آسیاجهانگردیسایکل توریسمشهرگردیمکانهای دیدنیهندوستان

تور سایکل توریسم آسیای جنوبی (روز دوم)

گزارش تور سایکل توریستی آسیای جنوبی(هند)

روز دوم – Mumbai

چهار شنبه 9 اسفند 96

2018 February 28

اولین شب اقامتمون در هند رو توی پشه بند گذروندیم ! برای مقابله با مالاریای احتمالی و گزش حتمی پشه های معمولی و شایدم حشرات دیگه تصمیم قاطع گرفتیم که تمام طول سفر از پشه بند استفاده کنیم حتی توی هتل .برای همین منظور قبل از سفر یه چادر بزرگ تهیه کرده بودیم که پوش داخلیش تا نصفه کاملا توریه(شبیه پشه بند ) بطوریکه اگه نیاز باشه جایی کمپ بزنیم فضای کافی داریم که همه وسایلامون رو بیاریم داخل چادر و برای گرمی هوا هم قسمت توری چادر فضای کافی برای جریان هوا ایجاد می کنه.

امروز روز گردش در شهر بزرگ بمبئی بود . خیلی هیجان داشتیم چون حجم وسیعی از اتفاقات جدید و ماجراهای رنگ به رنگ رو در پیش رو داشتیم و امروز میرفتیم که اولین صحنه ازین سریال ماجراجویانه رو کلید بزنیم توی شهری که قلب بالیوود محسوب میشه.

صبح بدون صبحانه زدیم بیرون . مثل توریست ها کلاه های آفتابی و دوربین و آب و تنقلات ریختیم توی کوله پشتی و نقشه به دست راه افتادیم. هتلمون دقیقا کنار یه مرکز فیلم سازی بود ! تا وسط کوچه بساط فیلمبرداری چیده بودن و چند تا هنرپیشه داشتن خودشون رو برای صحنه بعدی آماده می کردن. خودشه بمبئی از همین جا شروع میشه !

بمبئی چهارمین شهر بزرگ و پر جمعیت هند و بزرگترین شهر تجاریشه. این شهر ساحلی که بزرگترین بنادر هند رو داره در واقع دروازه هند محسوب میشه و خیلی از مسیرهای ارتباطی با کشورهای دیگه ازین شهر می گذره. خودش به تنهایی بیست میلیون نفر از جمعیت هفتصد ملیونی هند رو درونش جا داده. اگه روی نقشه یه نگاه سرسری به اندازه کشورها بندازید متوجه میشید هند تقریبا دوبرابر ایران مساحتشه ، در حالی که جمعیتش ده برابر ایرانه ! حالا با یه حساب سرانگشتی متوجه میشید که  این همه جمعیت چطور تو این کشور جا شدن و چه اوضاع شلوغ پلوغی دارن !

شلوغی رو میشه توی خیابون ها دید. هزاران اتوبوس و تاکسی و توک توک بدون وقفه مشغول جابه جایی مسافرها هستن. اتوبوس ها دقیقا همونی هستن که توی فیلم ها دیدین ! انگار به یه قوطی حلبی بزرگ یه موتور وصل کرده باشی و زیر رنگ های شاد قایمش کرده باشی. هیچ اتوبوسی شیشه نداره و همین طور درب! صندلی ها از دوران پارینه سنگی تغییری نداشتن و سیستم هشدار یه زنگوله ست که با طناب درازی از انتهای اتوبوس تا نزدیک راننده امتداد داره. یه فیلم هندی بی نقص !

سر خیابون از یه راننده تاکسی قیمت می گیریم که میگه 800 روپیه فقط تا دروازه هند می گیره. میریم سراغ توک توک ها تاکسی های سه چرخه ای هستن به رنگ سیاه و زرد که با نیروی موتور سیکلت کار می کنن و گنجایش سه چهار نفر رو دارن. ولی توک توک هم به کارمون نمیاد چون خطی کار می کنن و مسیرهاشون کوتاهه. ما می خوایم تا جنوب بمبئی که حدود چهل کیلومتر میشه بریم و بهتره راه سرراست تری پیدا کنیم. میریم ایستگاه اتوبوس و چند تا اتوبوس رو دچار انفجار جمعیت شدن تماشا می کنیم. از مردی که انگلیسی بلده می پرسیم که کدوم اتوبوس رو سوار شیم تا ما رو به دروازه ببره ؟ کلی توضیحات میده . داشت انگلیسی می گفت ولی باور کنید همش هندی بود ! اینجا بود که با گونه جدیدی از انگلیسی بنام انگلیسی هندی آشنا شدیم ! البته یه مدت که گوشمون به این لهجه عادت کنه احتمالا مشکلمون حل میشه.

با اتوبوس بعدی که تقریبا خالی بود راهی شدیم ولی فهمیدیم اتوبوس مستقیم تا دروازه وجود نداره و باید مسیر به مسیر بریم. با این حجم ترافیک توی خیابون که اتوبوس ها رو مجبور می کرد لاکپشتی حرکت کنند تا شب هم نمیرسیدیم به دروازه پس سر اولین تقاطع پیاده شدیم و رفتیم یه کیلو موز خریدیم تا حداقل یه کم فسفر به مغزمون برسونیم.

داشتیم میرفتیم آمار مترو رو دربیاریم که یه راننده تاکسی بهمون پیشنهاد داد با گرفتن مبلغ 1500 روپیه ما رو میبره تا جنوب شهر و همه جا رو می گردونه و هر جا هم خواستیم توقف می کنه و نهایتا ما رو برمی گردونه هتل. پیشنهادش هم صرفه اقتصادی داشت و هم زمانی پس قبول کردیم و پریدیم تو ماشین.

