آسیاجهانگردیسایکل توریسممالزی
تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز سی و دوم)
گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی( مالزی )
روز سی و دوم _ Sekinchan
جمعه 10 فروردین 97
30 March 2018
خانم عطاری ناهار امروزمونم آماده کرده که با کلی خوردنی های دیگه میذاره تو خورجینمون و به سبک یه ایرانی مهمان نواز بدرقه مون می کنه. یه صبح دل انگیزه و هوا باطراوته که میزنیم به جاده. البته قبل از رسیدن به جاده باید از اتوبان های وحشتناک اطراف کوالالامپور گذر کنیم. سر صبحه ولی راهها شلوغند و ماشین ها با سرعت بالایی از کنارمون رد میشن. توی شانه آسفالت اتوبان رکاب میزنیم و جز در مواقعی که می خوایم یه تقاطع مربوط به باندهای ورودی یا خروجی رو رد کنیم وارد محدوده ماشین ها نمیشیم.
بیست کیلومتر توی اتوبان رکاب زدیم و هنوز 5 کیلومتر دیگه باید بریم تا برسیم به جاده ای که میره سمت دریا و ما رو از اتوبان جدا می کنه. من جلودارم و نیما حدود بیست متر باهام فاصله داره که یهو صدای گوشخراشی قلبم رو از سینه میاره بیرون ! پشت بندش یه عالمه شیشه های خورد شده از بغل گوشم به پرواز درمیان. سریع می کشم کنار جاده و در همین فاصله هزاران فکر ناجور به مغزم هجوم میارن. از تصور اینکه الان نیما رو خورد و له شده از زیر ماشین ها باید بکشم بیرون تمام وجودم یخ می کنه. پشت سرم چند تا ماشین بسرعت کشیدن تو حاشیه و پارک کردن. شیشه چند تاشون ترکیده و پشت سر اونا دو تا ماشین به هم برخورد کردن و یه تراک که تمام شیشه هاش ریزریز شده وسط اتوبان ترمز زده. چشمم دنبال نیماست که می بینم از دور داره دست تکون میده. راحت ترین نفس زندگیم رو می کشم!
با وجود اینکه آدم های خونسردی هستیم و در مواقع حادثه خودمون رو گم نمی کنیم ولی نمی تونم جلوی لرزش دست و تپش قلبم رو بگیرم. تصادفی ها رو که به یمن ماشین های درست و حسابی شون صدمات جانی ندارن به حال خودشون میذاریم و به راهمون ادامه میدیم .تحمل اتوبان رو ندارم و حتی همون 5 کیلومترم نمیتونم رکاب بزنم. از اولین خروجی میریم توی یه راه فرعی که مسیرمون رو خیلی دور می کنه ولی راضیم. چند کیلومتر جلوتر یه رستوران چینی هست که برای استراحت و خوردن صبحانه میریم داخلش. کوکوهایی که خانم عطاری واسه ناهارمون گذاشته رو می خوریم و از صاحب رستوران آب جوش می گیریم واسه درست کردن نسکافه. مدت ها همونجا میشینیم تا کمی آروم بشیم و راجبش صحبت می کنیم.
پرسنل رستوران همگی چینی هستن (البته از نژاد چینی ها و اصالتا مالزیایی) و این اولین برخورد نزدیک ما با این نژاده که می بینیم اونها هم آدم های بسیار مهربانی هستن. پیرزنی که صاحب رستورانه با وجود اینکه خیلی انگلیسی بلد نیست ولی به دقت به حرف هام گوش میده تا بفهمه چی لازم دارم و مشتری ها رو بخوبی تکریم می کنه. رفتارش نشون میده که چطور چینی ها تونستن اقتصاد این کشور رو به پیش ببرن چون چینی ها ذاتا آدم های پرتلاش و خوش فکر در زمینه اقتصادی هستن و توی مالزی هم که نصف جمعیتشون از نژاد چینی هاست ، اقتصاد رو تو دستشون دارن.
نزدیک ظهر میرسیم به یه شهر کوچک که با کمک گوگل یه تعمیرگاه دوچرخه رو توش مارک کردیم. دوچرخه ها رو که بهشون نشون میدیم و مشکل رو توضیح میدیم دو تا از مکانیک ها دوچرخه من رو می برن داخل و بعد از نیم ساعت تلاش بی وقفه موفق میشن خودرو رو باز کنن ! به دوچرخه هامون ایمان میاریم که به این راحتی ها نمی شکنن چون یکی از مکانیک ها که آچار دسته بلندی به خودرو بسته بود با جفت پا پرید روش و به این ترتیب تونست بازش کنه. همچنین ایمان آوردیم که فروشگاههای بزرگ و لوکس با تعمیرگاه های مجهز همیشه بهترین تعمیرکارها رو ندارن ! گاهی توی یه شهر کوچک و توی یه تعمیرگاه فسقلی و سیاه و روغنی آدم های حرفه ای تری پیدا میشن . تازه خیلی هم آدم های بامحبتی بودن . دو تا دوچرخه رو کامل سرویس کردن و هیچ پولی ازمون نگرفتن که هیچ یه آچار تعمیراتی هم بهمون هدیه دادن !
