میان کوهها و تپه ها عبور می کنند. مزارع نه چندان وسیع گندم و جو که در این فصل و در نهایت پختگی و کمال به زرد گراییدند. تک درختان بلوط که در پس زمینه ای از زرد مزارع و کرم قهوه ای کوهها چشم اندازی زیبا بوجودآورده اند خاصه آن آسمان بی نهایت آبی  که دوچندان شفاف همچون آینه ای در مقابل دریایی زلال است. اینجا کردستان است ، سرزمین رنج ها و جنگ ها ، سرزمین رشادت ها ودلاوری ها ، سرزمین خنده ها و آوازها ، جایی که مردمانی مهربان و مهمان نواز دارد.

سه شنبه 15 تیر:

راهی دیار کردستان می شویم تا این بار با دوچرخه هایمان سفری متفاوت را تجربه کنیم . به جایی برویم که توصیف راههای سخت و گذرگاههای پیچ در پیچ آنرا بسیار شنیده ایم. جایی که در عین سختی شرایط محیطش ، مردمی به زلالی آب و به مهربانی آفتاب دارد.

از مراغه می توان با عبور از شهرهای بناب، میاندوآب و بوکان به شهر سقز رسید. فاصله بین شهرها کوتاه است ولی بدلیل نزدیکی به نقاط مرزی عموما جاده ها مملو از سرعت کاه بوده و گاه ترافیک مسیر دلایلی برای کاهش سرعت تردد هستند بطوریکه فاصله 153 کیلومتری مراغه تا سقز را با ماشین سواری سه ساعته طی می کنیم. جاده سقز تا مریوان جاده ای خاکی به طول  137 کیلومتر است که مجبوریم بخاطر دوچرخه ها که از باربند عقب به ماشین وصل هستند ، به آهستگی طی مسیر نماییم. این جاده علی رقم خاکی بودن میزان تردد بالایی دارد چون مریوان و سقز دارای بازارهای مرزی بوده و قیمت مناسب کالاها مشتریان را از نقاط دور و نزدیک به سمت خود می کشاند. علاوه بر سواری ها تعداد زیادی تویوتاهای باری خاکی رنگ در این مسیر رفت و آمد می کنند که از سرعت بالایشان و داشتن چندین راننده می توان فهمید بار قاچاق دارند.

هرچه بسمت مریوان پیش می رویم آسمان آبی جای خود را به آسمانی پر از گرد و خاک و قهوه ای رنگ می دهد بطوریکه از شدت کدری هوا دوردست ها قابل تشخیص نیست و نفس در گلو می سوزد.  شب هنگام به مریوان میرسیم و سراغ منزل دوست عزیزمان آقای ارکان صائب را می گیریم . ایشان به همراه همسرشان نرگس خانم که هر دو فرهنگی هستند استقبال گرمی از ما کرده پس از صرف شام ما را برای بازدید از دریاچه زریوار(زریبار) می برند که نزدیک شهر است و محل خوبی برای گردشگری .

چهارشنبه 16 تیر :

دریاچه زریوار به اندازه ای زیبایی دارد که بخواهیم یک بار دیگر برای بازدیدش وقت صرف کنیم. صبح با دوست عزیزمان آقای صائب سری به دریاچه میزنیم و از مناظر زیبایش عکاسی می کنیم. اینجا نقطه شروع سفر سایکل توریستی ماست که مصادف با شروع تعطیلات عید فطر بوده و به دلیل ضیق وقت چندان طولانی نخواهد بود.

دریاچه زریبار را با پرندگان زیبا و لاکپشت های کنجکاوش وداع می گوییم و به همراه آقای صائب بسمت اورامان رکاب میزنیم. ایشان بعد از چند کیلومتر همراهی ، راه بازگشت را در پیش می گیرند و ما وارد سرزمین کوههای بلند و دره های عمیق می شویم. رفته رفته بر حجم جنگل ها افزوده می شود و هوا به گرمی می رود.

کوههای زاگرس را در پیش رو داریم. کوههایی که یا بلند و پوشیده از سنگ های آهکی اند بطوریکه هیچ خاک و پوشش گیاهی ندارند و یا پوشیده از جنگل بلوط بوده و در قسمت های پایینی مزارع و مرغزارها به چشم می خورند.

به روستای دزلی میرسیم و مردی با خوشرویی از ما استقبال کرده به صبحانه دعوتمان می کند. به منزل با صفایشان میرویم و در کنار خانواده صمیمیشان اوقات دلپذیری را سپری می کنیم. لبریز از شادی و سپاسگزار مهمان نوازی بزرگوارانه آقا فرید و خانواده اش هستیم که دزلی را ترک می کنیم و پا به جاده های پر فراز و نشیب می گذاریم.