راننده اسمش احمد بود و مسلمان. شیش تا بچه داشت و خیلی خوش اخلاق بود. مقصد اول ما رو برد یه مغازه سوغاتی فروشی که صاحبانش کشمیری بودن. انواع فرش های کشمیری و شال و لباس که با پشم کشمیری بافته شده بودن. کشمیر بهترین پشم جهان رو داره و منطقه ای پر کشمکش مابین هند و پاکستانه و متاسفانه کوههای فوق العاده زیبایی هم داره ! محصولات مغازه گرون و فراتر از تحمل جیب ماست پس فقط تماشاشون می کنیم و با مغازه دارها گپی دوستانه میزنیم.

مقصد بعدی بزرگترین رخت شوی خانه هنده که توی فضای باز بزرگی دقیقا وسط آپارتمان ها و شلوغی ها جلوه متضادی به شهر داده. میلیون ها لباس که از هزاران متر بند رخت آویزونن و صدها کارگر مشغول شستن. همچین منظره ای در قلب قرن بیست و یکم خیلی معانی عمیقی داره که فقط میشه توی جهان سوم دید.

یواش یواش به خیابان های عریض تر و تر و تمیزتری وارد میشیم. هرچه به جنوب شهر نزدیک بشی چهره شهر میره سمت پولداری! به ایستگاه راه آهن شیواجی میریم که توی یک میدان قدیمی و شلوغه. همه جا پر از آدمه. نه تنها هندی ها بلکه تعداد خیلی زیادی توریست همه جا به چشم می خورن. یه توریست فرانسوی خودشو جلوی ایستگاه کله پا می کنه تا از ژستش عکس بگیریم .

به دروازه هند میرسیم که نماد بمبئی محسوب میشه. یه تاق نصرت به ارتفاع 26 متر ساخته شده از سنگ های زرد در کنار دریا . این دروازه حدود 70 سال پیش ساخته شده . یه کادوی خوش آمدگویی به پادشاه انگلیس بوده. بعدا شده محل خداحافظی استعمار پیر با مستعمره خوش رنگ و لعابش ! خود بمبئی یه کلمه پرتغالیه که از زمان استعمار پرتغال روی این شهر مونده بود . یه بیست سال پیش اسمشو عوض کردن و گذاشتن مومبای که اسم یکی از خدایان هندیه (هندو ها سه هزار تا خدا دارن). دروازه هند توی مومبای جائیه که آخرین استعمارگران (انگلیسی ها) از این کشور دندان طمعشون رو بریدن و رفتن خونه هاشون.

مدت ها توی فضای باز اطراف دروازه می چرخیم و از آدم ها عکاسی می کنیم. هیچ جایی مثل یه میدان گل و گشاد با انبوه آدم ها برای این کار مناسب نیست. جائی که کسی حواسش بهت نیست !

به آرامگاه حاج علی میریم که یه مسجد بزرگ و سفید وسط یه جزیره کوچکه و باید از یه راه باریک میرفتیم تا میرسیدیم بهش. راهش از مسجدش دیدنی تر بود، پر از آدم های رنگ به رنگ و مغازه های رنگی تر . پر از دست فروش ها و زن های فالگیر، کارتن خواب ها و بچه های کار و گداهای برهنه . آب دریا پایین رفته بود و زباله های کف دریا مثل بیماری لاعلاجی از لای گل و لجن دندوناشون رو نشون میدادن. توی همین فضای آلوده بچه های کوچک پابرهنه با بدن های سوخته مشغول بازی بودن. بچه های زنان دستفروش که سهمشون از زندگی رو جستجو می کردن .

هوا داشت خیلی گرم میشد و حسابی کلافه مون کرده بود. پیش خودمون حساب کردیم که روزهای آینده قراره توی همچین گرمایی رکاب بزنیم و نتیجه اینکه کارمون ساخته ست ! احمد ما چند جای دیگه هم برد مثل یه ساحل تفریحی و چند تا مغازه کشمیری دیگه و دید چندان علاقه ای به دیدنشون نداریم ما رو برگردوند هتل که با توجه به ترافیک خیابون ها خودش دو ساعتی زمان برد.

رفتیم یه پیتزای بزرگ خوردیم که ۴۲۰ روپیه شد و بعد آقای سینگ ساب اومد دنبالمون و رفتیم تا چند تا وسیله که لازم داشتیم رو بخریم. یه بطری آب فیلتر دار برای تصفیه آب می خواستیم که پیدا کردیم ولی کپسول گاز یا الکل برای اجاق الکلی هیج جا نبود . هند با وجود پر آب بودنش ولی آب آشامیدنی نداره و مجبوریم از آب های معدنی استفاده کنیم که هزینه مضاعفی به دوشمون خواهد گذاشت. برای مواقع اضطراری که شاید دسترسی به مغازه نداشته باشیم بطری فیلتر دار خریدیم تا آب محلی رو باهاش تصفیه کنیم.

بعد به دعوت سینگ ساب رفتیم بستنی مخصوص بمبئی رو خوردیم با طعم های مالبری و بلوبری و سر راهمون دوستمون آبیشک بهمون ملحق شد تا برای شام بریم. آبیشک از دو ماه پیش از طریق واتساپ باهامون در تماس بود و ما کلی راهنمایی ازش گرفتیم . چند تا از بچه های دوچرخه سوار دیگه هم اومدن که دو تاشون پلیس بودن. خانواده آقای سینگ ساب هم اومدن و جمعمون جمع شد. شام رو در جمع دوستان صرف کردیم و در حالیکه  براثر خوردن غذاهای تند دچار سوختگی موضعی شده بودیم فهمیدیم که هندی ها مثل ایرانی ها بسیار خونگرم و مهمان نوازند و یه سری اخلاق هاشون با ایرانی ها مو نمیزنه !

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

بستن
بستن