آسیاجهانگردیسایکل توریسمهندوستان

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز هفتم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)

روز هفتم – Ratnagiri

دوشنبه 14 اسفند 96

5 March 2018

حیاط خونه دوستانمون خیلی خوش آب و هوا بود و ما دیشب چادرمون رو روی بالکن زدیم و از نسیم خنک شبانه لذت بردیم. داخل خونه هم بخاطر پشه ها باید چادر میزدیم که بهتر دیدیم برای فرار از گرما از خنکی بیرون استفاده کنیم. صبح زود با بچه ها خداحافظی کردیم و براه افتادیم. مسیرمون کم کم به دریا نزدیک میشد و باد بوی اقیانوس رو با خودش می آورد.

به آبی بیکران رسیدیم و مدت ها کنارش رکاب زدیم. مسیر همش سربالا و سرپایین بود و از روستاهای زیادی می گذشت که همگی کلی سرعت گیر داشتن . رکاب زدن توی جاده های فرعی مشکلات خودش رو داره مثلا همین بالا و پایین شدن جاده . چون این جور جاده ها از روستاها می گذرن و گاهی برای رسیدن به یه روستا باید یه تپه ای رو بالا رفت یا به عمق یه دره سرازیر شد. ضمن اینکه آسفالت جاده یا خیلی داغونه یا اصلا وجود نداره و جاده خاکیه. ولی با همه کم و کاستی ها ، مسیر فوق العاده زیبا بود و ارزش این همه سختی تا اینجا اومدن رو داشت. حتی ارزش این گرمای شدید رو هم داشت.

تو مسیر نتونستیم جایی برای خوردن صبحانه پیدا کنیم . چیزی هم توی دکه ها نمی فروختن که بشه جای صبحانه خورد. پمپ بنزین هم نبود که از سرویسش استفاده کنیم ! از وسایل داخل خورجین ها تغذیه کردیم و برای تهیه آب هم مجبور شدیم از بطری فیلتردارمون استفاده کنیم. چون آب های محلی آشامیدنی نیست و باید فیلتر بشه.

کم کم سر و کله میمون ها هم پیدا شد و امروز کلی میمون تو مسیر دیدیم. یکی دو تاشون واقعا عظیم الجثه بودن  . تقریبا به قد و قواره یه انسان بالغ و آدم از دیدنشون خوف می کرد ولی موجودات بی آزاری بودن و بهمون نزدیک هم نمیشدن. علاوه بر اون تو این مناطق گربه وحشی هم هست که دیروز یکیشو از دور وسط جاده دیدیم . به تعداد زیاد گاو و گاومیش هم هست که همه جا در اطراف و حتی وسط جاده پخش و پلا هستن و شاخ های بزرگ و کوهان های کوچکی دارند که قیافه شون رو ترسناک می کنه.

توی یه سراشیبی تند که جاده باریک و درب و داغونی داشت با یه زوج سوییسی برخورد کردیم که برعکس ما داشتن سربالایی می اومدن و دوچرخه شون رو که یه مدل دونفره بود هل میدادن. 71 و 74 ساله بودن و موهاشون کاملا سفید بود. بدن های لاغر و پوست سفیدشون زیر گرمای شدید غرق در عرق بود و با وجود سن بالا اصلا خسته به نظر نمیرسیدن. از دیدن همدیگه کلی ذوق کردیم و همونجا وسط جاده در عرض چند دقیقه کلی اطلاعات به همدیگه منتقل کردیم ! وقت خداحافظی ما به این فکر می کردیم که وقتی 70 سالمون بشه کجای این دنیا و تو چه شرایطی خواهیم بود و اونا به نوه کوچکشون فکر می کردن که توی کلبه زیبایی وسط انبوه برف های کوههای آلپ منتظرشونه.

به یه رودخونه میرسیم و باید برای رد کردنش از لنج استفاده کنیم. وقتی از مسیرهای ساحلی رکاب میزنیم دائم باید رودخونه رد کنیم که البته بیشترشون پل دارن ولی بعضی جاها که عرض رودخونه زیاده نمیشه پل زد. نفری 12 روپیه بلیطشه بعلاوه همون مقدارم برای دوچرخه ها.

از کنار ساحل ادامه میدیم و رودخونه بعدی رو از روی پل طویلی رد می کنیم که دو طرفش منظره فوق العاده زیبایی داره. دلتای وسیعی از به هم پیوستن رودخونه و دریا پدیدار شده با لنج ها و قایق های فراوان و خونه های روستایی که درست کنار درختان سرسبز و زیبای استوایی بنا شدن. همه شون توی یک تصویر.