کوه بلندی را تا گردنه رکاب میزنیم و به روستای درکی فرود می آییم. به مغازه ای میرویم تا ضمن برداشتن آب ، غذای محلی کردستان موسوم به کلانه را بچشیم. این غذا نوعی نان است که در تنور پخته می شود و به آن سبزی های کوهی و کره میزنند و با دوغ خوشمزه محلی سرو می کنند.

یک شیب طولانی و نفس گیر دیگر ما را به بلندترین گردنه این مسیر میرساند. بر بلندای این گردنه هوا بسیار خنک و دلپذیر است و مناظر پایین دست چشم نوازند. می توان تصور کرد که در بهارو در فصل بارش اینجا چقدر میتواند زیبا و مفتون کننده باشد. به همین دلیل هرساله گردشگران بسیاری جذب این منطقه می شوند.

کمی پایین تر از گردنه دو راهی منطقه ژالانه قرار دارد که یک پاسگاه نیروی انتظامی در آنجا مراقب ترددهاست. از اینجا راه دو تا می شود که هر دو نهایتا به پاوه ختم می شوند. یکی به سمت قله تته می رود که به راه نودشه معروف است و چون از خط الراس کوهها عبور می کند راهی ست کوتاه تر و ساده تر که به کشور عراق نیز اشراف دارد.راه دوم با چندین پیچ و خم و باشیبی تند به سمت دره ی عمیقی رهسپار می شود و به اورامانات می رسد. این مسیر بلندتر و سخت تر بوده پستی و بلندی بسیار دارد و بخشی از آن خاکی است. نیز بدلیل قرار گرفتن در عمق دره و نزدیکی به رودخانه آب و هوایی گرم و شرجی دارد.

راه دوم را انتخاب می کنیم و به سمت اورامانات سرازیر می شویم. اورامانات نام مجموعه شهرها و روستاهای این منطقه است که همگی در دل کوهها و بصورت پلکانی ساخته شده اند و معروفترینشان شهر اورامان تخت (هورامان ) است.

قصد داریم شب را در این شهر اتراق کنیم به همین منظور دنبال جایی برای برپاکردن چادر می گردیم که با آقا مسعود آشنا می شویم. ایشان راننده تاکسی هستند که در مسیر ما را دیده و منتظرمان بودند تا به منزلشان دعوتمان کنند. به خانه باصفایشان میرویم که همسرشان لیلا خانم و دختر کوچولوی نازنینشان پریا منتظرمان هستند. شادی یک روز خاطره انگیزمان در کنار این خانواده سخی به واقع تکمیل می شود و شیرین کام از چنین آشنایی ، شب اول عید را با این عزیزان به خوشی سپری می کنیم.

آفتاب رو به افول است که برای دیدن مسجد سنگی اورامان از منزل خارج می شویم. این مسجد که نمایی سنگی دارد از دور شبیه دژ است و منسوب به عبداله بن عمر می باشد. از در که وارد می شویم حوضچه بزرگی برای گرفتن وضو به چشم می خورد و محل برپایی نماز محوطه وسیعی ست با چهارده ستون بلند و پنجره های چوبی زیبایی که رو به آسمان باز می شوند.

پنج شنبه 17 تیر :

هنوز آفتاب رخ نشان نداده که با آقا مسعود وداع می کنیم تا به سمت پاوه رهسپار شویم. از کوچه های پلکانی پایین می آییم و بازار را پشت سر می گذاریم که در آرامش سحرگاهی بسر می برد. در انتهای شهر مقبره پیر شالیار قرار دارد که دقایقی را برای بازدید از آن صرف می کنیم. این مقبره مربوط به پیریست که در داستان های محلی گفته می شود صاحب کراماتی بوده و هر ساله مراسم باشکوهی شامل قربانی و نذری و مراسم شادی در اواسط بهمن ماه اجرا می شود و سنگ سفید متبرکی داخل مقبره قرار دارد که مردم برای دخیل بستن به زیارتش می روند.

جاده های پرپیچ و خم کوههای شاهو ما را به عمق دره ها و روستای بلبر میرساند. با ورود به روستای بلبر که در منتهی الیه دریاچه سد داریان قرار گرفته و خانه های پایین دست آن کمتر از یک متر با آب دریاچه فاصله دارند ، هوای گرم و شرجی احاطه مان می کند.

در روستا برای صبحانه توقف می کنیم و پیرمرد کرد مهربانی مشغول تدارک صبحانه می شود. از این روستا به بعد بخاطر جاده خاکی که تا سه راهی نودشه ادامه میابد تعداد گردشگران کمتر می شود و جاده خلوت است.

از کمرکش کوهها مسیرمان را ادامه میدهیم در حالیکه دریاچه داریان در سمت چپ و زیر پایمان قرار دارد. روستاهای سلین و نوین را پشت سر می گذاریم و رفته رفته عظمت دریاچه بیشتر نمایان می شود. نیز بر انبوه باغات افزوده می شود. این منطقه بخاطر داشتن هوای شرجی مملو از باغات انار و انجیر است. ولی متاسفانه بخاطر هوای آلوده و پر از گرد و خاک روی تمام درختان چه درختان باغی و چه درختان جنگلی ، لایه ای از خاکستر نشسته و هر لحظه عرصه را برای نفس کشیدنشان تنگ تر می کند.

به هجیج می رسیم. روستایی توریستی که بخاطر چشمه معروف بل و نیز سبک معماری و خانه سازی اش مورد توجه است. خانه های آن از سنگ ساخته شده و هیچ آجری ندارد و مثل همه روستاهای این منطقه پلکانی ست. از کنار مقبره امام زاده عبیداله می گذریم که به کوسه هجیج معروف است ! شاید دلیل این نامگذاری نزدکی بیش از حد مقبره به دریاچه باشد بطوریکه بیم غرق شدنش می رود.

از هجیج تا سه راه نودشه کوههای زیادی مانع رفت و آمد هستند به همین دلیل برای احداث راه ارتباطی ناچار تونل های بسیاری ساخته شده است که هنوز تکمیل نشده و ماشین آلات راهسازی در آن مشغول کارند. کمی که از هجیج دور می شویم با منظره حیرت انگیز چشمه بل روبرو می شویم. از همان نمای دور عظمت شگفت خود را نشان می دهد. این چشمه در کناره دهانه سد داریان قرار گرفته و بزرگترین چشمه ایران است و آب خوبی هم دارد. از آب زلال چشمه برمیداریم و در محوطه آن گردش می کنیم. مردم زیادی از سمت پاوه به اینجا می آیند تا این منظره خارق العاده را تماشا کنند.

چندین تونل دیگر را پشت سر می گذاریم که هوای خنک و مطبوعی دارند . کم کم به پشت سد می رسیم و منظره سر ریز آب سد داریان ما را مبهوت می کند. عظمت این سرریز چشم هر بیننده ای را خیره می سازد.

بالاخره به سه راهی نودشه می رسیم و از اینجا به بعد جاده آسفالت است ولی یک سربالایی دیگر انتظارمان را می کشد. روستای ورا را پشت سر می گذاریم و شادمان از رسیدن به مقصدمان وارد پاوه ، شهر هزار ماسوله می شویم و دوست عزیز کوهنوردمان آقای صباح ولدبیگی به استقبالمان می آیند.

به همراه آقای ولدبیگی به داخل شهر می رویم تا وقتی که نور روز را داریم بتوانیم کمی عکاسی کنیم. از میان بازار پر جنب و جوش و مردم پرشور و سرشار از زندگی می گذریم. اینجا زندگی با تمام وجود جریان دارد . به بالای کوهی می رویم که پارک بزرگ شهر را آنجا ساخته اند و می توان نمای کاملی از پاوه را به تماشا نشست. برمی گردیم و از قدیمی ترین درخت سپیدار شهر دیدن می کنیم و از توضیحات آقای ولدبیگی راجع به اماکن و تاریخ و مردم این دیار بهره ها می بریم.

جمعه 18 تیر :

به کمک آقای ولد بیگی وانتی کرایه می کنیم برای بازگشتمان به مریوان. از ایشان و خانواده دوست داشتنی شان خداحافظی می کنیم و با کوله باری از خاطرات و تجربیات خوب رهسپار می شویم. مسیر بازگشتمان از نودشه است که از ارتفاعات دالانی می گذرد و به کوههای تته میرسد. دیدن این مسیر نیز خالی از لطف نیست. از بالای کوههای دالانی که به کشور عراق اشراف دارد براحتی می توان حلبچه را به تماشا نشست. اینجا نقطه صفر مرزی ست و کوههای بلند مانع از رفت و آمد مرزنشینان به عراق نمی شود. اغلب مردم دو طرف مرز با هم قوم و خویش اند.

بعد از طی 150 کیلومتر به مریوان میرسیم و از منزل آقای صائب ماشینمان را برداشته راهی خانه و دیار خود می شویم. ولی بدون شک حلاوت این سفر خوش تا ابد در وجودمان جاودانه شود.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۳ نظرها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − دو =

بستن
بستن