با این مهربانان چند تا عکس می گیریم و با دلی خوش به راهمون ادامه میدیم و توی راه به این فکر می کنیم که با وجود صبحی به اون وحشتناکی ، جریان سفر ما رو آورد و رسوند به این آدم ها که حالمون رو عوض کردن و سفر با این اتفاقات غیر قابل پیش بینی چقدر میتونه هیجان انگیز باشه.
جاده های زیبای جنگلی که گاهی پیچ های تندی داره رو پشت سر میذاریم و تو شهر سلانگور به یه معبد سنگی هندو به اسم شاکتی میرسیم. جالب تر از معبد چیزاییه که کنارش قرار گرفتن. یه مسجد و یه کلیسا با فاصله کمی از هم توی همسایگی معبد هندو قرار گرفتن که نهایت زندگی مسالمت آمیز ادیان مختلف رو تو این کشور نشون میده. داخل معبد همه چیز از سنگ های زیبایی تراشیده شده و در نوع خودش منحصر بفرده ولی موبدان اجازه عکاسی و فیلمبرداری از داخل معبد رو نمیدن و ما هم مثل بچه های خوب دوربین هامون رو غلاف می کنیم.
بعد از 110 کیلومتر میرسیم به شهر سه کین چان و منزل دوست خوب چینی مون چانگ چیو. البته وقتی میرسیم جلو درشون خودش خونه نیست و مامانش در رو برامون باز می کنه. این اولین باره وارد خونه یه چینی میشیم ! همه چی برامون جدید و هیجان انگیزه. داخل خونه انگار بمب ترکیده درست مثل خونه همه مالایایی ها نظم خاصی تو چینش وسایل نیست ولی از دید خودشون اینطور نیست. همه جا فانوس های قرمز پارچه ای از سقف آویزونن و شمع و عود در جای جای منزل در حال سوختنه. توی حیاط یه معبد کوچولو با چند تا مجسمه بودا و شمع های روشن برای عبادت وجود داره و در کنار خرت و پرت ها چند تا مجسمه مسیح هم هست ! مادر چانگ توضیح میده که خودش مسیحیه و شوهرش بودایی و گویا هر دو آدم های بسیار مذهبی هستن !
یه اتاق در اختیارمون میذارن و ازمون پذیرایی می کنن. پدر چانگ تمام تلاشش رو می کنه که از هر دری که کلمات انگلیسیش رو بلده باهامون صحبت کنه. میرم تو حمام تا یه دوش بگیرم. یه حمام سنتیه با دیوارهای تیره رنگ و یه حوضچه بلند برای برداشتن آب و البته کلی پشه که دیگه بهشون عادت کردیم. چانگ با ماشین فورد قرمز رنگش از راه میرسه و برای شام ما رو میبره بیرون. توی مالزی و بعدنا توی تایلند دیدیم که اکثر مردم ترجیح میدن توی رستوران غذا بخورن چون به صرفه تره ! چانگ راجع به غذاهای سنتی و اونایی که خوشمزه ترن و اونایی که حتما باید تستشون کنیم کلی توضیحات میده تا بعدن توی راه معطل نمونیم که چی بخوریم . هر کدوم یه مدل غذا سفارش میدیم شامل ناسی گورنگ (ناسی یعنی برنج) و سایور کامپور که هر دو برنج دارن . اولی توش سیفی جات ریختن و دومی انواع سبزیجات رو خورش کردن و ریختن رو برنج. دو تاشم خوشمزه بودن ولی مقدارش کم بود !
بعد میریم تا یه اسنک مالزیایی رو تست کنیم به اسم ساته که چیزهای مختلف رو توی سیخ های چوبی کوچک کباب کردن. توی مسیر برگشت وقتی چانگ برامون تعریف می کنه که قیمت فورد شاسی بلندش حدود 120 ملیون تومن خودمون میشه تازه برای خریدش یه وام قلنبه بدون بهره هم از دولت می گیرن حسابی حسودی مون میشه. در واقع سیاست های مالزی در سال های اخیر باعث رفاه مردم شده و این کشور چنان رشد اقتصادی داشته که خیلی ها خواهان گرفتن اقامتش هستن ولی متاسفانه مالزی به هیچ کس اقامت نمیده و مهاجران تا وقتی دانشجو باشن و یا مشغول به کاری باشن مجازن تو این کشور اقامت کنن. جمعیت خودش 20 ملیون نفر بیشتر نیست ولی جمعیت واقعی که توش زندگی می کنن دو برابر این مقداره.