به بالای تپه ای میرسیم و گرما یک لحظه امان نمیده. کنار جاده آلاچیق هایی هست که از برگ های درخت نارگیل براشون سایبان درست کردن و مردم محلی انواع میوه های باغاتشون رو زیر آلاچیق میفروشن. نسیم خنکی هم از جانب دریا میوزه ولی ما زیر آفتابیم و نسیم بهمون اثر نمی کنه. یکی از آلاچیق های خالی رو برای خودمون قرق می کنیم تا کمی استراحت کنیم و خنک بشیم. از آجیل هایی که خانم مقصودی برای تو راهمون دادن می خوریم و خودمون رو به دست نوازشگر نسیم می سپریم. از اون لحظه های نابه که توی لوح وجودمون حک میشه و جزو عمر محسوب نمیشه!

بعد از ۷۱ کیلومتر میرسیم به شهر ساحلی راتناگیری و میریم خونه دوستمون پراتهام . با موتور میاد دنبالمون و کلی پشت سرش رکاب میزنیم تا به خونه ش برسیم. میشه گفت پراتهام اولین میزبانیه که بالاخره میتونیم توی خونه ش با سبک زندگی هندی آشنا بشیم چون پراتهام با پدر و مادرش زندگی می کنه و توی خونه شون لوازم راحتی برای مهمان داره . ما رو به طبقه بالا راهنمایی می کنه که توی یکی از اتاق ها ساکن بشیم. اتاق خیلی ساده ای هست و لوازم بسیار ابتدایی داره. یه تخت یک  نفره نه چندان راحت و یه کمد قدیمی توی گوشه اتاق. یه کم شمع و عود و مجسمه ای از خدایان هندی هم یه گوشه. بدون فرش یا حتی یک زیلو یا حصیر . همه جا هم پر از گرد و خاکه و تار عنکبوت !

اتاق بغلی ما اختصاص داشت به یه مهمون دیگه که اهل آمریکاست . اسمش دریکه و یه جوان ۲۵ ساله بنظر میاد. میرم حمام تا یه دوش بگیرم که می بینم خبری از دوش نیست. توی محوطه حمام دو تا شیر آب هست که زیرش دو تا سطل بزرگ گذاشتن. باید این سطل ها رو از آب پر کنیم و با ملاقه بزرگ دسته داری که توش گذاشتن آب برداریم . آب دمای معمولی داره و مشخصه آبگرمکن دیده نیست ولی خیلی هم سرد نبود. بعد میریم طبقه پایین برای خوردن شام.

پدر پراتهام توی هال نشسته و تلوزیون تماشا می کنه که بهش سلام میدیم و می شینیم کنارش تا شام وقت شام برسه. پدرش لباس زیادی به تن نداره و بسیار لاغره و همه جا با پای برهنه رفت و آمد می کنه. توی هال وسایل به همون سادگی اتاق هاست. مبل های معمولی مندرس ، میز تلوزیون کهنه و زهواردررفته با وسایلی که زیر گردو خاک دیده نمیشدن. چند تا قاب عکس از شمایل راهبان هندو و یه تلوزیون بزرگ ! دریک هم بهمون ملحق میشه و با هم میریم آشپزخونه جایی که مادر پراتهام کلی زحمت کشیده و غذای مفصلی آماده کرده. طبق قوانین هندی ها باید قبل غذا دستهامون رو بشوریم چون خود هندی ها غذا رو با دست می خورن. دور یک میز میشینیم و مادر خانواده از قفسه های بزرگ کناریمون کلی کاسه های آلومینیومی کوچولو در سایزهای مختلف بیرون میاره و جلوی هر کدوممون می چینه. غذاها رو تو این ظرف ها می کشه که خوشمزه و فراوانه ولی حسابی تنده. بعدشم چای مخصوص هندی خوش عطری پایان بخش شاممون هست. همه اینایی که توصیفش کردم جزو سبک زندگی ساده و زاهدانه اکثر هندی هاست.

پراتهام که موجود بسیار خوش قلب و با محبتیه کلی بهمون اصرار می کنه که فردا رو هم اونجا بمونیم و در دم برای فردامون برنامه ریزی هم می کنه که به بازدید قلعه خواهیم رفت و بعدازظهر جشن رنگ خواهیم داشت و غیره. ما هم دیدیم میزبان به این خوبی و دوست به این با محبتی حیف نیست تقاضاشو رد کنیم ! پس موندگار شدیم .

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن